English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (11 milliseconds)
English Persian
in point of fact حقیقت امر اینست که
in point of fact خوب بخواهید بدانید
in point of fact <idiom> براستی ،واقعا
Search result with all words
As a matter of the fact. in fact . in point of fact. درحقیقت
Other Matches
in fact براستی
an a fact تمام شده
fact وجود مسلم
the fact that اینکه
the fact that این امرکه
in fact درحقیقت
I know it for a fact. این یک حقیقت مسلم است
Despite the fact that… با وجود اینکه
in fact یعنی
We know it for a fact that… برایمان کاملا" معلوم است که ...
fact بوده
fact حقیقت
fact واقعیت
It's a well-known fact that .... این را همه کس بخوبی میدانند که ...
in fact برای مثال
I appreciate the fact that ... من قدر این را می دانم که ...
in fact به عبارت دیگر
The fact is that… قدر مسلم اینست که ...
The fact of the matter is. . . . . . . حقیقت امر اینست که ...
fact-finding ماموریتکشفحقیقت
matter of fact حقیقت امر
in view of the fact that نظر به اینکه
fact of life حقیقتزندگی
matter of fact بطور واقعی
matter-of-fact حقیقت امر
issue of fact نکته موضوع بحث که درنتیجه انکار مطلبی پیدامیشود
matter-of-fact بطور واقعی
In fact, that is just what is good about it. اتفاقا"خوبیش در همین است
presumption of fact استنباط از روی امارات
mistake of fact اشتباه موضوعی
matter-of-fact <idiom> چیزی که شخص است ،برطبق واقعیت
matter of fact <idiom> چیزی واقعا درست باشه
fact sheet برگهایحاویاطلاعاتمشخصدربارهچیزی
anestablished fact امر محقق
established fact محرز
established fact امر محقق
ignorance of fact جهل موضوعی
as a matter of fact حقیقت امر اینست که خوب بخواهید بدانید
In view of the fact that … whereas … نظر به اینکه
Not to mention the fact that … حالا بگذریم از اینکه...
to confess the fact اقراربعمل کردن
owing to the fact that از انجایی که چون
to evolve a fact چگونگی امری را فاهر کردن
owing to the fact that نظر به اینکه
owing to the fact that به واسطه اینکه
He was dismissed though (while) he was in fact innocent. اخراج شد درصورتیکه بی گناه بود
fact finding body کمیسیون تحقیق
fact finding body هیات تحقیق
We should not have lost sight of the fact that ... ما نباید فراموش می کردیم در نظر بگیریم که ..
mistake of fact is a good defence اشتباه حکمی دفاع محسوب میشود
This contract is in fact ascrap of paper . این قرار داد درواقع یک کا غذ پاره است
point to point network شبکه نقطه به نقطه
point-to-point connection اتصال نقطه به نقطه
point to point line خط نقطه به نقطه
0.42 [zero point four two] [zero point forty-two] [forty-two hundreths] صفر ممیز چهار دو [ریاضی]
point پوینت
point محل شروع چیزی
point out <idiom> توضیح دادن
point to point نقطه به نقطه
point نقط های در برنامه یا تابع که مجددا وارد میشود
point نقط های در تخته مدار یا در نرم افزار که به مهندس امکان بررسی سیگنال یا داده را میدهد
to come to a point باریک شدن
far point برد بینایی
point نقط ه
point نشان میدهد
point to point پروتکلی که اتصال شبکه آسنکرون
near point نقطه نزدیک
point to point را پشتیبانی میکند و برای تامین ارسال داده بین کامپیوتر کاربر و سرور راه دور روی اینترنت با استفاده از پروتکل شبکه ICPIFP به کار می رود
point محل یا موقعیت
point to point 1-اتصال مستقیم بین دو وسیله . 2-شبکه ارتباطی که در آن هر گره مستقیما به سایر گره ها وصل هستند
the point is اصل مطلب این است
come to the point <idiom> به نکتهاصلی رسیدن
way point ایستگاههای هوایی ایستگاههای اصلی عملیات هوانوردی
let point امتیازی که بخاطر مداخله حریف به رقیب او داده میشود
point four اصل چهار
point four چهارمین ماده از مواد اصلی نطق افتتاحیه ترومن رئیس جمهور امریکادر ژانویه 9491 در کنگره که در ان پیشنهاد شده بود که ایالات متحده امریکا به وسیله تامین کمکها و مساعدتهای فنی در کشورهای توسعه نیافته جهان
point four رهبری این گونه ممالک را به دست گیرد
