Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3 milliseconds)
English
Persian
i had barely time to get out
همینقدروقت داشتم که بیرون بروم
Other Matches
barely
بطورعریان
barely
<adv.>
بزحمت
barely
<adv.>
بزور
barely
<adv.>
بزورکی
barely
<adv.>
بسختی
barely
<adv.>
بدشوار
barely
با اشکال
She barely managed to get her diplome.
بزور دیپلمش راگرفت
I'll let you know when the time comes ( in due time ) .
وقتش که شد خبر میکنم
out of time
بیموقع
out of time
بیگاه
out of time
بیجا
some other time
دفعه دیگر
[وقت دیگر]
off time
مرخصی
at another time
در زمان دیگری
There is yet time.
هنوز وقت هست.
There is still time before I go.
هنوز وقت هست تا اینکه من راه بیفتم.
in time
بموقع
one at a time
یکی یکی
while away the time
<idiom>
زمان خوشی را گذراندن
time out
<idiom>
پایان وقت
on time
مدت دار
time after time
<idiom>
مکررا
once upon a time
روزی
in no time
<idiom>
سریعا ،بزودی
take one's time
<idiom>
انجام کاری بدون عجله
take off (time)
<idiom>
سرکار حاضر نشدن
old time
قدیمی
in time
<idiom>
قبل از ساعت مقرر
once upon a time
روزگاری
once upon a time
یکی بودیکی نبود
at this time
<adv.>
درحال حاضر
[عجالتا]
[اکنون ]
[فعلا]
against time
تایم گیری
any time
<adv.>
هر بار
at any time
<adv.>
هر بار
at any time
<adv.>
همیشه
any time
<adv.>
همیشه
at any time
<adv.>
درهمه اوقات
any time
<adv.>
درهمه اوقات
What have you been up to this time?
حالا دیگر چه کار کردی ؟
[کاری خطا یا فضولی]
against time
رکوردگیری
at a specified time
در وقت معین یا معلوم
take your time
عجله نکن
time will tell
در آینده معلوم می شود
off time
وقت ازاد
time is up
وقت گذشت
behind time
بی موقع
behind time
دیر
time in
ادامه بازی پس از توقف
at the same time
در عین حال
at the same time
در ان واحد
at the same time
ضمنا"
on time
<idiom>
سرساعت
it is time i was going
وقت رفتن من رسیده است
to d. a way one's time
وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
all-time
همیشگی
all-time
بیسابقه
all-time
بالا یا پایینترین حد
one-time
پیشین
one-time
قبلی
one-time
سابق
from time to time
هرچندوقت یکبار
from time to time
گاه گاهی
from this time forth
ازاین ببعد
from this time forth
زین سپس
from this time forth
ازاین پس
for the time being
عجالت
what is the time?
وقت چیست
what is the time?
چه ساعتی است
what time is it?
چه ساعتی است
just in time
درست بموقع
just in time
روشی درتدارک مواد که در ان کالاهای مورد نظر درست در زمان نیاز دریافت میشود
in time
بجا
in the time to come
اینده
in the time to come
در
in the mean time
ضمنا
two time
دو حرکت ساده
in no time
خیلی زود
up time
زمان بین وقتی که وسیله کار میکند و خطا ندارد.
to know the time of d
اگاه بودن
to know the time of d
هوشیاربودن
to keep time
موزون خواندن یارقصیدن یاساز زدن یاراه رفتن وفاصله ضربی نگاه داشتن
i time
time Instruction
four-four time
چهارهچهارم
three-four time
نت
two-two time
نتدودوم
down time
زمان توقف
down time
زمان بیکاری
down time
وقفه
down time
زمان تلفن شده
down time
مدت از کار افتادگی
about time
<idiom>
زودتراز اینها
all the time
<idiom>
به طور مکرر
do time
<idiom>
مدتی درزندان بودن
for the time being
<idiom>
برای مدتی
from time to time
<idiom>
گاهگاهی
have a time
<idiom>
به مشکل بر خوردن
have a time
<idiom>
زمان خوبی داشتن
keep time
<idiom>
زمان صحیح رانشان دادن
down time
زمان تلف
down time
مرگ
many a time
چندین بار
many a time
بارها
since that time. thereafter.
