Dictiornary-Farsi | i gave it a slight press | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (9 milliseconds)

English	Persian
i gave it a slight press	انرا کمی فشار دادم


Other Matches

I gave him a piece of my mind . I told him off. I gave him a good dressing down .	اورا شستم وگذاشتم کنار ( پر خاش )
slight	تراز لاغر
slight	صیقلی
slight	تحقیر
slight	بی اعتنایی
slight	ناچیز شماری
slight	شخص بی اهمیت
slight	مقدار ناچیز
slight	نحیف
slight	باریک اندام پست
slight	تراز کردن
slight	حقیر
slight	فروتن
slight	کودن قلیل
slight	اندک
slight	کم
slight	ناچیزشمردن
slight cold	سرما خوردگی کم یا جزئی
This is only a slight difference.	این فقط یک اختلاف جزیی است
A fundamental (slight) difference.	اختلاف اساسی ( جزئی )
i gave him some others	چندتای دیگر به او دادم
gave	قسمت سوم فعل give
slight drifting snow at ground level	بارشبرفاندکدرسطحزمین
He gave us to understand that he would help us.	او [مرد] وعده داد که به ما کمک خواهد کرد.
He was frightened and gave in.	ترسید وجا زد
she gave me a kiss	برروی من بوسه داد
he gave me a piece of a	مشورای بمن داد
he gave me a sign to go	اشاره کرد که بروم
he gave me a piece of a	پندی بمن داد
he gave an a of the battle	گزارش ان جنگ راشرح داد
she gave me a kiss	مرابوسید
she gave me a kiss	مرابوسه زد
i gave up the idea	ازان خیال صرف نظر کردم
i gave up the idea	از ان خیال منصرف شدم
To slight ( ignore) someone. To give someone the cold shoulder. To take no notice of someone .	به کسی محل نگذاشتن ( بی محلی کردن )
We had a slight contretemps at the parking lot [car park] .	ما یک مشاجره خفیفی در پارکینگ داشتیم.
i gave the beggar one rial	یک ریال به ان گدا دادم
She gave me a raw deal .	بامن بد معامله کرد
She gave me a significant ( knowing ) look .	نگاه پر معنی یی به من کرد
He gave me a square deal .	بامن منصفانه معامله کرد
He gave the inemy no respite .	به دشمن مهلت نداد
She gave us quite a decent dinner.	یک شام خیلی حسابی به ماداد
they gave him a fine sendoff	ایین بدرود راباوی بجااوردندبرایش دعای خیرکردند
They gave him a sound thrashing .	اورا کتک مفصلی زدند
The girl got panicky and gave herself away .	دخترک دستپاچه شد وخودش را لو داد
You gave me the wrong key .	کلیدی که به من دادی عوضی بود
They gave me permission by way of an exception ...	آنها به من استثنأ اجازه دادند ...
he gave us permission to stay	اجازه داد که بمانیم
It gave me a great glee. I was delighted .	دلم خنک شد
She gave me her phone number , but I'll be blessed if I can remember it !	شماره تلفن خودش را به من داد ولی مگریادم می آید !
to press up	سوی بالافشار دادن
press	بالا زدن وزنه از روی سینه به بالای سر
in the press	تحت طبع
in the press	زیر چاپ
press-up	از حالت زاویه به بالانس کشیدن
to press up	با فشار بالابردن
press	چاپ فشار
press	مطبوعات جراید
press	مطبعه
press	ماشین چاپ
press	جمعیت
press	ازدحام
press	دادن
press	فشار دادن
press	له کردن
press	عامل موثر
press	وارداوردن
press	مطبوعات
press	دستگاه پرس
press	ازدحام کردن اتوزدن
press	ماشین فشار
press	دستگاه فشار
press	تاکتیک دفاعی فشرده
press	قاب راکت تنیس
press	فشار روی دفاع
press	فشردن زور دادن
press	چاپ
press	فشردن
press	عصاره گرفتن
press	فشار
press	فشار دادن با انگشتان
press	قفسه
press up	از حالت زاویه به بالانس کشیدن
press	فشاراوردن
solids press down	دج ها سوی پایین فشار می اورند
press hot	فشردن گرم
press campaign	مبارزه مطبوعاتی
press cast	ریختن تحت فشار
press gallery	جای ویژه مخبرین جراید درمجلس
press fit	پرس شده
press casting	ریخته گری فشاری
rolling press	الت فشاری برای دراوردن نمونههای چاپی
press key	تکمه فشاری
press law	قانون مطبوعات
press vice	منگنه
