Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 166 (8 milliseconds)
English
Persian
in child birth
درحال زایمان
Other Matches
birth
زایش
by birth
ازشکم مادر
by birth
اصلا
birth
ولادت
birth
زادن
birth
اغاز کردن
birth
اغاز زاد
birth
پیدایش
birth
تولد
document of birth
سند ولادت
of good birth
اصیل
birth trauma
ضربه تولد
birth out of wedlock
ولادت از زنا
birth order
ترتیب ولادت
birth mark
ماه گرفتگی
birth injury
اسیب تولد
birth cry
اوای تولد
birth certificate
گواهی تولد
give birth to
زاییدن
give birth to
بوجود اوردن
good birth
اصیل
the birth of a nation
تولد یک ملت
date of birth
تاریخ تولد
place of birth
محل تولد
He is of noble birth.
آدم پدر و مادر داری است
date of birth
تاریختولد
to give birth to
باعث شدن
to give birth to
بوجوداوردن
to give birth to
زاییدن
of obscure birth
مجهول النسب
of good birth
والاتبار
of good birth
پاکزاد
legitimacy of birth
طهارت مولد
birth certificate
زایچه
birth rate
نرخ افزایش ولادت
birth rate
اهنگ زاد و ولد
birth rates
نرخ زاد و ولد
birth control
جلوگیری از ابستنی
birth control
زادایست
birth certificate
شناسنامه
birth control
تحدید زاد وولد
birth control
کنترل موالید
virgin birth
بکرزایی
virgin birth
از مادر باکره بدنیاامدن
birth rates
ضریب افزایش جمعیت
birth rates
نرخ افزایش ولادت
birth rates
اهنگ زاد و ولد
birth rate
نرخ زاد و ولد
birth control
کنترل زاد و ولد
birth rate
ضریب افزایش جمعیت
crude birth rate
نرخ خام زایش
give a wide birth to
<idiom>
دورنگهداشتن از
net birth rate
نرخ خالص زایش
crude birth rate
نرخ خام زاد و ولد
net birth rate
اهنگ خالص زایش
child
ionship relat child parent
he is my only child
فرزند یگانه من است
child
بچه
child
ولد
to get with child
ابستن کردن
child
طفل
with child
ابستن حامله
child
کودک
only child
تک فرزند
child
یک رکورد داده که تنها با توجه به محتوی رکوردهای موجوددیگر میتواند ایجاد شود
the child is a wonder
این بچه عجوبه ایست
i would i were a child
ای کاش بچه بودم
child
parent
child
فرزند
from a child
ازهنگام بچگی
with child
<idiom>
حامله شدن
god child
بچه تعمیدی
the losser of a child
فقدان یا داغ فرزند
problem child
فیل جناح وزیر درصورتی که راه گسترش ان مسدود باشد
rejected child
کودک مطرود
she has brone a child
ان زن بچه زائیده است
she is quick with child
جنبش بچه رادرشکم حس میکند
to beat a child
کتک زدن بچه
problem child
کودک مشکل افرین
the child is a great t. to us
این بچه خیلی اسباب زحمت ماشده است
problem child
فرزند مسئله دار
to i. a child with vaccine
ابله بچه ایی را کوبیدن
Could we have a plate for the child?
آیا ممکن است بشقابی برای بچه مان به ما بدهید؟
I asked for the child.
من یک برای بچه سفارش دادم.
Watch the child !
مواظب بچه باش !
poor child
بیچاره بچه
to tuck in a child
پتوی روی بچه را درست کردن
[که سرما نخورد]
hardly a child anymore
دیگر به سختی بچه ای
Ask the truth from the child .
<proverb>
یرف راست را از بچه بپرس.
To spoil child .
بچه یی را لوس کردن
to vaccinate a child
ابله بچهای را کوبیدن
wolf child
کودک گرگ پرورده
you will spoil the child
بچه را فاسد خواهیدکرد
child's play
بچه بازی
child's play
بازی کودکان
child's play
هر کار بسیار آسان
child prodigy
بچهبا استعداد
latchkey child
[بچه ای که برای مدت زمانی از روز بخاطر مشغله کاری پدر و مادر در خانه تنهاست.]
love child
حرامزاده - بچهایکهپدرمادرشهرگزبایکدیگرازدواجنکردهاند
The child is going to go to bed.
