English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English Persian
impluse wheel چرخ فشار مستقیم
Other Matches
wheel measurement [ wheel measuring] بازرسی چرخ [سنجش چرخ]
impluse ضربه
impluse ضربه جریان
impluse ضربه ولتاژ
impluse ایمپولز
impluse circuit مدارایمپولز مدار فشار ضربهای
impluse breakdown شکست ضربهای
impluse bandwith پهنای باند ضربه جریان
impluse amplifier تقویت کننده ضربه جریان
impluse circuit مدار جریان ضربهای
impluse contact کنتاکت ایمپولز
impluse contact کنتاکت ضربهای
impluse distortion اعوجاج ضربهای
impluse detector اشکارسازجریان ضربهای
impluse width عرض ایمپولز
impluse detector مدولاتور ایمپولز
impluse current جریان ضربهای
impluse counter شمارشگر ضربه جریان کنتور ایمپولز
impluse corrector مصحح ایمپولز
impluse test ازمایش فشار ضربهای
impluse converter مبدل ایمپولز
on the impluse of the moment بی اندیشه
on the impluse of the moment بی اراده
impluse turbine توربین فشار ضربهای
impluse recorder کنتور ثبات ضربه جریان
impluse voltage فشار ضربهای
he acted from impluse اورابکردن ان کار وادار کرد
impluse transformer مبدل ایمپولز
impluse train پالس
impluse train توالی ایمپولز
impluse exitation تحریک ضربهای
he acted from impluse نیروی ناگهانی یا
impluse wave موج ضربهای
impluse action انتخاب شماره
impluse stepping انتخاب شماره
impluse amplitude دامنه ضربه جریان
on the impluse of the moment هر جور پیش اید
impluse amplitude دامنه ایمپولز
on the impluse of the moment بیخود بدون دلیل
impluse transformer ترانسفورماتورایمپولز
impluse switch تکمه ضربهای
impluse selection انتخاب ایمپولز
impluse response رفتار در مقابل فشار ضربهای
impluse response پاسخ ضربه رفتار ضربه تابع انتقال ایمپولز
impluse response پاسخ ایمپولز
impluse repeater تکرارکننده ضربه جریان
impluse regenerator بازیاب ضربه
impluse relay رله ضربه جریان
impluse telegraphy تلگراف ایمپولزی
impluse sender پولز ژنراتور
impluse sender مولد ضربهای
impluse switch کلید ضربهای
impluse stage طبقه فشار مستقیم
voltage impluse ایمپولز ولتاژ
voltage impluse ضربان ولتاژ
impluse sequence توالی ضربه جریان
impluse separator جداکننده ایمپولز
impluse tachometer تاکومتر ضربهای
impluse sender فرستنده ضربه جریان
impluse ratio نسبت ایمپولز
impluse ratio نسبت ضربه
impluse inertia لختی ضربهای
impluse generator مولد فشارضربهای
impluse generator مولد ضربهای
impluse function تابع ضربهای
impluse frequency فرکانس ضربان
impluse frequency فرکانس پولز
impluse frequency فرکانس پالس
impluse duration مدت ایمپولز
impluse level سطح فشار ضربهای استحکام فشار ضربهای
impluse margine حاشیه ایمپولز
impluse meter شمارشگر ایمپولز
impluse meter ضربان سنج
impluse period زمان تناوب ضربه جریان
impluse modulator اشکارساز ضربه جریان مدولاتور ایمپولز
impluse correction تصحیح ضربه جریان
impluse noise نویز ضربه جریان
impluse protective level سطح فشار ضربهای
impluse sound level سطح صوت ضربهای
impluse breakdown voltage فشار شکست ضربهای
impluse current generator مولد جریان ضربهای
impluse voltage test ازمایش فشار ضربهای
impluse response matrix ماتریس انتقال ضربه
impluse sending key تکمه ارسالی ضربه جریان
impluse voltage cascade ابشار فشار ضربهای
impluse voltage generation تولید فشار ضربهای
impluse voltage generator مولد فشار ضربهای
impluse voltage stress تنش فشار ضربهای
impluse circuit breaker کلید قطع کننده جریان
impluse withstand voltage فشار ضربهای ایستا
impluse high tension generator مولد فشار قوی ضربهای
impluse sound level meter سطح صوت ضربه سنج
impluse voltage testing plant ازمایشگاه فشار ضربهای تاسیسات ازمایش فشارضربهای
impluse voltage test technipue روش ازمایش فشار ضربهای
wheel جاروب کردن با پا
wheel اتحادیه ورزشی
wheel ساسایی
wheel چرخ سمباده
wheel دوک نخ ریسی
wheel [همچنین علامتی در فرش چین به مفهوم چرخه زندگی]
to take the wheel پشت رل نشستن
wheel چرخ
wheel دور
wheel چرخش
wheel رل ماشین
wheel چرخیدن
wheel گرداندن
wheel چرخ طایر
wheel گردش ناو
wheel چرخ نخ ریسی
wheel well محفظهای که یک واحد ازارابه فرود را در حالتی که جمع شده است در خود جای میدهد
fifth wheel جفت ساز که خودرو را به تریلر وصل میکند
fifth wheel چرخپنجم
He's a fifth wheel. او [مرد] آدم زایدی است.
