Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 205 (2 milliseconds)
English
Persian
in the p sense of the word
بمعنی واقعی کلمه
Search result with all words
In what sense are you using this word ?
این کلمه را به چه معنی بکار می برد ؟
She is a perfect lady . She is a lady in the full sense of the word .
خانم به تمام معنی است
The sense of this word is not clear .
معنی و مفهوم این کلمه روشن نیست
unique in every sense of the word
از هر نظری بی مانند
Other Matches
To have a good sense of timing . To have a sense of occasion j.
موقع شناس بودن
His word is his bond. HE is a man of his word.
حرفش حرف است
He is a man of his word . He is as good as his word .
قولش قول است
sense
ادراک
sense
هوش شعور
sense
حس
sense
مصداق
sense
احساس
sense
حس مشترک
sense
روشن کردن تابلوی مقابل کامپیوتر قابل بررسی است
sense
زمانی که RAM از حالت خواندن به نوشتن می رود
to take the sense of
چشیدن
to take the sense of
مزه دهن
to take the sense of
استمزاج کردن
in a sense
تاحدی
in a sense
از یک جهت
in a sense
تا اندازهای
sense
شعور هوش
sense
دریافتن
sense
آزمایش وضعیت یک وسیاه یا قطعه الکترونیکی
sense
دریافتن جهت
sense
حس کردن
sense
معنی مفاد مدلول
in this sense
<adv.>
بدلیل آن
in this sense
<adv.>
به این دلیل
in this sense
<adv.>
بخاطر همین
in this sense
<adv.>
از این جهت
in this sense
<adv.>
از اینرو
in this sense
<adv.>
متعاقبا
sense
حس احساس
in this sense
<adv.>
بنابراین
sense
هوش
in this sense
<adv.>
از آن بابت
sense
شعور معنی
sense
حواس پنجگانه
in this sense
<adv.>
درنتیجه
in this sense
<adv.>
از انرو
sense
حس تشخیص مفهوم
sense
مفاد
sense
احساس کردن
sense
پی بردن
it does not make sense
معنی نمیدهد
sense organ
اندام حسی
temperature sense
حس دما
sense of pressure
حس فشار
the sense of sight
حس بینایی یا باصره
sense amplifier
تقویت کننده حسی
sense wire
سیم احساس
road sense
کلمه
external sense
حس برونی
to talk sense
حرف حسابی زدن
obstacle sense
حس مانع یابی
good sense
شعور
good sense
عقل سلیم
grammatical sense
معنی دستوری
time sense
حس زمانی
visceral sense
حس احشایی
systemic sense
حس احشایی
moral sense
حس تشخیص خوب و بد
sense of rotation
جهت دوران
mystic sense
معنی رمزی
sense of humor
شوخ طبعی
sense of duty
حس وفیفه شناسی
sense modality
اندام حسی
sense line
خط احساس
vibration sense
حس ارتعاش
sense datum
امر محسوس وقابل تحلیل
pressure sense
حس فشار
sense organ
عضو حس
sense organ
عامل احساس
static sense
حس تعادل
mystic sense
معنی پوشیده
sense winding
سیم پیچ احساس
sense switch
سوئیچ حساس کنسول کامپیوتری که ممکن است یک برنامه برای پاسخ گیری به ان سیگنال بفرستد
literal sense
معنی لغوی
sense switch
گزینهء احساس
sense probe
مکانیسم ورودی که نقاط حساس روی یک صفحه نمایش را فعال کرده و درنتیجه برای یک کامپیوترورودی تهیه کند
sense oriented
حس گرا
mark sense
نشان دریاب
mark sense
نشان گذار
sense datum
شیی محسوس
road sense
جنسی
figurative sense
معنی مجازی
sense of trust
حس اعتماد
What you say is true in a sense .
گفته شما به معنایی صحیح است
horse sense
<idiom>
pain sense
حس درد
make sense
<idiom>
معقول به نظر رسیدن
artistic sense
ذوق هنری
horse sense
شعور حیوانی شعور ذاتی وطبیعی
sense of duty
<adj.>
وظیفه شناسی
common sense
حضور ذهن
common sense
عرف
common sense
قضاوت صحیح حس عام
common sense
عقل سلیم
sixth sense
قوه ادراک
sixth sense
حس ششم
carrier sense
detect collision accesswith multiple دستیابی چندتایی با کشف تلاقی
chemical sense
حس شیمیایی
This is more like it. Now this makes sense.
حالااین شد یک چیزی
sense of humour
شوخطبع
cutaneous sense
حس پوستی
You wouldnt be here if you had any sense
اگر عقل حسابی داشتی اینجانبودی
mark sense reader
نشان خوان
He cant take a joke . he has no sense of humour.
شوخی سرش نمی شود
Now you are talking. That makes sense.
حالااین شد یک حرف حسابی
He is not too educated, but has plenty of horse sense .
