Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 213 (10 milliseconds)
English
Persian
in the short term
<adv.>
برای دوره کوتاه مدت
Search result with all words
short-term
کم مدت
short-term
کوتاه مدت
short term
کوتاه مدت
short term
مختصر
short term
دوره کوتاه
short term
حداقل مدت تنبیه و زندانی
short term forecast
پیش بینی کوتاه مدت
short term loan
وام کوتاه مدت
short term memory
حافظه کوتاه مدت
short term rate of interest
نرخ بهره کوتاه مدت
Short – term ( long – term ) projects .
طرحهای کوتاه مدت ( دراز مدت )
In the short term, it may be wiser to sacrifice profit in favour of turnover.
برای دوره کوتاه مدت مصلحت دیده می شود که سود را به نفع فروش فدا دهند.
Other Matches
term
هنگام
term
پاره سال تحصیلی
term
واژه
term
زمان
term
شرط
term
دوره
term
اصطلاح
term
نامیدن لفظ
term
موقع
term
عبارت
[ریاضی]
term
جمله
[ریاضی]
term
جمله طیفی
term
اجل
term
جمله
term
روابط فصل
term
عبارت
term
مدت استمرار تصرف مال غیرمنقول مدت تمتع از منافع مدت محدودی که یک دادگاه جهت طرح و فصل دعاوی تشکیل داده است
term
مدت
term
دوره انتصاب
term
جمله عبارت
term
نیمسال
term
سمستر
term
شرایط
term
ثلث تحصیلی
long term
<adj.>
دراز مدت
long term
بلند مدت
long term
دراز مدت
law term
اصطلاح حقوقی
half-term
تعطیلیبینترم
final term
جمله نهایی
long term
طویل المدت
long term
<adj.>
بلند مدت
major term
شرط عمده واساسی
a pejorative term
عبارتی تنزل دهنده
implied term
شرط ضمنی
medium term
میان مدت
error term
ضریب خطا
error term
جمله خطا
exercise term
عنوان مانور
exercise term
اسم تمرین
expiry of the term
انقضاء مدت
express term
شرط صریح
an abstract term
تعبیر تصویری
an abstract term
اسم بی مسما
term paper
رساله کوتاه
grammatical term
اصطلاحات دستوری
long-term
دوره دراز مدت
credit term
مدت اعتبار
longer-term
دراز مدت
longer-term
دوره دراز مدت
easy term
کوتاه مدت
parliamentary term
دوره مقننه
[سیاست]
term of maintenance
مهلت نگاهداری
term of reproach
سخن سرزنش امیز یا ننگ اور
term symbol
نشانه جمله طیفی
the propriety of a term
درستی یک لفظ یا یک اصطلاح مناسبت یک واژه یا لفظ
to serve one's term
دوره خدمت خود را طی کردن
to serve one's term
خدمت خودرا انجام دادن
serve one's term
دوره خدمت خود را طی کردن
residual term
جمله باقیمانده
residual term
جمله پسماند
relative term
لفظ نسبی
long-term
دراز مدت
minor term
صغرای قیاس منطقی
middle term
قیاس مشترکی که در صغری وکبری صدق کند
term of maintenance
دوره نگاهداری
term loan
وام مدت دار
term insurance
بیمه در موردمخاطره برای مدت معینی
electoral term
دوره مقننه
[سیاست]
stochastic term
جمله تصادفی
mathematical term
عبارت
[ریاضی]
sum term
لفظ جمعی
term insurance
بیمه موقت
stochastic term
متغیر تصادفی
mathematical term
جمله
[ریاضی]
medium term loan
وام میان مدت
electoral legislative term
دوره انتخابیه
long term project
پروژه طویل مدت
fixed term deposit
سپرده ثابت
long term loan
وام بلند مدت
medium term planning
برنامه ریزی میان مدت
serve one's term of imprisonment
حبس خود را گذراندن
medium term forecast
پیش بینی میان مدت
long term memory
حافطه دراز مدت
reasonable term and condition
قید و شرط معقول
long term interest rate
نرخ بهره طویل المدت
deflection under long term loading
خیز ریز بار طویل المدت
long term credit commitment
تعهد اعتبار بلند مدت
short
بدون نیاز به حمل کننده مسیر
short
مودم ارسال داده روی مسافت کوتاه
short
کوتاه مدت
short-changes
