Dictiornary-Farsi | hunting ground | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 203 (4 milliseconds)

English	Persian
hunting ground	شکارگاه
hunting ground	صیدگاه
hunting ground	شکار گاه


Other Matches

hunting	شکار
hunting	نوسان دادن انتن رادار درردیابی
hunting	صید
hunting	نوسان سرعت
hunting	شکار کردن جستجو کردن
hunting	شکار دشمن یا زیردریایی
hunting	حرکت سریع لوله تانک به بالا و پایین دراثر تعقیب خودکار با رادار
still hunting	روش شکار با تعقیب اهسته بدون کمک سگ
to go a hunting	شکار رفتن
hunting	فرآیند جستجوی رکورد داده در یک فایل
still hunting	شکار باروش در کمین نشستن
hunting district	شکار گاه
hunting bow	کمان بلند و سنگین برای شکار
fox-hunting	شکار روباه بطور گروهی با اسب و تازیها
hunting design	طرح شکارگاهی [این طرح از زمان صفویه رواج یافته و در آن صحنه های مختلف شکار توسط انسان و یا نزاع حیوانات مختلف نشان داده می شود. منشاء اولیه آن کاشان ذکر شده است.]
stag hunting	شکار اهو با حالت سواره وکمک تازیها
hunting grounds	شکارگاه
hunting district	صیدگاه
fox hunting	شکار روباه بطور گروهی با اسب و تازیها
exploratory hunting	عملیات اکتشافی و خنثی کردن مین یا مین روبی
hunting cap	کلاهشکار
cub hunting	شکار بچه روباه
hunting panther	یوزپلنگ
hunting leopard	یوزپلنگ
hunting horn	بوق مخصوص علامت دادن به شکارچیان
witch-hunting	کشفوتنبیهافرادیکهدارایعقایدمضربرایاجتماعهستند
head-hunting <idiom>	جستجو کردن برای یافتن شخصی شایسته ولایق
hunting dog	توله
hunting dog	سگ شکاری
bow hunting	شکار با تیر و کمان
mine hunting	کشف و خنثی کردن مین
We are hunting for a vacant flat.	دربدر دنبال آپارتمان خالی می گردیم
hunting box or lodge	خانه کوچک شکارگران
Imperial Silk Hunting Carpet	فرش شکارگاهی ابریشمی درباری [این فرش مربوط به قرن شانزده میلادی بوده و در زمینه حاشیه از صحنه های شکار به همراه گل های شاه عباسی و اسلیمی استفاده شده است.]
to take ground	بخاک نشستن
under ground	راه اهن زیرزمینی
down to the ground	ازهرحیث کاملا
down to the ground	ازهمه جهت
under ground	سرداب زیرزمین
ground	به گل نشاندن ناو
we are still above ground	هنوز زنده ایم
out of one's ground	تجاوز توپزن از محل ایستادن
on the ground of	به دلیل
ground zero	صفر زمین
ground zero	محل تماس گوی اتشین بمب اتمی با زمین
get off the ground <idiom>	پا گرفتن
get off the ground <idiom>	شروع خوب داشتن
above ground	زنده
to take ground	بگل نشستن
ground	زمین
ground	اتصال منفی
ground	اتصال بدنه
ground	خاک میدان
ground	سیم منفی
ground	بزمین نشستن
ground	به گل زدن
ground	تماس دادن توپ با زمین
ground	اتصال زمین
ground	محوطه
ground	کار گذاشتن یا مستقرکردن
ground	اساس
ground	کف دریا
ground	سیم زمین
ground	زمین میدان
ground	اتصال به زمین
ground	عنوان
ground	زمان ماضی فعل grind
ground	پایه
ground	اساسی
ground	زمینه
ground	تماس دادن چوب به زمین پشت گوی برای امادگی
ground	اصل
ground	زمین کردن
ground	قطب منفی
ground	کف زمین
ground	سبب
ground	اتصال مدار الکتریکی به زمین یا به نقط های با سطح ولتاژ صفر.
ground	بنا کردن برپا کردن
ground	جهت
ground	فرودامدن
ground	محل ایستادن توپزن
ground	بگل نشاندن اصول نخستین را یاددادن
ground	خاک
ground	عرصه
ground	: زمین
saturated ground	خاک سیر اب
pleasure ground	گردش گاه
protective ground	زمینه حفافتی
proving ground	محل تحقیقات علمی ازمایشگاه
proving ground	ازمونگاه
saturated ground	زمین سیراب
stamping ground	پاتوق
stamping ground	میعادگاه
to gain ground	تجاوزکردن تعدی کردن
to gain ground	پیشرفت کردن
to give ground	پس نشستن
to fall to the ground	متروک ماندن
to fall to the ground	به نتیجه نرسیدن
to fall to the ground	زمین خوردن
to cover much ground	وسیع بودن
to cover much ground	جامع بودن
speed over the ground	S good made speed
to gain ground upon	نزدیک
to be dashed to the ground	متروک ماندن
