English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (19 milliseconds)
English Persian
injection of money تزریق پول
Other Matches
Protection money. Racket money. باج سبیل
Money for jam . Money for old rope . پول یا مفتی
injection تنقیه
injection تزریق
injection اماله
injection پاشش
injection داروی تزریق کردنی
injection well چاه تغذیه
chemical injection تزریق شیمیایی
contra injection تزریق قطرات ریزسوخت درخلاف جهت جریان هوا
emulsion injection تزریق مصنوعی شیره قیر به داخل خاک
fuel injection سوخت رسانی
gas injection تزریق بنزین
injection molding قالبگیری تزریقی
injection level سطح تزریق
gas injection پاشش بنزین
hypodermic injection تزریق زیر جلدی تزریق پوستی
injection grid شبکه تزریق
injection engine ماشینی که بوسیله تزریق اب سرد بخارانرامنقبض میکنند
injection efficiency بازده تزریق
injection capacity فرفیت تزریق
injection carburator کاربراتور تزریقی یا پاشنده
injection capacity فرفیت پاشش
injection point نقطه پاشش
orbital injection دادن سرعت لازم برای چرخش دور یک مدار به سفینه فضایی
pilot injection تزریق مقدماتی
mud injection تزریق گل
water injection پاشیدن اب مقطر خالص به داخل سیلندر و موتورپیستونی به منظور سرد کردن مخلوط قابل انفجار و کاهش احتمال بدسوزی
fule injection تزریق سوخت
injection timing تنظیم مقدار تزریق
injection pump پمپ انژکتور
injection point نقطه تزریق
injection moulding روش قالب گیری تزریقی
injection molding ریخته گری تزریقی
mud injection hose لولهتزریقرسوب
petrol injection pump پمپ تزریق بنزین
fuel injection system سیستم تزریق سوخت
petrol injection motor موتور تزریق بنزینی
gas injection method روش تزریق گاز
blast injection engine موتور تزریق دم
low level injection تزریق کم
integrated injection logic IIL
airless solid injection تزریق بدون کمپرسور
low level injection efficiency ضریب بهره تزریق در سطح پایین
money begets money <idiom> پول پول می آورد
f. money پول فراوان
money جایزه نقدی
he is f. of money پول فراوان دارد
we are want of money ما نیازمند پول هستیم به پول احتیاج داریم
near money شبه پول
be in the money <idiom> در پول غلت خوردن
value of money ارزش پول
money مسکوک ثروت
take in (money) <idiom> رسیدن
even money مبلغ مساوی در شرط بندی
his money is more than can ازانست که بتوان شمرد
After all that money is of no use. تازه آن پول هم بدردت نمی خورد.
He is in the money. پول پارومی کند ( خیلی ثروتمند است )
near with one's money خسیس
value for money ارزش پول
value for money قدرت خرید پول
money on d. پول سپرده
his money is more than can پولیش بیش
money on d. وجه امانعی
money سکه
money اسکناس
i have no money about me با خود هیچ پولی ندارم
money پول
be in the money <idiom> پول پارو کردن
ready money پول نقد
raise money جمع اوری کردن پول
passage money کرایه مسافر
sound money پول سالم
supply of money عرضه پول
quantity of money مقدار پول
purchase money قیمت جنس
table money فوق العادهای که بابت هزینه مهمان داری به افسران ارشد داده میشود
tight money کنترل پولی
purchase money در CL ثمن
sound money پول قوی
soft money پول ضعیف
scant of money بی پول
scant of money کم پول
salvage money جایزه نجات کشتی یا محموله
short of money کم پول
smart money پاداش زیان
role of money نقش پول
retention money پول گرویی
smart money خسارت
smart money غرامت پولی که دولت بسربازان وملوانان زخمی ومصدوم میدهد
retention money مقدار پولی که کارفرما جهت حسن انجام کار پیمانکار نگه میدارد واین مقدار درصدی ازکل قرارداد است که حسن انجام کار نامیده میشود
requistion for money پول
requistion for money درخواست
ready money پول فراهم شده
ready money پول موجود
smart money مطلع
raise money فراهم کردن پول
promotion money دستمزدی که به موسسین شرکت برای خدماتشان پرداخت میشود
money matters امور پولی
money supply عرضه پول
money wage مزد پولی
money worth برابر پول
money worth بهای پول
money worth پول بها
money worth چیزی که بپول بیزرد
