Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English
Persian
installation time
زمان نصب
Other Matches
installation
برقراری
installation
دستگاه
installation
کارخانه نصب
installation
استقرار
installation
تاسیسات سیم کشی سیم کشی ساختمان
installation
لوله کشی ساختمان
installation
تنظیم سیستم کامپیوتر جدید
installation
کامپیوتر و قط عات استفاده شده برای یک نوع کار و پردازش
installation
برقرارکردن
installation
موسسه نظامی
installation
نصب
installation
تاسیسات
installation
بنا
installation
قسمت نظامی
power installation
تاسیسات جریان قوی
system installation
نصب سیستم
telecommunication installation
تاسیسات ارتباطات
telephone installation
سیم کشی تلفن
heating installation
تاسیسات حرارتی
crane installation
تاسیسات بالابر
class ii installation
انبار اماد طبقه 2
three phase installation
تاسیسات سه فاز
class i installation
تاسیسات اماد طبقه 1
class i installation
انبار اماد طبقه 1
installation dimension
اندازه نصب
active installation
تاسیسات فعال
electric installation
سیم کشی برق
internal installation
سیم کشی داخلی
installation type
نوع یکان
installation type
نوع قسمت
installation of an engine
کار گذاری یا نصب ماشین
installation property
اموال قسمت
installation property
مایملک موسسه
inactive installation
تاسیسات یا یکانهای بلااستفاده
active installation
قسمت فعال
installation progarm
برنامه نصب
class ii installation
تاسیسات اماد طبقه 2
radar installation
تاسیسات رادار
installation plan
نقشه ی نصب
installation property
دارایی قسمت
internal telephone installation
سیم کشی تلفن داخلی
installation property book
دفتر دارایی قسمت یا یکان
low voltage installation
تاسیسات فشار ضعیف
I'll let you know when the time comes ( in due time ) .
وقتش که شد خبر میکنم
once upon a time
یکی بودیکی نبود
one at a time
یکی یکی
once upon a time
روزی
on time
مدت دار
old time
قدیمی
take off (time)
<idiom>
سرکار حاضر نشدن
take one's time
<idiom>
انجام کاری بدون عجله
keep time
<idiom>
زمان صحیح رانشان دادن
time after time
<idiom>
مکررا
off time
وقت ازاد
have a time
<idiom>
زمان خوبی داشتن
time out
<idiom>
پایان وقت
while away the time
<idiom>
زمان خوشی را گذراندن
off time
مرخصی
in no time
<idiom>
سریعا ،بزودی
on time
<idiom>
سرساعت
in time
<idiom>
قبل از ساعت مقرر
once upon a time
روزگاری
out of time
بیموقع
some other time
دفعه دیگر
[وقت دیگر]
time in
ادامه بازی پس از توقف
at the same time
در عین حال
at the same time
در ان واحد
at the same time
ضمنا"
It's time
وقتش رسیده که
at a specified time
در وقت معین یا معلوم
against time
رکوردگیری
against time
تایم گیری
There is still time before I go.
هنوز وقت هست تا اینکه من راه بیفتم.
behind time
دیر
behind time
بی موقع
time is up
وقت گذشت
at another time
در زمان دیگری
out of time
بیگاه
out of time
بیجا
There is yet time.
هنوز وقت هست.
at this time
<adv.>
درحال حاضر
[عجالتا]
[اکنون ]
[فعلا]
take your time
عجله نکن
time will tell
در آینده معلوم می شود
in the mean time
ضمنا
in time
بجا
what is the time?
چه ساعتی است
what is the time?
وقت چیست
all-time
همیشگی
from time to time
هرچندوقت یکبار
from time to time
گاه گاهی
all-time
بیسابقه
all-time
بالا یا پایینترین حد
from this time forth
ازاین ببعد
from this time forth
زین سپس
from this time forth
ازاین پس
for the time being
عجالت
one-time
پیشین
what time is it?