zero point نقطه صفر
off the point بدون اینکه وابستگی داشته باشد
off the point بطور نامربوط
off the point بطور بی ربط
try for point تلاش برای کسب امتیاز
beside the point <idiom> مسائل حاشیهای
three point فن 3 امتیازی کشتی
to come to a point بنوک رسیدن
point که تقسیم بین واحد کامل و بخش کسری آنها
in point در خور
in point بجا
in point مناسب
to the point مربوط بموضوع
to the point بجا
The point is that… چیزی که هست
zero point نقطه مرکزی گلوله اتشین اتمی در لحظه انفجار
point پایان
point مرحله قله
off to a point باریک شده نوک پیدامیکند
not to the point خارج از موضوع
point مسیر
Now he gets the point! <idiom> دوزاریش حالا افتاد! [اصطلاح]
point تیزکردن
point هدف
point اشاره کردن
point نقطه گذاری کردن ممیز
point متوجه ساختن
point نشان دادن
point نوک گذاشتن
point نوکدار کردن
point گوشه دارکردن
point نقط های که تقسیم بین بیتهای عدد کامل و بخش کسری آنرا از عدد دودویی نشان میدهد
point ممیز [در کسر اعشاری] [ریاضی]
point نمره درس پوان
not to point بیرون از موضوع
on the point of going در شرف رفتن
to let it get to that point اجازه دادن که به آنجا [موقعیتی] برسد
One point for you. یک درجه امتیاز [ بازی] برای تو.
to point to something به چیزی اشاره کردن
not to point پرت بیجا
to point to something به چیزی متوجه کردن
point درجه امتیاز بازی
point جهت
point موضوع
point ماده اصل
point نکته
point نقطه
point سر
point نوک
point مقصود
point هدف گیری کردن
point نشانه روی کردن
point به سمت متوجه کردن
point قطبهای باطری یاپلاتین
point خاطر نشان کردن
point نقطه نوک
point باریک کردن
point حد
point جهت مرحله
point سب زدن به دایرههای مختلف هدف از 01 به پایین
point اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
point محل مرکز
point نقطه گذاری کردن
point رسد نوک
point اصل
point درصد
point محل
point مرکز راس حد
point راس
point دماغه
point امتیاز
point plotting رسم نقطه
orbit point نقطه لولای چرخش هواپیمادر هوا
point protector سرمداد
point protector چیزی که نوک مدادراپوشانده ازشکستن حفظ میکند
point race مسابقه دوچرخه سواری طولانی چند مرحلهای
point scale مقیاس امتیازی
point particle ذره نقطهای
point operation عمل نقطهای
point of weld نقطه جوش
optimum point نقطه ایده ال
point of support تکیه گاه
point of symmetry نقطه تقارن
penetration point درجه نفوذ
optimum point نقطه مطلوب
percentile point نقطه صدکی
point of tow نقطه یدک ناو یا قایق
symmetry point نقطه تقارن
operating point نقطه کار
one point perspective پرسپکتیو همرو یا موازی
pickup point نقطه سوار شدن یا سوارکردن
point style شیوه معماری که نشان برجسته ان طاقهای نوک تیزاست
reference point نقطه برگشت نقطه نشانی نقطه مبدا دهانه بندر
radix point نقطه ممیز
pour point نقطه جاری شدن
pour point نقطه ریزش
pour point نقطه سیلان
preequivalence point پیش از نقطه هم ارزی
principle point مبداء اصلی
projection of a point تصویر نقطه
projection of a point خطی که نقطه تصویرشده را بنقطه مقابل ان می پیوند د
pull up point نقطه بالا کشیدن هواپیما نقطه صعود برای تک یا رهاکردن بمب
quiescent point نقطه استراحت
radix point ممیز
objective point مقصد
octal point ممیز هشت هشتی
reference point نقطه مبنا
point size اینچ
point size برای اندازه گیری نوع یا متن
reentry point نقطه بازگشت
point spread امتیاز قابل انتظار
projection of a point خط مصور
point system شرط بندی براساس امتیاز
point target هدف کوچک
reentry point نقطه باز گذشت
potatoes and point سیب زمینی یا نانش برای خوردن و بقیه اش برای نگاه کردن است
point target اماج نقطهای
rear point اخرین قسمت عقب دار
rear point قسمت نوک عقب دار
offset point در رهگیری هوایی نقطه نشانی است در هوا که محل هدف نسبت به ان تعیین وهواپیمای رهگیر به سمت هدف هدایت میشود
radix point نقطه مبنا
pin point تعیین دقیق نقاط
point contact تماس نقطهای
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com