mortgage money پول رهنی
mortgage money پول قرضی
money stock عرضه پول
money stock حجم پول در گردش
money multiplier ضریب بهم فزاینده پول
money of account پول محاسباتی
money off offer فروش با تخفیف
money on deposit وجه امانی
money on deposit پول سپرده
money player ارائه کننده بهترین بازی درموقعیتهای دشوار
money pot غلک
money pot دخل
money spinner کارتنه کوچک که انرا نشانه خوشبختی و وسیله پیدا شدن پول میدانند
money orders دستور پرداخت
quasi money شبه پول
neutrality of money خنثی بودن پول
passage money معاش کردن
penury of money کمیابی پول
penury of money قحط پول
money orders حواله پولی
money orders حواله پول
money orders حواله پستی وتلگرافی
possession money حق الاجرا
possession money حق النسبی
possession money حق الحفظ دستمزدی که در برای اجرای حکم تملیک یا صیانت ملک تملیک شده از طریق اجرای حکم به مامور اجراداده میشود
passage money تاکردن
passage money راه
neutrality of money بدون تاثیربودن پول
oceans of money یک دنیا پول
odd money یک اسکناس 01 ریالی
onother's money پول دیگری
onother's money پول شخصی دیگر
money orders حواله
passage money کرایه
passage money خوراک
passage money غذا
prize money پولی که از فروش غنیمت دریایی بدست می اید
tight money سیاست پولی انقباضی
money order حواله پستی وتلگرافی
money sink <idiom> گودال پول [کیسه پول سوراخدار]
save money پس انداز کردن
save money به دقت خرج کردن
time is money <idiom> وقت طلاست
have money to burn <idiom> پول از پارو بالا رفتن
have money to burn <idiom> بی پروا خرج کردن
My money request to him طلب من از او [مرد]
money making پول گرد کن
for love or money <idiom> به هر شکلی
rake in the money <idiom> ایجاد تعجب
money to burn <idiom> بیش ازاحتیاج ،داشتن،داشتن پول خیلی زیاد
He is a money -bags. <proverb> مالامال از پول است .
Time is money. <proverb> وقت طلاست .
Changing money تبدیل پول و ارز
I am running out of money . پول من تمام شد. [من دیگر پول ندارم.]
money well spent <idiom> پولی که هدر نرفته
put one's money on something <idiom> بر سر چیزی شرط بستن
Money peters out. پول کم کم تمام می شود.
I'm not made of money! <idiom> من که پولدار نیستم! [اصطلاح روزمره]
to be rolling in money <idiom> تو پول غلت زدن [اصطلاح]
You will need to spend some money on it. تو باید برایش پول خرج بکنی.
money for jam <idiom> پول باد آورده
money for jam <idiom> پول بی دردسر
do not coin money <idiom> پول چاپ نکردن [پول چاپ نمی کنم]
pin money <idiom> پول خرده خرجی
money can't buy everything <idiom> پول خوشبختی نمی آورد
to scrape up [money] چیزی را به مرور زمان کم کم جمع کردن [پول]
borrowed money پول قرض گرفته شده
Money is no object at all . پول اصلا" مطرح نیست
We divided the money among ourselves . پول را بین خودمان قسمت
Could you lend me some money ? می توانی یک قدری به من پول قرض بدهی ؟
token money پول فرعی
trust money پول امانی
veil of money حجاب پول
money order دستور پرداخت
velocity of money سرعت پول
volume of money حجم پول
money order حواله
wildcat money پول بدون پشتوانه
To raise money. پول فراهم کردن
to take eggs for money کردن
to change money خردکردن یامبادله کردن پول
to game away one's money درقمارپول ازدست دادن
to guzzle away one's money پول خودرادرمیگساری ازدست دادن
to have a run for one's money از هزینه یا کوشش خود بهرهای بردن
to stake money on something سرچیزی شرط بندی کردن پول روی چیزی گروگذاشتن
to stink of money خر پول بودن
to take eggs for money خر مهره
to take eggs for money را با دربرابر
money order حواله پولی
appearance money پولی که به افراد مشهور برای حضور در محافل پرداخت میشود
He owes me some money. از او پول می خواهم (طلب دارم )
Take your money out of your pocket. پولت را از جیب دربیاور
Count the money to see if it is right. پو ؟ را بشما ؟ ببین درست است
money order حواله پول
To count the money . پول شمردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com