to be dashed to the ground	به نتیجه نرسیدن
to cover much ground	رسابودن
there is no ground for his complaint	شکایت او بیمورد است
teeing ground	منطقه شروع هر بخش ازبازی گلف
to gain ground upon	شدن به
pleasure ground	تفرجگاه
pervious ground	زمین تراوا زمین نفوذپذیر
impermeable ground	زمین ناتراوا
he fell to the ground	همینکه
holding ground	محوطه نگهدارنده لنگر
holding ground	گیرایی کف دریا
hold one's ground	پایداری
hold one's ground	موقعیت خودرا حفظ کردن
hold one's ground	ایستادگی کردن
he fell to the ground	دویدن اغازکردبزمین افتاد
hard ground	زمین سخت
hard ground	زمین سفت
ground wire	سیم زمین
ground waves	امواج سطحی رسیده به رادار یادستگاههای مخابراتی
ground waves	امواج زمینی
ground wave	موج زمینی
impermeable ground	زمین نفوذناپذیر
loose ground	زمین سست
pervious ground	تراوا زمین
permeable ground	زمین تراوا
permeable ground	تراوا زمین
original ground	زمین بکر
original ground	زمین طبیعی
organization of the ground	سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
neutral ground	سیم زمین خنثی
natural ground	زمین طبیعی
ground work	اجرای فن در خاک
mark out a ground	تحدید حدود زمین
made ground	خاک دستی
lose ground	فرصت خود را ازدست دادن
lose ground	عقب افتادن
quick ground	زمین سست
to give ground	عقب نشینی کردن
on shaky ground <idiom>	متزلزل ،نا امن
lose ground <idiom>	به عقب رفتن ،ضعیف تر شدن
have one's feet on the ground <idiom>	کاربردی ومعقول بودن
ground floor <idiom>
give ground <idiom>	عقب نشینی کردن
get in on the ground floor <idiom>	ازابتدا شروع کردن
gain ground <idiom>	به جلو رفتن
feet on the ground <idiom>	عقاید عاقلانه
(keep/have one's) ear to the ground <idiom>	بادقت مراقب اطراف بودن
To stamp the ground .	با پا بزمین کوبیدن
The aircraft got off the ground .	هواپیما اززمین بلند شد
On what basis (ground)	بر چه اساسی ؟
recreation ground	زمینبازی
home ground	آشنا بهمحیط
ground staff	افرادنگهداریکنندهیکزمینورزشی
run into the ground <idiom>	بیش ازاندازه کارکشیدن
stand one's ground <idiom>	حمایت از جایگاه شخص
to be dashed to the ground	از نظر روحی خرد شدن
to grub the ground	ریشه های زمینی را کندن
ground-plan	[نقشه همتراز با زمین]
to keep one's feet on the ground <idiom>	علمی ماندن و بدون نظر خصوصی
to keep one's feet on the ground <idiom>	واقع بین ماندن
to keep one's feet on the ground <idiom>	آرام و استوار ماندن
ground section	بدنه و پیکر اصلی فرش [که از در هم رفتگی نخ های تار و پود بدست می آید و اسکلت فرش را بوجود می آورد.]
ground loom	دارهای قابل حمل [قالی]
ground loom	دار عشایری [قالی]
ground loom	دار زمینی [قالی]
ground color	رنگ اصلی متن فرش
ground color	رنگ زمینه
basic ground	زمینه و متن اصلی فرش
to stamp the ground	با پا روی زمین کوبیدن
ground rules	قوانینپایهایواساسی
feeding ground	محلیکهبهپرندگانغذا دادهمیشود
under ground survey	برداشت زیرزمینی
under ground shaft	چاه کور
under ground working	استخراج زیرزمینی
under ground mining	استخراج زیرزمینی
to touch ground	بجای ثابت یابموضوع اصلی رسیدن
to stand ones ground	برسرحرف یادلیل یاقصدخودایستادن
to stand one's ground	بر سر دلیل خود ایستادن
to spade the ground	بیل زدن
to mark out a ground	حدود زمینی را تععین کردن یانشان دادن
to make even with the ground	با خاک یکسان کردن
to lose ground	عقب نشینی کردن
to lose ground	پس نشستن
to kiss the ground	زمین بوسیدن
to kiss the ground	خودراپست کردن تواضع کردن
to kiss the ground	پست شدن
vantage ground	زمین سرکوب
vantage ground	زمین دارای برتری اتش و دید
dumping ground	محلتخلیهزباله
common ground	نقطهنظراتمشترک
ground sill	پایهیزمینه
ground moraine	منبعیخزیرزمینی
ground-to-air	آتش زمین به هوا
ground-to-air	زمین به هوا
breeding ground	محل یا شرایط موجب تولید و گسترش چیزی
breeding ground	گانگاه