بچه دارد می رود بخواب
an abortive child
بچه سقط شده
child law
حقوق کودک
child of the second bed
بچه زن دوم
child process
تابع یا برنامهای که توسط برنامههای دیگر فراخوانده می شوند و در حین اجرای برنامه دوم فعال می مانند
child program
تابع یا برنامهای که توسط برنامههای دیگر فراخوانده می شوند و در حین اجرای برنامه دوم فعال می مانند
child psychiatry
روانپزشکی کودک
child psychology
روانشناسی کودک
child study
کودک پژوهی
child window
پنجرهای در پنجره اصلی
unborn child
حمل
child in the womp
حمل
child development
رشد کودک
an abortive child
فگانه
backward child
کودک عقب مانده
big with child
حامله
adopted child
فرزند خوانده
child abuse
بهره کشی از کودک
child adoption
فرزند خواندگی
child centered
کودک محور
child custody
حضانت
child window
پنجره کوچکتر نمیتواند از مرز پنجره بزرگتر خارج شود و وقتی پنجره اصلی بسته است آن هم بسته میشود
elf child
بچه عوضی
elf child
بچهای که پریان بجای بچهای که دزدیده اندمیگذارند
illegitimate child
طفل نامشروع
latchkey child
[کودکی که معمولا در خانه بخاطر مشغله پدر مادر تنها است]
big with child
ابستن
lost child
طفل لقیط
natural child
بچه نامشروع
natural child
طفل حرامزاده
gutter child
بچه موچه گرد
nurse child
فرزند رضائی
grand child
نوه
he treated me as a child
بامن مانند بچه رفتارکرد
god child
فرزندتعمیدی
foster child
فرزند خوانده
feral child
کودک وحشی
nurse child
فرزند خوانده
To adopt a child ( an infant ) .
کودکی را بفرزندی قبول کردن
child langmuir equation
معادله چایلد- لنگمیور قانون چایلد- لنگمیور
parent child relationship
رابطه پدر و پسر
child death rate
نرخ مرگ و میر کودکان
to tuck up a child
[British E]
پتوی روی بچه را درست کردن
[که سرما نخورد]
female slave with a child
ام ولد
child guidance clinic
درمانگاه راهنمایی کودک
You are stll a child in her eyes.
به چشم اوهنوز یک بچه هستی
to kiss away a child's tears
بابوسیدن بچه اشکهایش راپاک کردن
to i. obedience intoa child
فرمان برداری را کم کم به بچه ایی فهماندن
child rearing practices
شیوههای پرورش کودک
female slave with a child
master her from child witha
The child fell off the balcony.
بچه از ایوان پرت شد
She pressed the child to her side.
بچه را به خودش چسباند
Dont spoil the child .
بچه را خراب نکنید (لوس نکنید )
child labour legislation
قانون مربوط به کارخردسالان
child labor laws
قوانین کار کودکان
The child is beginning to talk.
بچه دارد زبان باز می کند
blood money of an unborn child
دیه جنین
putative father of an illegitimate child
پدر مفروض فرزندی نامشروع
The child of ones old age is a bell hung from ones.
<proverb>
بجه سر پیرى زنگوله تابوت است .
Like every child, she has only limited vocabulary at her disposal.
مانند هر کودک، او
[زن]
وسعت واژگان محدودی در اختیار دارد.
The child
[kid,baby]
has taken after her mother.
بچه به مادرش رفته.
He beats his own child to frighten his neighbour.
<proverb>
بچه خود را مى زند که همسایه بترسد .
the child belongs to the marriage bed
الولد الفراش
He had the air of a frightened(scared)child.
حالت بچه ای را داشت که وحشت زده شده بود
blood money of an unborn child
غره
His new luxury mansion is a dar cry from the one bedroom cottage he lived in as a child.
عمارت لوکس جدیدش کجا و کلبه یک خوابه ای که کودکی اش را در آن به سر برد کجا.
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com