English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
induced charge بار القاء شده
Other Matches
induced وادار کردن
induced القاء کردن
induced خطای وسیله ناشی از تاثیرات خارجی
induced اختلال الکتریکی در سیگنال ناشی از منابع الکترومغناطیسی مجاور
induced 1-تولید جریان الکتریکی در هستهای از سیم با تاثیر الکترومغناطیسی . 2-اثبات
induced ریاضی
induced القاء
self induced اغوا شده توسط نفس خود ایجاد شده در خود فرد
induced e.m.f. نیروی محرکه القائی
induced اغوا کردن مجبور شدن
induced القا کردن
induced اعوا کردن
induced غالب امدن بر
induced استنتاج کردن تحریک شدن
induced e.m.f. ولتاژالقائی
induced تهییج شدن
induced تلقین کردن
induced سبب شدن
induced فراهم کردن تحمیل کردن
induced تحریک کردن تلقین کردن
induced drag پسای القاء شده
induced electricity الکتریسیته القائی
induced environment محیط القا شده
induced environment محیط القایی
induced investment سرمایه گذاری القائی
induced field میدان القاء شده
induced drag پسای لازم
induced current جریان القاء شده
induced current جریان القائی
induced current جریان القایی
induced consumption مصرف القائی
induced conductivity قابلیت هدایت القاء شده
self induced current جریان خودالقا
induced consumption مصرف تشویقی
induced investment سرمایه گذاری که پاسخگوی تغییرات و تحولات درامد ملی باشد
induced traffic ترافیک القایی
induced magnetism مغناطیس القایی
induced voltage فشارالکتریکی القائی ولتاژاندوکسیون
induced voltage ولتاژ القاء شده
induced ventillation تهویه مصنوعی
induced velocity سرعت القاء شده
induced variable متغیر القائی
induced radioactivity رادیواکتیویته القاء شده
induced radiation تشعشع القایی
induced magnetism مغناطیس القاء شده
induced oscillation نوسان القاء شده
induced noise نویزجریان قوی
induced noise پارازیت القاء شده
induced magnetization مغناطیس گردانی القائی
self excited/induced vibration نوسان خودالقایی
induced field current جریان تحریک القاء شده
law of induced current قانون لنتس
induced magnetic field میدان مغناطیسی القاء شده
induced electromotive force نیروی الکتروموتوری القاء شده
induced electromotive force نیروی برقرانی القایی
make induced current جریان القایی اتصال
in the charge of <idiom> تحت مراقب یا نظارت
in charge <adj.> پاسخگو
in charge <adj.> مسئول
in charge <idiom> مسئول بودن
(in) charge of something <idiom> مسئولیت کار یاکسانی را به عهده داشتن
charge some one with به عهده کسی گذاشتن
take over in charge تصدی
take over in charge تحت اختیار دراوردن
like charge شارژ همنام
like charge قطبهای همنام
on charge of به اتهام
in charge متصدی
charge عهده وتعهد و الزامی که بر شخص باشد حقی که در مورد ملکی وجود داشته باشد خطابهای که رئیس محکمه پس از ختم دادرسی خطاب به هیات منصفه ایراد و ضمن خلاصه کردن شهادتهای داده شده مسائل قانونی لازم را برای ایشان تشریح میکند
charge دستگاه با ماده منفجره
charge اتهام
charge حمله به حریف
charge خطای حمله
charge جرم کل سوخت در راکتهای سوخت جامد
charge بار
charge خرج گذاری کردن شارژ کردن
charge بار کردن
charge شارژ کردن شارژ
charge 1-کمیت الکتریسیته 2-مقدار کمبود الکترون در یک وسیله یا عنصر
charge وسیله الکترونیکی که با بار الکتریکی کار میکند
charge ایجاد مجدد بار در یک باتری که امکان شارژ مجدد دارد
charge که برای ذخیره سازی داده و امکان دستیابی ترتیبی وتصادفی به کار می رود
charge محفظهای
charge مین وسایل با بار الکتریکی شارژ می شوند
charge بدهکار کردن
charge پر کردن
charge خرج منفجره
charge گماشتن
charge بار مسئولیت
charge وزن
charge هزینه
charge حمله اتهام
charge عهده داری
charge تصدی
be charge with متهم شدن به
