English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 118 (6 milliseconds)
English Persian
illegitimate child طفل نامشروع
Search result with all words
putative father of an illegitimate child پدر مفروض فرزندی نامشروع
Other Matches
illegitimate زنا زاده
illegitimate حرامزاده
illegitimate غیر مشروع
illegitimate ناروا
illegitimate ولدالزناء
illegitimate نامشروع
illegitimate حرامزاده نامشروع
he is my only child فرزند یگانه من است
with child <idiom> حامله شدن
only child تک فرزند
from a child ازهنگام بچگی
with child ابستن حامله
the child is a wonder این بچه عجوبه ایست
to get with child ابستن کردن
i would i were a child ای کاش بچه بودم
child بچه
child کودک
child طفل
child فرزند
child ولد
child ionship relat child parent
child parent
child یک رکورد داده که تنها با توجه به محتوی رکوردهای موجوددیگر میتواند ایجاد شود
the losser of a child فقدان یا داغ فرزند
to beat a child کتک زدن بچه
natural child بچه نامشروع
to i. a child with vaccine ابله بچه ایی را کوبیدن
to vaccinate a child ابله بچهای را کوبیدن
nurse child فرزند خوانده
the child is a great t. to us این بچه خیلی اسباب زحمت ماشده است
nurse child فرزند رضائی
she has brone a child ان زن بچه زائیده است
rejected child کودک مطرود
problem child فیل جناح وزیر درصورتی که راه گسترش ان مسدود باشد
problem child فرزند مسئله دار
problem child کودک مشکل افرین
natural child طفل حرامزاده
she is quick with child جنبش بچه رادرشکم حس میکند
wolf child کودک گرگ پرورده
Could we have a plate for the child? آیا ممکن است بشقابی برای بچه مان به ما بدهید؟
I asked for the child. من یک برای بچه سفارش دادم.
Watch the child ! مواظب بچه باش !
poor child بیچاره بچه
hardly a child anymore دیگر به سختی بچه ای
Ask the truth from the child . <proverb> یرف راست را از بچه بپرس.
to tuck in a child پتوی روی بچه را درست کردن [که سرما نخورد]
you will spoil the child بچه را فاسد خواهیدکرد
child's play بچه بازی
child's play بازی کودکان
child's play هر کار بسیار آسان
child prodigy بچهبا استعداد
latchkey child [بچه ای که برای مدت زمانی از روز بخاطر مشغله کاری پدر و مادر در خانه تنهاست.]
The child is going to go to bed. بچه دارد می رود بخواب
To spoil child . بچه یی را لوس کردن
love child حرامزاده - بچهایکهپدرمادرشهرگزبایکدیگرازدواجنکردهاند
lost child طفل لقیط
adopted child فرزند خوانده
child in the womp حمل
backward child کودک عقب مانده
unborn child حمل
child law حقوق کودک
child of the second bed بچه زن دوم
child process تابع یا برنامهای که توسط برنامههای دیگر فراخوانده می شوند و در حین اجرای برنامه دوم فعال می مانند
child program تابع یا برنامهای که توسط برنامههای دیگر فراخوانده می شوند و در حین اجرای برنامه دوم فعال می مانند
child psychiatry روانپزشکی کودک
child development رشد کودک
child custody حضانت
an abortive child بچه سقط شده
an abortive child فگانه
big with child ابستن
big with child حامله
child abuse بهره کشی از کودک
child adoption فرزند خواندگی
child centered کودک محور
child psychology روانشناسی کودک
elf child بچه عوضی
grand child نوه
god child بچه تعمیدی
latchkey child [کودکی که معمولا در خانه بخاطر مشغله پدر مادر تنها است]
gutter child بچه موچه گرد
foster child فرزند خوانده
god child فرزندتعمیدی
he treated me as a child بامن مانند بچه رفتارکرد
elf child بچهای که پریان بجای بچهای که دزدیده اندمیگذارند
feral child کودک وحشی
child window پنجره کوچکتر نمیتواند از مرز پنجره بزرگتر خارج شود و وقتی پنجره اصلی بسته است آن هم بسته میشود
child study کودک پژوهی
child window پنجرهای در پنجره اصلی
in child birth درحال زایمان
female slave with a child ام ولد
child death rate نرخ مرگ و میر کودکان
parent child relationship رابطه پدر و پسر
The child fell off the balcony. بچه از ایوان پرت شد
to tuck up a child [British E] پتوی روی بچه را درست کردن [که سرما نخورد]
to kiss away a child's tears بابوسیدن بچه اشکهایش راپاک کردن
child guidance clinic درمانگاه راهنمایی کودک
to i. obedience intoa child فرمان برداری را کم کم به بچه ایی فهماندن
child rearing practices شیوههای پرورش کودک
child langmuir equation معادله چایلد- لنگمیور قانون چایلد- لنگمیور
child labour legislation قانون مربوط به کارخردسالان
child labor laws قوانین کار کودکان
female slave with a child master her from child witha
She pressed the child to her side. بچه را به خودش چسباند
You are stll a child in her eyes. به چشم اوهنوز یک بچه هستی
To adopt a child ( an infant ) . کودکی را بفرزندی قبول کردن
The child is beginning to talk. بچه دارد زبان باز می کند
Dont spoil the child . بچه را خراب نکنید (لوس نکنید )
blood money of an unborn child غره
He beats his own child to frighten his neighbour. <proverb> بچه خود را مى زند که همسایه بترسد .
The child of ones old age is a bell hung from ones. <proverb> بجه سر پیرى زنگوله تابوت است .
The child [kid,baby] has taken after her mother. بچه به مادرش رفته.
the child belongs to the marriage bed الولد الفراش
He had the air of a frightened(scared)child. حالت بچه ای را داشت که وحشت زده شده بود
blood money of an unborn child دیه جنین
Like every child, she has only limited vocabulary at her disposal. مانند هر کودک، او [زن] وسعت واژگان محدودی در اختیار دارد.
His new luxury mansion is a dar cry from the one bedroom cottage he lived in as a child. عمارت لوکس جدیدش کجا و کلبه یک خوابه ای که کودکی اش را در آن به سر برد کجا.
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com