Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 106 (6 milliseconds)
English
Persian
imposition of hands
دست گذاری
imposition of hands
هنگام دادن ماموریت روحانی بکسی یادعا کردن به وی
Other Matches
imposition
عوارض فریب
imposition
[بار اضافی در قسمت خارجی ساختمان]
imposition
عوارض
imposition
باج مالیات
imposition
وضع
imposition
تحمیل
imposition
تکلیف
on all hands
بهرطرف
hands down
بدون احتیاط
hands down
بدون کوشش بسهولت
off one's hands
<idiom>
از شر چیزی خلاص شدن
hands off
<idiom>
hands down
<idiom>
off one's hands
بیرون از اختیار شخص بیرون از نظارت شخص
of all hands
ازهرسو
of all hands
ازهمه طرف درهرحال
on all hands
ازهرسو
on all hands
ازهمه طرف
hands on
<adj.>
کارآمد
to come to hands
دست به یخه شدن
all hands
همگی اماده همگی
hands on
فرایند فیزیکی بکار بردن یک سیستم کامپیوتری
hands
قدرت توپگیری
hands
crew
hands off
دست نزنید
hands-off
دست نزنید
hands-off
دست زدن موقوف
hands off
دست زدن موقوف
hands-on
تعیین یک فعالیت یا اموزش که باعملکرد واقعی قطعهای ازسخت افزار درگیر است
hands-on
فرایند فیزیکی بکار بردن یک سیستم کامپیوتری
hands on
تعیین یک فعالیت یا اموزش که باعملکرد واقعی قطعهای ازسخت افزار درگیر است
second hands
نیم دار
second hands
کار کردن
second hands
عاریه
second hands
مستعمل دست دوم
all hands
کلیه پرسنل
old hands
ادم با سابقه و مجرب
To shake hands with someone.
با کسی دست دادن
My hands are tied.
<idiom>
نمی توانم
[کاری]
کمکی بکنم.
It is in the hands of God .
دردست خدا ست
farm hands
پالیزگر
throw up one's hands
<idiom>
توقف تلاش ،پذیرش موفق نشدن
farm hands
کشتیار
someone's hands are tied
<idiom>
دستهای کسی بسته بودن
[اصطلاح مجازی]
farm hands
کارگر مزرعه
deck hands
جاشو
deck hands
ملوان ساده
wash your hands
دستهای خود را بشویید
My hands are tied.
<idiom>
دستهایم بسته اند.
play into someone's hands
<idiom>
(به کسی یاری وکمک رساندن)انجام کاری که به شخص دیگری سود برساند
wash one's hands of
<idiom>
ترک کردن
hands of Fatima
طرح دستان فاطمه
[نوعی فرش محرابی که در آن دو نگاره کف دست استفاده می شود و جلوه ای از حالت سجود یک مسلمان و اشاره به اصول دین را نشان می دهد. این طرح بیشتر مربوط به قفقاز و شرق ترکیه بوده است.]
To seize with both hands.
دودستی چسبیدن
lay hands on someone
<idiom>
صدمه زدن
lay hands on something
<idiom>
یافتن چیزی
(one's) hands are tied
<idiom>
To rub ones hands.
دستها را بهم مالیدن
To wash ones hands of somebody (something).
دست از کسی (چیزی )شستن (قطع مسئولیت ورابطه )
If I lay my hands on him.
اگر دستم به اوبرسد می دانم چکار کنم
chafe of hands
ساییدگی پوست دست ها
to strike hands
دست پیمان بهم دادن
to shake hands
دست دادن
all hands parade
سان و رژه عمومی
lay hands one someone
دست روی کسی بلند کردن
lay hands on something
چیزی را یافتن
lay hands on something
چیزی راتصرف کردن
lay hands on something
بر چیزی دست یافتن
joint hands
تشریک مساعی کردن
joint hands
شریک شدن
it injured his hands
بدستهایش اسیب زد
he is short of hands
کارگر کافی ندارد
duty hands
نگهبانان
duty hands
گروه نگهبانان
hour hands
عقربه ساعت شمار
clean hands
بی الایشی
clean hands
پاکی
to change hands
دست بدست رفتن
by show of hands
با نشان دادن دست
all hands parade
همگی به رژه
lay hands upon something
جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
lay hands upon something
چیزی راتایید کردن
join hands
توحید مساعی کردن
change hands
دست بدست رفتن
to kiss hands
دست پادشاه بزرگی راهنگام رفتن به ماموریت بعنوان بدرود بوسیدن
to lay hands on
دست زدن به
open hands
دست باز بودن
to lay hands on
دست انداختن بر
to link hands
دست بهم دادن
open hands
سخاوت
to clasp hands
دست یکی شدن
to clasp hands
دست بهم زدن
ammunition in hands of troops
مهمات موجود در دست یگانها
to read people's hands
کف بینی کردن
to get
[lay]
[put]
your hands on somebody
<idiom>
کسی را گرفتن
[دستش به کسی رسیدن]
[اصطلاح روزمره]
shake-hands grip
طرزقرارگیریدست
I am busy . my hands are tied.
دستم بند است
He has laid hands on these lands.
دست انداخته روی این اراضی
It changed hands a few times before I got it.
چند دست گشت تا به من رسید
Wipe your hands on a towel.
دستهایت را با حوله پاک کن
Those who agree,raise their hands.
موافقین دستهایشان رابلند کنند
standard poker hands
استانداردبرهایدستی
many hands make light work
<proverb>
یک دست صدا ندارد
Time hangs heavily on my hands.
از زور بیکاری حوصله ام سر رفته
He has suffered a great deal at the hands of his wife .
از دست زنش خیلی کشیده
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com