English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 169 (8 milliseconds)
English Persian
hunger strike اعتصاب غذای زندانیان وغیره اعتصاب غذا
hunger strike اعتصاب غذا
Search result with all words
to go on a hunger strike اعتصاب غذا کردن
He warned he would go on a termless hunger strike. او [مرد] هشدار داد که اعتصاب غذای بی مدتی خواهد کرد.
Other Matches
hunger for ارزوی چیزی
hunger گرسنگی
many d. of hunger بسیاری از گرسنگی می میرند
hunger اشتیاق داشتن
hunger for اشتیاق به چیزی
hunger قحطی گرسنه کردن
hunger گرسنگی دادن گرسنه شدن
hunger اشتیاق
hunger [for something] هوس [چیزی را] کردن
patience of hunger تاب گرسنگی
He fainted from hunger. از گرسنگی غش کردوافتاد
hunger striker کسیکهدراعتصابغذاباشد
hunger drive سائق گرسنگی
under the stimulus of hunger بر اثرگرسنگی
hunger pain درد گرسنگی [پزشکی]
to suffer from hunger گرسنه ماندن
patience of hunger طاقت گرسنگی
hunger for data میل شدید به داده ها
ravenous hunger گرسنگی زیاد
ravenous hunger حرص
hunger-striker اعتصاب غذا کننده [زن ] [مرد]
land hunger از برای بدست اوردن یاملک حرص ملاکی
hunger pangs دردهای گرسنگی
hunger osteopathy بیماری استخوانی ناشی از گرسنگی
Hunger is the best sauce. <proverb> گشنگی بهترین خوشمزه کننده غذا است. [ضرب المثل ]
under the stimulus of hunger از فشار گرسنگی
hunger strikes اعتصاب غذای زندانیان وغیره اعتصاب غذا
a pang of hunger احساس ناگهانی گرسنگی
sensation of hunger احساس گرسنگی
hunger cloth پرده روی صلیب ومجسمه ها [دوران پرهیز وروزه کاتولیک ها]
ghrelin [hunger hormone] گرلین [هورمون اشتها آور] [بیوشیمی]
I feel faint with hunger. از گرسنگی احساس ضعف می کنم.
We suffered hunger for a few days . چند روز گرسنگی کشیدیم
iam not patient of hunger من نمیتوانم تاب گرسنگی رابیاورم
Hunger begets crime. گرسنگی سبب جرم و جنایت میشود.
to die of hunger [thirst] از گرسنگی [تشنگی] مردن
They must hunger in frost, that will not work in heat. <proverb> آنهایی که در تابستان کار نمى کنند بایستى در زمستان گرسنه بمانند.
The soldiers died from illness and hunger. سربازان از گرسنگی و بیماری مردند.
strike زدن
to go on strike اعتصاب کردن
to strike an a وضعی بخودگرفتن
to strike an a بصورت ویژهای درامدن
to strike at any one ضربت خود را متوجه کسی ساختن
to strike in به اندرون زدن
to strike in دخالت کردن
to strike in پامیان گذاردن
to strike into اغازنهادن
to strike into شروع کردن
to strike up خواندن یازدن اغازکردن
strike out <idiom> رفتاری ازبین اشتباهات خود پذیرفتن
to strike زدن [ضربه زدن] [آلت موسیقی]
they are on strike اعتصاب کرده اند
strike below بردن کالا به انبار
strike اعتصاب کردن متوقف ساختن کار از جانب کارگران کارگاه یا کارخانه به طور دسته جمعی و به منظور تحصیل امتیازات بیشتر از کارفرما یا اعاده وضع مناسب سابق که از بین رفته است
strike تصادف و نصادم کردن اعتصاب
strike فروبردن پارو در اغاز هر حرکت در اب به قلاب افتادن ماهی نخ را سفت کشیدن یافتن بوی شکار بوسیله سگ
strike out تمام کردن بازی با سه استرایک پی در پی در بخش دهم
strike توپ زن بودن
strike حمله ضربه زدن به دشمن
strike up نواخته شدن
first strike اولین ضربه
strike ضربه زدن
strike out باطل کردن
strike off بی زحمت ایجاد شدن
second strike اولین حمله متقابله یا ضدحمله در یک جنگ اتمی
strike off بی زحمت درست کردن
go on strike اعتصاب کردن
first strike اولین ضربت در اولین حمله
strike out از بازی خارج شدن
strike out واردعمل شدن