چه ساعتی است
to d. a way one's time
وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
up time
زمان بین وقتی که وسیله کار میکند و خطا ندارد.
in time
بموقع
in the time to come
اینده
in the time to come
در
in no time
خیلی زود
it is time i was going
وقت رفتن من رسیده است
just in time
درست بموقع
just in time
روشی درتدارک مواد که در ان کالاهای مورد نظر درست در زمان نیاز دریافت میشود
to know the time of d
اگاه بودن
two time
دو حرکت ساده
to know the time of d
هوشیاربودن
to keep time
موزون خواندن یارقصیدن یاساز زدن یاراه رفتن وفاصله ضربی نگاه داشتن
i time
time Instruction
one-time
قبلی
one-time
سابق
f. time
روزهای تعطیل دادگاه
down time
وقفه
down time
زمان تلفن شده
down time
مدت از کار افتادگی
mean time
ساعت متوسط
Our time is up .
وقت تمام است
One by one . One at a time .
یک یک ( یکی یکی )
Once upon a time .
یکی بود یکی نبود ( د رآغاز داستان )
about time
<idiom>
زودتراز اینها
all the time
<idiom>
به طور مکرر
do time
<idiom>
مدتی درزندان بودن
for the time being
<idiom>
برای مدتی
from time to time
<idiom>
گاهگاهی
down time
زمان بیکاری
down time
زمان توقف
down time
زمان تلف
four-four time
چهارهچهارم
three-four time
نت
two-two time
نتدودوم
many a time
چندین بار
even time
دویدن 001 یارد معادل 5/19متر در01 ثانیه
many a time
بارها
since that time. thereafter.
ازآن زمان به بعد (ازاین پس )
What time is it?What time do you have?
ساعت چند است
At the same time .
درعین حال
mean time
زمان متوسط
down time
مرگ
have a time
<idiom>
به مشکل بر خوردن
time
تایم
some time or other
یک وقتی
time
فرصت
some time or other
یک روزی
time
سیگنالهایی که به درستی ارسال داده را همان می کنند
time
ایجاد پشتیبان خودکار پس از یک مدت زمانی یا در یک زمان مشخص در هر روز
time
خیر زمانی مشخصی ایجاد کند
for the first
[last]
time
برای اولین
[آخرین]
بار
she is near her time
وقت زاییدنش نزدیک است
at any time
<adv.>
همیشه
any time
<adv.>
همیشه
at any time
<adv.>
درهمه اوقات
any time
<adv.>
درهمه اوقات
What have you been up to this time?
حالا دیگر چه کار کردی ؟
[کاری خطا یا فضولی]
time
به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
time and again
بکرات
time and again
چندین بار
some time
یک وقتی
time
سیگنال ساعت که تمام قط عات سیستم را همان میکند
time
مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
some time
مدتی
time
زمانی که پیام ها باید پیش از پردازش یا ارسال صبر کنند
time
1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
specified time
وقت معین
time
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
time
1-مدت زمان بین وقتی که کاربر عملی را آغاز میکند
there is a time for everything
دارد
there is a time for everything
هرکاری وقتی
time
تا نتیجه در صفحه فاهر شود.2-سرعتی که سیستم به درخواستی پاسخ میدهد
time
فرصت موقع
time
دفعه وقت چیزی رامعین کردن
time
وقت قرار دادن برای
time
روش ترکیب چندین سیگنال به یک سیگنال ترکیبی سریع , هر سیگنال ورودی الگوبرداری میشود و نتیجه ارسال میشود , گیرنده سیگنال را مجدداگ می سازد
time
زمانی که طول می کشد تا دیسک چرخان پس از قط ع برق می ایستد
time
روزگار
time
اندازه گیری زمان یک عملیات
time
زمان بین شروع و خاتمه عمل معمولاگ بین آدرس دهی محلی ازحافظه و دریافت داده
time
مدروز
time
عهد
time
زمانی که به صورت ساعت , دقیقه , ثانیه و... بیان شود
time
مدت
time
وقت معین کردن
time
ایام
keep time
<idiom>
نگهداری میزان و وزن
time
زمانه
time
[s]
<adv.>
دفعه
time
[s]
<adv.>
بار
time
زمانی که جمع کننده عمل جمع را انجام میدهد
time
وقت
time
زمان
time
گاه
time
فرصت مجال
time
هنگام
time
آزمایشی که خرابی کابل را با ارسال سیگنال روی کابل و اندازه گیری زمان برگشتن آن می سنجند
time
مرورزمان را ثبت کردن
time
متقارن ساختن
time
TIفرمان E
time out
ساعت غیبت کارگر
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com