English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 141 (7 milliseconds)
English Persian
hung start شرایطی در استارت توربینهای گاز که در ان احتراق صورت میگیرد ولی موتور به سرعت خودکفایی نمیرسد
Other Matches
to start from the beginning [to start afresh] از آغاز شروع کردن
hung up نگرانچیزیبودن
hung پرش طول با کشیدن پا و دست به عقب پیش از فرود امدن
hung اویخته
hung زمان ماضی فعل
hung over ناراحت ازاعتیاد
hung over پاتیل شده
hung over خمار
hung اویخت
hung striker ضارب چاشنی معیوب نارنجک
hung bomb بمبی که پس از پرتاب خود به خود به هواپیما اویزان بماند
hung striker چاشنی عمل نکرده نارنجک
He hung his head in shame. از خجالت سرش راپایین انداخت
double-hung sashes پنجره با دو قاب شیشه خور
The child of ones old age is a bell hung from ones. <proverb> بجه سر پیرى زنگوله تابوت است .
to start up رخ دادن
to start up از جا پریدن
to start out to do something قصد کاری را کردن
to start out to do something اقدام بکاری کردن
to start doing something دست بکاری زدن
to start doing something کاریرا اغازکردن
start up راه اندازی
start up رخ دادن
start up از جا پریدن
start out قصد کردن
start out اقدام کردن
to start روشن کردن [به کار انداختن] [موتور یا خودرو]
to start شروع کردن به دویدن
start آغاز [ابتدا] [شروع]
start up <idiom> بازی را شروع کردن
start in <idiom> شروع کار
to start [for] شروع کردن رفتن [به]
to start with اصلا
to start with در ابتدا
to start with اولا
to start up پیش امدن
start off شروع کردن شروع شدن
at the start در ابتدا
at the start در اغاز کار
get the start of سبقت جستن بر
to start up something دستگاهی [کارخانه ای] را راه انداختن [مهندسی]
start switch دکمهشروعبهکار
cold start boot cold
cold start شروع سرد
cold start دوباره روشن کردن
clutch start روشن و اماده بودن موتورسیکلت برای مسابقه
bump start اغاز مسابقه با هل دادن موتورسیکلت
to start quarrelling <idiom> شروع به دعوی کردن [اصطلاح روزمره]
head start <idiom> کاری را قبل از بقیه انجام دادن
It was evident from the start. از اول کار معلوم بود
start wall دیوارهشروع
sprint start استارت نشسته
kick-start هندلموتور
To start from scratch. از اول شروع کردن ( از اول بسم الله )
crouch start استارت نشسته
To start the engine. موتور راراه انداختن
to start an argument with somebody با کسی شروع به بگو و مگو [جر و بحث] کردن
To start from scratch . از هیچ شروع کردن
air start طرز قرارگرفتن هواپیما درهوا در شروع مسابقه هواپیمابری
to start a motor موتوری را بکار انداختن
false start حرکت غیرمجاز مهاجم پیش از رد کردن توپ
false start استارت کاذب
jump-start شروع از محل اغاز با پرش به هوا و بجلو
to start for home رهسپار به [راه] خانه شدن
jump start شروع از محل اغاز با پرش به هوا و بجلو
to [start to] wail [شروع به] زوزه کشیدن [آژیر]
to start a fight with somebody با کسی شروع به بگو و مگو [جر و بحث] کردن
run-up [start-up] نزدیکی به مکان شروع با دویدن [برای جهش یا پرتاب کردن] [ورزش]
air start استارت زدن موتور در حال پرواز هواپیما
false start دویدن قبل ازصدای تپانچه
to catch [to start] روشن شدن [مثال موتور]
to start with difficulty به سختی روشن شدن
cold start روش بازنشاندن کامپیوتر
false start اغاز نادرست خطا در شروع
start line خطشروع
start up control کنترل اغازی
start element عنصر شروع
start on the journey عازم سفر شدن
to start on a journey عازم سفری شدن
start button دگمهای که معمولاگ گوشه سمت چپ در پایین صفحه نمایش ویندوز است و یک مسیر مناسب به برنامه ها و فایلهای کامپیوتر ایجاد میکند
soft start راه اندازی نرم
start bit ذرهء اغاز نما
start button تکمه راه اندازی
start button تکمه استارت
start bit بیت اغاز
start signal علامت شروع
start of taxt شروع متن
start up screen صفحه اغازگر
start bit بیت اغازنما
to start on a journey رهسپارسفر شدن
start bit بیت شروع
start up disk دیسک اغازگر
start up disk دیسک راه اندازی
soft start اغاز نرم
rummy start رویداد شگفت انگیز
standing start استارت ایستاده
warm start شروع گرم
warm start شروع مجدد برنامه که متوقف شده بود ولی بدون از دست دادن داده
head start ارفاق
start key کلید شروع
head start فرصت برتری
start of heading اغاز سرفصل
start of heading شروع عنوان
backstroke start شروعشنابهپشت
early start زودترین زمان شروع یک فعالیت
flying start شروع مسابقه اتومبیلرانی
start of message اغاز پیام
grid start حرکت اتومبیلها با هم در اغاز
start of taxt اغاز متن
reading start شروعخواندن
head start فرجه
The engine won't start. موتور روشن نمی شود.
start stop system سیستم قطع و وصلی
start stop drives محرکهای قطع و وصلی
whistle for the start of the second half سوت آغاز نیمه دوم بازی
It was a racket from start to finish . از اول تا آخرش کلک بود
to set out on [start on] a journey رهسپار سفری شدن
to launch [start] a campaign مبارزه ای [مسابقه ای] را آغاز کردن
pattern start key کلیدشروعبافت
to poach a start in race بدون حق در مسابقه دوازدیگران جلو زدن
to poach a start in race نا بهنگام پیش افتادن
toget the start of one's rival بررقیبان خود پیشی یا سبقت جستن
start stop transmission مخابره قطع و وصلی
My car won't start. اتومبیلم استارت نمیزند.
My car won't start. اتومبیلم روشن نمی شود.
instant start lamp لامپ با راه اندازی در حالت سرد
start the ball rolling <idiom> شروع انجام کار
to make an early start زودرهسپار شدن
to jump-start an engine موتوری را با کابل باتری به باتری روشن کردن
to jump-start someone's car کمک برای روشن کردن [خودروی کسی را با باتری مستقلی یا ماشین دیگری]
to kick-start a motorcycle موتورسیکلتی را با پا هندل زدن [روشن کردن]
to make an early start زود حرکت کردن
I must make an early morning start. باید صبح زود راه بیافتم ( حرکت کنم )
Children start school at the age of 7. بچه از سن 7 سالگی؟ مدرسه راشروع می کند
capacitor start induction motor موتور متناوب که رتور ان توسط ولتاژ القاء شده از سیم پیچ میدان تحریک میشود
repulsion start induction motor موتور القائی با راه اندازدفعی
To start (switch on ) the car (engine). اتوموبیل راروشن کردن
To play the drunk . To start a drunken row. مست بازی در آوردن
to start a car [to crank a car] [American English] ماشینی را روشن کردن
To go to work . to start work . سر کار رفتن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com