ازآن زمان به بعد (ازاین پس )
What time is it?What time do you have?
ساعت چند است
It's time
وقتش رسیده که
even time
دویدن 001 یارد معادل 5/19متر در01 ثانیه
some time or other
یک وقتی
At the same time .
درعین حال
mean time
زمان متوسط
mean time
ساعت متوسط
Our time is up .
وقت تمام است
One by one . One at a time .
یک یک ( یکی یکی )
Once upon a time .
یکی بود یکی نبود ( د رآغاز داستان )
keep time
<idiom>
نگهداری میزان و وزن
time
وقت قرار دادن برای
time
اندازه گیری زمان یک عملیات
time
ساعتی
time
زمانی موقعی
time
مرورزمان را ثبت کردن
she is near her time
وقت زاییدنش نزدیک است
time
متقارن ساختن
time
وقت معین کردن
time
مدت
time
عهد
some time or other
یک روزی
time
سیگنال ساعت که تمام قط عات سیستم را همان میکند
time
مدروز
time
روزگار
some time
مدتی
time
مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
time and again
بکرات
time and again
چندین بار
time
دفعه وقت چیزی رامعین کردن
time
فرصت موقع
time
زمانی که جمع کننده عمل جمع را انجام میدهد
time
به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
time
فرصت
time
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
time
تایم
f. time
روزهای تعطیل دادگاه
specified time
وقت معین
there is a time for everything
هرکاری وقتی
there is a time for everything
دارد
time
زمانه
time out
معتبر نبودن پس از یک دوره زمانی
time
خیر زمانی مشخصی ایجاد کند
time
[s]
<adv.>
دفعه
time
ایجاد پشتیبان خودکار پس از یک مدت زمانی یا در یک زمان مشخص در هر روز
time
روش ترکیب چندین سیگنال به یک سیگنال ترکیبی سریع , هر سیگنال ورودی الگوبرداری میشود و نتیجه ارسال میشود , گیرنده سیگنال را مجدداگ می سازد
time
سیگنالهایی که به درستی ارسال داده را همان می کنند
time
ثیر قرار میدهد
time
انتخاب صحیح فرکانس ساعت سیستم برای امکان رودن به رسانههای کندتر و..
time
1-مدت زمان بین وقتی که کاربر عملی را آغاز میکند
time
تا نتیجه در صفحه فاهر شود.2-سرعتی که سیستم به درخواستی پاسخ میدهد
time out
مهلت
time out
تایم
time out
ایست
time out
وقفه فاصله
time out
ساعت غیبت کارگر
for the first
[last]
time
برای اولین
[آخرین]
بار
time
[s]
<adv.>
بار
time
زمانی که طول می کشد تا دیسک چرخان پس از قط ع برق می ایستد
time
وقت
time
TIفرمان E
time
زمانی که به صورت ساعت , دقیقه , ثانیه و... بیان شود
time
1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
time
زمان بین شروع و خاتمه عمل معمولاگ بین آدرس دهی محلی ازحافظه و دریافت داده
time
گاه
time
فرصت مجال
time
ایام
time
آزمایشی که خرابی کابل را با ارسال سیگنال روی کابل و اندازه گیری زمان برگشتن آن می سنجند
time
زمان
time
هنگام
some time
یک وقتی
time
زمانی که پیام ها باید پیش از پردازش یا ارسال صبر کنند
time slicing
قطعه کردن زمان
time priority
اولویت زمانی
time sampling
نمونه گیری زمانی
time sense
حس زمانی
time slice
برش زمانی
time sheet
ورقه ثبت ساعات کار
time series
سریهای زمانی
time score
نمره زمانی
time schedule
برنامه زمانی
time quantum
ذره زمانی
time saver
گاه اندوز
time priority
تقدم زمانی
time server
ابن الوقت
time server
بوجارلنجان
time resolution
جزییات زمان اجرای عملیات نشان دادن جزییات اجرای زمانی عملیات
time saver
صرفه جویی کننده در وقت
time slice
قطعه زمان
time slicing
تقسیم بندی زمانی
transfer time
مدت انتقال
to serve time
در زندان بسربردن
to serve time
زندانی بودن
to rime away one's time
گذراندن
to rime away one's time
وقت خود را به قافیه سازی
to mark time
در جا زدن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com