تحصیلات چندانی ندارد ولی فهم وشعور دارد
There is no point in it . It doest make sense . It is meaningless.
معنی ندارد ! ( مورد و مناسبت ندارد )
word for word
کلمه به کلمه
upon my word
به شرافتم قسم
to word up
کم کم برانگیختن خردخردکوک کردن
to word up
کم کم درست کردن کم کم رسانیدن
in a word
<idiom>
به طور خلاصه
say a word
سخن گفتن
word for word
طابق النعل بالنعل
word for word
<adv.>
مو به مو
say a word
حرف زدن
to say a word
سخن گفتن
to say a word
حرف زدن
word for word
<adv.>
نکته به نکته
word for word
<adv.>
کلمه به کلمه
word
اطلاع
May I have a word with you?
ممکن است دو کلمه حرف با شما بزنم ؟
the last word
سخن قطعی
take my word for it
قول مراسندبدانید
get a word in
<idiom>
یافتن فرصتی برای گفتن چیزی بقیه دارند صحبت میکنند
to keep to one's word
درپیمان خوداستواربودن
that is not the word for it
لغتش این نیست
the last word
سخن اخر
to keep to one's word
سرقول خودایستادن
the last word
ک لام اخر
the last word
حرف اخر
have a word with
<idiom>
بطورخلاصه صحبت ومذاکره کردن
to keep to one's word
درست پیمان بودن
a word or two
چند تا کلمه
[برای گفتن]
Could I have a word with you ?
عرضی داشتم (چند کلمه صحبت دارم )
Take somebody at his word.
حرف کسی را پذیرفتن ( قبول داشتن )
say the word
<idiom>
علامت دادن
last word
<idiom>
نظر نهایی
keep one's word
<idiom>
سرقول خود بودن
I want to have a word with you . I want you .
کارت دارم
All you have to do is to say the word.
کافی است لب تر کنی
i came across a word
بکلمه ای برخوردم
word
روش اندازه گیری سرعت چاپگر
word
سیستم در برنامه کاربردی ویرایش یا کلمه پرداز که در آن لازم نیست اپراتور انتهای خط را مشخص کند, و پیاپی تایپ میکند و خود برنامه کلمات را جدا میکند و به صورت یک متن خط به خط درمی آورد
word
موضوع زبان مجزا که با بقیه استفاده میشود تا نوشتار یا سخنی را ایجاد کند که قابل فهم است
word
بخشهای داده مختلف در کامپیوتر به شکل گروهی از بیت ها که در یک محل حافظه قرار دارند
last word
بیان یا رفتار قاطع
last word
اتمام حجت
last word
حرف اخر
word
واژه
word
کلمه
at his word
بفرمان او
at his word
بحرف او
keep to one's word
سر قول خود بودن
in one word
خلاصه اینکه مختصرا
in one word
خلاصه
in a word
خلاصه اینکه مختصرا
in a word
خلاصه
word
تقسیم کلمه در انتهای خط , که بخشی از کلمه در انتهای خط می ماند و بعد فضای اضافی ایجاد میشود و بقیه کلمه در خط بعد نوشته میشود
word
تعداد کلمات در فایل یا متن
word
مشابه 10721
word
واژه سخن
word
حرف
word
لفظ
word
عبارت
word
پیغام خبر
word
قول
word
لغت
word
عهد
word
فرمان
word
گفتار
not a word of it was right
یک کلمه انهم درست بود
word
طول کلمه کامپیوتری که به صورت تعداد بیتها شمرده میشود
word
کلمات داده ارسالی در امتداد باس موازی یکی پس از دیگری
word for word
تحت اللفظی
word
نشانه شروع کلمه در ماشین با طول کلمه متغیر
word
بالغات بیان کردن
word
لغات رابکار بردن
word
زمان لازم برای ارسال کلمه از یک محل حافظه یا وسیله به دیگری
data word
کلمه داده
computer word
کلمه کامپیوتری
This is an elusive word .
این لغت خیلی فرار است ( درحافظه باقی نمی ماند )
cross word
جدول لغز
control word
کلمه کنترل
cross word
جدول معمائی
He didnt say a word.
یک کلام هم حرف نزد
Word of honor .
قول شرف
as good as one's word
خوش قول
give someone one's word
<idiom>
قول دادن یا بیمه کردن
get a word in edgewise
<idiom>
وارد شدن درمکالمه
by word of mounth
زبانی
by word of mounth
شفاها
by word of mouth
زبانی
by word of mouth
شفاهی
What is the meaning of this word ?
معنی این لغت چیست ؟
Is that your final word ?
همین ؟( درمقام اتمام حجت یا تهدید )
I always stick to my word.
من همیشه سر حرفم می ایستم
We just received word that . . .
هم اکنون اطلاع رسید که …
written word
کلماتنوشتاری
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com