third wheel سومینچرخدنده
be a fifth wheel <idiom> آدم اضافی یا زاید [در گروهی از آدمها]
to be a fifth wheel [to be in the way] آدم اضافه [بدون همسر] بودن [در جشنی که همه زوج دارند]
four wheel چهارچرخه
wheel center مرکز چرخ
chain wheel B زنجیریچرخهیب
chain wheel A زنجیریچرخهیA
drive wheel چرخدنده
escape wheel دندهخلاص
wheel bearing بلبرینگ چرخ
wheel satellite ماهوارهای که بصورت دایرهای ساخته شده و معمولابرای پایداری وضعیت یا واردساختن گرانش ساختگی به سرنشینان دوران میکند
water wheel چرخاب
water wheel دولاب
two wheel tractor تراکتور دوچرخه
turbine wheel چرخ توربین
trick wheel اطاق اسکان
wheel base فاصله بین چرخ جلو و عقب در خودروهایی که از یک اکسل بیشتر دارند
centre wheel چرخهمیانی
banding wheel چرخهچرخنده
wheel spoke پره چرخ
wheel shaft میله چرخ
wheel sucker دوچرخه سوار ماهر در ادامه مسیر پشت سر نفر دیگری برای کاستن از فشار هوا
trick wheel چرخ سکان
wheel wright چرخ ساز
wheel puller چرخ کش
wheel printer چاپگر چرخ دوار
worm wheel پیچ حلزونی
wheel pressure فشار چرخ
wheel mode ماهواره یا بخشی از ان که اغلب با سرعت کم بمنظورپایدارسازی وضعیت دوران میکند
wheel load فرفیت بار یا تحمل وزن باندفرود در یک فرودگاه یامحوطه تاکسی کردن یا جاده اسفالت
wheel indicator نشانگر سکان
wheel horse اسب چرخ کش اسب نزدیک چرخ
wheel chair صندلی چرخ دار
worm wheel دنده کرمی شکل
worm wheel چرخ دنده حلزونی
catherine wheel رجوع شود به pinwheel
adjustment wheel چرخ متحرک
wheel spanner چرخ کش
wheel barrow فرغون [ساخت و ساختمان] [ابزار]
dog-wheel دماغه
dog-wheel استوانه
cathedrian wheel پنجره چرخی
spinning wheel چرخ ریسندگی [این وسیله از یک چرخ چوبی شکل بزرگ و چند قطعه چوب بوجود آمده و توسط دست یا پا به حرکت در می آید.]
wheel brace آچار چرخ خودرو
wheel barrow فرقون [ساخت و ساختمان] [ابزار]
brake wheel چرخ دندانه دار
toothed wheel چرخ دندانه دار
cogged wheel چرخ دندانه دار
cog wheel چرخ دنده
cogged wheel چرخ دنده
wheel gloves دستکش رانندگی
wheel wrench آچار چرخ خودرو
to spin a wheel چرخی را تند چرخاندن
I feel like a fifth wheel. من حس می کنم [اینجا] اضافی هستم.
turning wheel چرخهسفالگری
tracing wheel چرخهترسیم
striker wheel چرخهضارب
spoked wheel چرخاسبوکد
rotating wheel چرخهدوار
press wheel چرخفشار
modulation wheel چرختعدیلصدا
main wheel چرخاصلی
large wheel چرخبزرگ
hand-wheel چرخدستی
front wheel چرخجلو
fourth wheel چهارمینچرخهای
wheel chock مانعچرخ
wheel cylinder سیلندرچرخدنده
to be broken on the wheel روی چرخ گاری مردن [نوعی مجازات اعدام در قرون وسطی]
Barlow's wheel چرخ بارلو [مهندسی برق]
buckled wheel چرخ خم شده [تاب خورده]
forged wheel چرخ آهنگری شده
steered wheel چرخ هدایت شده
cast wheel چرخ ریختگی
adjustable wheel چرخ تنظیم پذیر [مانند بلندی] [چرخ تطبیق پذیر] [مانند نوع جاده]
to reinvent the wheel <idiom> هدر مقدار زیادی از زمان و یا تلاش در ساختن چیزی که قبلا وجود داشته.
reversible wheel چرخی که در دو جهت بگردد
wheel and deal <idiom>
wheel trim قالپاق
wheel tractor فرمانتراکتور
wheel head سرچرخدنده
pitch wheel چرخکوککردن
trailing wheel چرخ عقب
ferris wheel چرخ فلک
ferris wheel گردونه صندلی دار مخصوص تفریح وچرخ زدن اطفال وغیره
emery wheel چرخ سمباده
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com