punch press	پرس منگنه
punching press	پرس سوراخ کننده
press part	بخش فشرده
screw press	قید
screw press	منگنه
sewing press	ماشین کتابدوزی
press mark	علامتی که جای کتاب رادرقفسههای کتابخانه نشان میدهد
press gallery	لژ نمایندگان مطبوعات
solids press down	اجسام جامد سوی
straightening press	پرس مستقیم کنی
press cutting	برش دهنده فشاری
press officer	سخنگوییکارگانیاموسسه
stop press	خبریابخشیکهپسازچاپسایرقسمتهایروزنامهچاپشود
To press ones luck .	لگد به بخت خود زدن
to press for an answer	با صرار یا فشار پاسخ خواستن
press report	گزارش خبری
to press ahead with	با زور ادامه دادن
yellow press	مطبوعات جنجالی
to press charges against someone	ازکسی قانونی شکایت کردن [کسی را متهم کردن]
press corps	گروهیازخبرنگارانکهباهمکارمیکنند
press wheel	چرخفشار
press bar	دستهفشار
tiger press	حرکت از بالانس ساق دست به روی کف دست
to press against any thing	بر چیزی فشار اوردن بچیزی زور اوردن
to press back	با فشار عقب بردن
to press the button	دکمه را فشار دادن در راه انداختن چیزی یا کاری پیش قدم شدن
to send to the press	برای چاپ فرستادن
treadle press	ماشین چاپ پایی
wine press	چرخشت
etching press	ماشینچاپقلمزن
garlic press	سیرخودکن
lithographic press	چاپزغالی
pollen press	فشارگرده
press chamber	حفرهفشار
in the press conference	در مصاحبه مطبوعاتی
press brake	پرس خمشی
printing press	ماشین چاپ
cabbaging press	پرس هیدرولیک
clean and press	حرکت پرس وزنه برداری
clothes press	گنجه جا رختی
copying press	منگنه سوادبرداری
crank press	پرس کششی اهرم
cutting press	پرس قطع کننده [مهندسی]
die press	فشردن
drawing press	پرس کششی
drill press	متهای که با فشار دست یاماشین چیزی را حفر میکند مته فشاری
drop press	پتک خودکار اهنگری
extrusion press	اشترانق پرسه
filter press	صافی فشاری
folding press	پرس خم کاری
forging press	پرس چکش کاری
freedom of the press	ازادی مطبوعات
freedom of the press	ازادی نگارش
c frame press	پرس با قالب "سی " شکل
briquetting press	پرس متعادل یا بالینگ پرس
bench press	پرس میزی
press release	مطلب مطبوعاتی
press releases	مطلب مطبوعاتی
gutter press	نگارش هایامطبوعات پست
press-ups	از حالت زاویه به بالانس کشیدن
press box	لژ مطبوعاتی جایگاه گزارشگران
press boxes	لژ مطبوعاتی جایگاه گزارشگران
press gang	دسته مامور جلب مشمولین
press gangs	دسته مامور جلب مشمولین
press-gang	دسته مامور جلب مشمولین
press-ganged	دسته مامور جلب مشمولین
press-ganging	دسته مامور جلب مشمولین
press-gangs	دسته مامور جلب مشمولین
press conference	مصاحبه مطبوعاتی
press conferences	مصاحبه مطبوعاتی
baling press	بالینگ پرس
baling press	پرس متعادل
hot press	اهار زدن
hot press	برق انداختن
percussion press	پرس ضربهای
oil press	دستگاه عصاری
oil press	چرخ روغن گیری
press board	مقوای فشرده
moulding press	منگنه
hydrostatic press	منگنه ابی
need press theory	نظریه نیاز- فشار
drill press	دستگاه مته
legg press	تمرین تقویت عضلههای پا بافشار دادن وزنه به بالا با پاخوابیده به پشت
letter press	مواد چاپی
letter press	نوشته وابسته به عکسها
liberty of the press	ازادی مطبوعات
mechanical press	پرس
hydraulic press	پرس هیدرولیکی
hot press	پرس کردن گرم
plate press	پرس صفحه باتری
press bed	بخش زیرین پرس
hot press	جلادادن
hot press	مهره کشیدن
press attache	وابسته مطبوعاتی
press agent	مامور اگهی و تبلیغ
power press	پرس
pneumatic press	پرس بادی
hot press	مهره
hot press	منگنه ماشین اهار
air operated press	پرس بادی پنوماتیکی
press of sail or canvas	ان مقداربادبان که باد اجازه دهد
Press the elevator button.	تکمه آسانسور رافشار بدهید
press campaingn or stunt	مبارزه سیاسی بوسیله مقاله نویسی در روزنامه ها
press (push) one's luck <idiom>	به شانس بستگی داد
beam bending press	پرس خم کننده میله