English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 207 (11 milliseconds)
English Persian
idle time وقت تلف شده
idle time زمان بی باری
idle time دوره عطالت
idle time دوره فترت زمان بیکاری
Search result with all words
machine idle time زمان توقف ماشین
machine idle time زمان معطلی دستگاه
To idle away one s time . to be jobless. غاز چراندن
Other Matches
idle بی بار شدن در حال سکون ساکن
idle بیکار شدن
idle بی بار
idle درجاکار
idle نشانه یا کدی که به معنای انجام هیچ عمل است یا کدی که وقتی ارسال میشود که هیچ دادهای برای ارسال در آن زمان آماده نیست
idle مدت زمانی که وسیله روشن شده ولی کاری انجام نمیدهد
idle ماشین یا خط تلفن یا وسیلهای
idle که استفاده نمیشود ولی آماده است برای استفاده
idle ازاد گشتن
idle استراحت
idle بیکار
idle تنبل
idle بیهوده
idle بیخود
idle وقت گذراندن
idle بی اساس
idle بی پروپا
idle وقت تلف کردن
idle تنبل شدن
idle هرزگردی
idle wheel دنده چرخ رابط بین دو چرخ
idle trunck خط اتصال ازاد
idle trunck ترانک ازاد
idle turn کلاف مرده
idle balance مانده بیکار
idle turn دور ازاد
idle voltage ولتاژ کور
idle runing بی باری
idle junction اتصال ازاد
idle wire سیم مرده
idle balance مانده راکد مانده غیرفعال
idle talk حرف مفت ژاژخایی
idle coil بوبین کور
idle position حالت سکون
idle position وضعیت ساکن
idle component اجزاء کور
idle period زمان توقف
idle period دوره استراحت
idle current جریان بی باری
idle money پول راکد
idle line خط ازاد
idle hours ساعتهای بیکاری
an idle pupil شاگرد بیکار یا تنبل
idle current جریان کور
idle frequency فرکانس بی باری
idle deposit سپرده بلااستفاده
idle power توان کور
idle reserves ذخائر بیکار
idle reserves ذخائر بلااستفاده
idle talk سخن بیهوده
idle stock موجودی بی مصرف
idle rumoues اراجیف
idle rumoues شایعات بی اساس
idle rumoues شایعات بی سر و پا
idle bar میله کور
idle capacity فرفیت بلااستفاده
idle roll غلطک کور
idle rich ثروتمندان انگل
idle capacity فرفیت بیکار
idle cash پول بیکار
idle cash پول بلااستفاده
idle characters کاراکترهای عامل
idle coil پیچک هرز
idle deposit سپرده راکد
idle wanderer ولگرد
idle money پول غیر فعال
idle pulley قرقره راهنما
idle period پریود بی باری
To lead an idle life . زندگی عاطل وباطلی داشتن
idle voltage of battery ولتاژ هرز باتری
idle indicating signal علامت ازاد
To lead an idle life. راست راست راه رفتن ( ول بیکار )
idle current connection اتصال جریان بی باری
idle circuit condition وضعیت مدار بی بار
idle current meter دستگاه اندازه گیری جریان کور امپرمتر جریان کور
idle current wattmeter توان کورسنج
I'll let you know when the time comes ( in due time ) . وقتش که شد خبر میکنم
at the same time در ان واحد
mean time ساعت متوسط
mean time زمان متوسط
time is up وقت گذشت
from time to time هرچندوقت یکبار
at the same time در عین حال
behind time بی موقع
behind time دیر
all-time بیسابقه
all-time بالا یا پایینترین حد
down time مدت از کار افتادگی
down time زمان تلفن شده
down time وقفه
down time زمان بیکاری
down time زمان توقف
down time زمان تلف
down time مرگ
at the same time ضمنا"
It's time وقتش رسیده که
at this time <adv.> درحال حاضر [عجالتا] [اکنون ] [فعلا]
time in ادامه بازی پس از توقف
even time دویدن 001 یارد معادل 5/19متر در01 ثانیه
since that time. thereafter. ازآن زمان به بعد (ازاین پس )
many a time بارها
many a time چندین بار
two-two time نتدودوم
three-four time نت
for the time being عجالت
from this time forth ازاین پس
What time is it?What time do you have? ساعت چند است
at a specified time در وقت معین یا معلوم
from time to time گاه گاهی
from this time forth ازاین ببعد
one-time پیشین
four-four time چهارهچهارم
At the same time . درعین حال
one-time قبلی
from this time forth زین سپس
f. time روزهای تعطیل دادگاه
Our time is up . وقت تمام است
to keep time موزون خواندن یارقصیدن یاساز زدن یاراه رفتن وفاصله ضربی نگاه داشتن
one at a time یکی یکی
once upon a time یکی بودیکی نبود
once upon a time روزگاری
once upon a time روزی
on time مدت دار
in time <idiom> قبل از ساعت مقرر
in no time <idiom> سریعا ،بزودی
off time مرخصی
while away the time <idiom> زمان خوشی را گذراندن
time out <idiom> پایان وقت
out of time بیموقع
out of time بیگاه
some other time دفعه دیگر [وقت دیگر]
at another time در زمان دیگری
out of time بیجا
to know the time of d هوشیاربودن
to know the time of d اگاه بودن
There is yet time. هنوز وقت هست.