charge عهده دارکردن
charge زیربار کشیدن
charge متهم کردن
charge بار الکتریکی
charge پرکردن
charge مطالبه بها
charge متهم ساختن
charge خرج
charge موردحمایت
powder charge خرج باروت
positive charge بار مثبت
propellant charge خرج پرتاب
propelling charge خرج پرتاب
charge carrier حامل بار [فیزیک] [شیمی] [مهندسی]
powder charge خرج پرتاب گلوله
propelling charge خرج
reduced charge خرج کمتر یا پایین تر توپ
residual charge بار الکتریکی مانده
satchel charge خرج خورجینی
satchel charge خرج کیسهای
section charge خرج جزء جزء
section charge خرج چند قسمتی
pole charge خرج دستکی
point charge بار نقطهای
pole charge خرج میلهای
nuclear charge بار هسته
normal charge خرج معمولی توپ
officer in charge افسر مسئول
negative charge بار منفی
multisection charge خرج چند کیسهای
officer in charge افسر مسئول اجرا
partial charge بار جزیی
plaster charge خرج شراپنل
nucleon charge بار نوکلئون
plaster charge خرج انفجاری افشان
physician in charge دکتر پاسخگو [در بیمارستان]
elementary charge بار بنیادی [فیزیک]
to charge the battery باتری را بار کردن
bursting charge دستگاه با ماده منفجره
What's the charge per hour? کرایه هر ساعت چقدر است؟
minimum charge حداقل هزینه
minimum charge حداقل قیمت
What's the charge per day? اجاره آن برای یک روز چقدر است؟
What's the charge per week? اجاره آن برای یک هفته چقدر است؟
What's the charge per mile? اجاره هر مایل چقدر است؟
Do you charge for the baby? آیا برای بچه ها هم پول میگیرید؟
What is the charge per day? کرایه روزانه چقدر است؟
explosive charge دستگاه با ماده منفجره
community charge گونهایمالیات
charge nurse سر پرستار
static charge برق ساکن
doctor in charge دکتر پاسخگو [در بیمارستان]
export charge هزینه صادرات
export charge تعرفه صادرات
import charge تعرفه واردات
import charge هزینه واردات
import charge حقوق واردات
electrostatic charge بار الکتریسیته ساکن [که در اثر مالش بوجود می آید.]
charge hand کارگر معمولی
baton charge حرکترو بهجلو بوسیلهپلیسباتونبدست
charge indicator اندازهشارژ
sticky charge خرج چسبنده
export charge حقوق صادرات
statement of charge مشخص کردن جرایم فرم تقاضای خسارت
statement of charge اعلام اتهامات
sprining charge خرج چال کننده یا گود کننده
spotting charge خرج مشقی برای تصحیحات دیدبانی خرج مخصوص تنظیم تیر
spinning charge بار چرخان
space charge ناحیه بار فضا
space charge بار پیرامونی
soaking charge بار سولفات زدای
snow charge بار برف
shaped charge خرج مقعر
shaped charge خرج گود
elementary charge بار الکترون [فیزیک]
sticky charge خرج انفجاری قابل چسباندن در محل انفجار
supplementary charge خرج تکمیلی
supplementary charge خرج یدکی خرج اضافی
zero charge potential پتانسیل بار صفر
volume charge بار حجمی
unlike charge قطب غیر همنام
trickle charge پر کردن اهسته
total charge بارگذاری کامل
toll charge باج
to give in charge سپردن
to give in charge تسلیم کردن
to charge a gun خرج در تفنگ گذاشتن
telephone charge هزینه تلفن
tapering charge پر کردن شیبدار
surface charge بار سطحی
mobile charge بار متحرک
collection charge هزینه وصول مطالبات
charge pits چالههای خرج
charge of the electron بار الکترون
charge neutrality خنثایی بار
charge neutrality تساوی تقریبی ذرات مثبت ومنفی در شارههای متراکم
charge density چگالی بار
charge daffaires شارژدافر
charge d'affaires شارژ دافر
charge d'affaires کاردار سفارت
charge d'affaires نایب وزیر مختار
charge with a fault تخط ئه کردن
coke per charge ذغال کک شارژ
collection charge هزینه وصول
density of charge چگالی بار برقی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com