کش رفتن
short-changes
کمتر پول دادن
short-changes
مغبون کردن
short-changes
کلاهبرداری کردن
short-changes
گوشبری کردن
short-changes
حق کشی کردن
nothing short of
عینا همان
short
امکانی در ویندوز که به کاربر امکان تعریف یک نشانه و اتصال آن به یک فایل یا برنامه دیگر میدهد
short
تخته جانبی که از حد معمول کوتاهتر است
short
طولانی نه
short
نزدیک تور
short
شلوار کوتاه تنکه
short
توپ بی هدف
short
کسردار
something short
نوشابه تند
short course
مسابقه شنا به مسافت 52 وحداکثر 05 متر
short
ناقص
short
تک تیر کسری
short
کوتاه خوردن گلوله
short
پایین تر
short
اتصال مدار اتصالی پیدا کردن
very short
برد خیلی کوتاه
very short
شعاع عمل خیلی کم
short
مدار قطع شده
short
اتصالی پیداکردن
short
کوتاه کردن
short
ندرتا
short
بی مقدمه پیش از وقت
short
یکمرتبه
something short
عرق
short
کسری داشتن
short
خلاصه
it was nothing short of
پای کمی از.......نداشت
it was nothing short of
کم از.....نبود
i took him up short
بی مقدمه جلو او را گرفتم
short
کوچک باقی دار
short
قاصر
short
مختصر
short
کوتاه
in short
خلاصه
in short
مختصرا
short of
غیراز
short of
<idiom>
کمبودچیزی
short of
جز
for short
برای رعایت اختصار
short
<adj.>
کوتاه
short
<adj.>
خلاصه
short
کمتر
short
<adj.>
مختصر
short
غیرکافی
come short
قاصر امدن
to come short
قاصر امدن
to cut short
کوتاه کردن
to cut short
قطع کردن میان برکردن
to fall short
کم امدن
short supply
اماد کم یاب
short swing
پیچهای با شعاع کم
short splice
پیوند کوتاه
short sighted
کوته نظر
the long and the short of it
<idiom>
نتیجه کلی
the long and the short of it
<idiom>
آنچه گفتنی است
short supply
اماد کمبود دار
short sighted
کوته بین
short ski
اسکی کوتاه پهن برای مبتدیان و سالمندان
short sighted
ناشی از کوته نظری
short temper
کم حوصلگی
short tempered
از جا در رفته
short winded
از نفس افتاده
short timer
پرسنلی که عمر خدمتی کوتاهی از انها مانده و به سن بازنشستگی نزدیک هستند
short title
عنوان کوتاه شده
short title
عنوان یارمز مخفف یا کوتاه
short title
فهرست عناوین قانون
short ton
تن کوچک
short tour
ماموریت کوتاه مدت
short tour
انتقال کوتاه مدت
short weight
سنگ کم
short weight
وزنه کم
short weigt
سنگ کم
short wheel
خودرو شاسی کوتاه
short wind
تنگه نفس
short stay
لنگر طول کوتاه
short winded
دارای تنگی نفس
short winded
کم نفس
short tempered
زودرنج
short tempered
عصبانی
short thrust
نوعی سخمه کوتاه در جنگ سرنیزه
short shrift
<idiom>
رفتارگستاخانه
short sock
جورابکوتاه
short sleeve
کوتاهیآستین
short peroneal
نازکنیکوتاه
short glove
دستکشکوتاه
short and sweet
<idiom>
مختصر ومفید
to keep somebody on a short leash
آزادی کسی را خیلی کم کردن
to keep somebody on a short leash
کسی را دائما کنترل کردن
[مثال مشکوکان به جرمی ]
short ball
شوت کردن کوتاه توپ
[فوتبال]
short-lists
فهرست کوتاه
short-listing
فهرست کوتاه
a short while ago
اخیرا
short-staffed
کمبودنیرویکاری
To be short tempered with someone.
با کسی تندی کردن ( بد اخلاقی )
in short supply
<idiom>
نه خیلی کافی ،کنترل از مقدار
in the short run
در کوتاه مدت
run short
<idiom>
کافی نبودن
caught short
<idiom>
پول کافی برای پرداخت نداشتن
The notice is too short
[for me]
.
آگاهی
[برایم]
خیلی کوتاه مدت است.
for a short time
بری مدت کوتاهی
To cut someone short .
نطق کسی را کور کردن
It is in short supply.
زمینه اش دربازار کم است
a short while ago
چندی پیش
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com