off time وقت ازاد
time after time <idiom> مکررا
up time زمان بین وقتی که وسیله کار میکند و خطا ندارد.
i time time Instruction
for the time being <idiom> برای مدتی
time will tell در آینده معلوم می شود
do time <idiom> مدتی درزندان بودن
what is the time? وقت چیست
all the time <idiom> به طور مکرر
about time <idiom> زودتراز اینها
Once upon a time . یکی بود یکی نبود ( د رآغاز داستان )
One by one . One at a time . یک یک ( یکی یکی )
from time to time <idiom> گاهگاهی
have a time <idiom> به مشکل بر خوردن
take one's time <idiom> انجام کاری بدون عجله
take off (time) <idiom> سرکار حاضر نشدن
to d. a way one's time وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
on time <idiom> سرساعت
keep time <idiom> نگهداری میزان و وزن
keep time <idiom> زمان صحیح رانشان دادن
what time is it? چه ساعتی است
what is the time? چه ساعتی است
have a time <idiom> زمان خوبی داشتن
old time قدیمی
all-time همیشگی
she is near her time وقت زاییدنش نزدیک است
time ایجاد پشتیبان خودکار پس از یک مدت زمانی یا در یک زمان مشخص در هر روز
time خیر زمانی مشخصی ایجاد کند
time تا نتیجه در صفحه فاهر شود.2-سرعتی که سیستم به درخواستی پاسخ میدهد
time 1-مدت زمان بین وقتی که کاربر عملی را آغاز میکند
time روش ترکیب چندین سیگنال به یک سیگنال ترکیبی سریع , هر سیگنال ورودی الگوبرداری میشود و نتیجه ارسال میشود , گیرنده سیگنال را مجدداگ می سازد
time 1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
time زمانی که پیام ها باید پیش از پردازش یا ارسال صبر کنند
time مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
time تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
time به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
time سیگنالهایی که به درستی ارسال داده را همان می کنند
time ثیر قرار میدهد
some time or other یک روزی
some time or other یک وقتی
some time مدتی
some time یک وقتی
time TIفرمان E
time اندازه گیری زمان یک عملیات
time زمانی که به صورت ساعت , دقیقه , ثانیه و... بیان شود
time زمانی که جمع کننده عمل جمع را انجام میدهد
time زمان بین شروع و خاتمه عمل معمولاگ بین آدرس دهی محلی ازحافظه و دریافت داده
time آزمایشی که خرابی کابل را با ارسال سیگنال روی کابل و اندازه گیری زمان برگشتن آن می سنجند
time زمانی که طول می کشد تا دیسک چرخان پس از قط ع برق می ایستد
time انتخاب صحیح فرکانس ساعت سیستم برای امکان رودن به رسانههای کندتر و..
time وقت قرار دادن برای
time دفعه وقت چیزی رامعین کردن
time فرصت موقع
time مدت
time عهد
time مدروز
time روزگار
time ایام
time زمانه
time هنگام
time [s] <adv.> دفعه
time فرصت مجال
time گاه
time زمان
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com