strike up نواختن
strike حمله کردن
strike اعتصاب کردن
strike بخاطرخطورکردن
strike اصابت اعتصاب کردن
strike ضربت زدن خوردن به
strike اعتصاب ضربه
strike برخورد
strike اعتصاب
strike تک هوایی
strike ضربت زدن یورش
strike ضربت
strike چادر را از جا کندن
strike تک ناگهانی
strike تصادم
strike سکه ضرب کردن
post strike بعد از اجرای تک
to strike something open با ضربه چیزی را باز کردن
so strike one's flag پرچم خودراخواباندن
post strike بعد از تک هوایی
so strike one's flag کشتی یادژی رابدشمن تسلیم کردن
stay in strike اعتصاب
strike a balance موازنه بدست اوردن
strike an attitude حالتی بخود گرفتن
strike blind با ضربه کور کردن
out law strike اعتصاب غیر قانونی
nuclear strike تک هستهای
nuclear strike تک اتمی
air strike تک هوایی
strike pay حقوق ایام اعتصاب که ازطرف سندیکاهای کارگری به اعتصاب کنندگان پرداخت میشود
air strike حمله هوایی
strike a bargain معامله کردن
general strike اعتصاب عمومی
data strike چاهک داده ها
fly strike هجوم مگس
strike it rich <idiom> ناگهان پول و پله ای به هم زدن
he strike him blind چنان زد که کورش کرد
light strike اعتصاب با اخطار کم مدت اعتصاب برقی
strike with a hammer پتک زدن
strike force نیروی ضربتی
strike zone سیرمجاز گوی چوگان زن
to strike dumb مات ومبهوت کردن
to strike fire اتش دراوردن
to strike hands دست پیمان بهم دادن
strike root ریشه کردن گرفتن
strike root ریشه زدن
to strike off the rolls از صورت حذف کردن
to strike oil بنفت رسیدن
to strike oil کامیاب شدن موفق شدن
to strike one in the mouth توی دهن کسی زدن
to strike root ریشه زدن
to strike root ریشه گرفتن ریشه دواندن
to strike dumb گنگ کردن
strike with terror وحشت زده
to strike a spark out of جرقه یابرق دراوردن از واداربه گفتن سخنان یکرکردن
ten strike ضربت بازی بولینگ ده میلهای
ten strike امر موفقیت امیز
strike zone منطقه خط سیر
strike with terror ترسیده
to strike a light کبریت زدن
to strike camp اردورابهم زدن
to strike a balance موازنه دراوردن
to strike a bargain درمعامله موافقت پیداکردن
to strike a blow for سنگ
to strike a blow for به سینه زدن درسرچیزی دعواکردن
to strike a snag بمانعی برخوردن
to strike root ریشه کردن پابرجاشدن
to strike root برقرارشدن
strike joint شکستگی طولی
wildcat strike <idiom> اعتصاب کارگران
strike it rich <idiom> یک شبه ره صد ساله رفتن
strike-breaking شکستناعتصاب
strike off the rolls از صورت وکلا خارج کردن
To strike a match. کبریت زدن
To cross out . To strike off. خط زدن
rent strike پرهیزازپرداختکرایهبهنشانهاعتصاب
lightning strike اعتصاباعتراضآمیز
strike oil به نفت رسیدن
to strike tens اردو رابهم زدن
to strike with awe هیبت زده کردن
to strike work دست از کار کشیدن
to strike work اعتصاب کردن
strike force نیروی کمین یا ضربت
strike-breaker اعتصاب شکن
strike-breakers اعتصاب شکن
strike plate صفحهتوپی
To deliver (strike) a blow ضربه زدن ( وارد آوردن )
Strike while the iron is hot . <proverb> تا آهن داغ است ضربه بزن .
strike while the iron is hot <idiom> سود بردن
to strike a match or light کبریت زدن
To deliver (strike ) a blow . ضربه وارد ساختن
strike while the iron is hot تا تنور گرم است باید نان پخت
To strike an a attitude . To put on a stern look . قیافه گرفتن
multi strike printer ribbon ریبون جوهری در چاپگر که بیشتر از یک بار قابل استفاده است
hunger for power [craving for power] میل شدید به قدرت
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com