English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (11 milliseconds)
English Persian
intercept point نقطه رهگیری
intercept point نقطه پیش بینی شده برای اجرای رهگیری هوایی
intercept point محل تقاطع [ریاضی]
Other Matches
y intercept برش وای
intercept برخوردگاه
intercept قطع پاسکاری حریف
intercept توپ دزدی
intercept برش خط محور [ریاضی]
intercept محل تقاطع
intercept نفوذکردن در شبکه مخابرات
intercept قطع کردن
intercept جدا کردن حائل شدن
intercept جلو کسی راگرفتن
intercept جلو گیری کردن
intercept عرض
intercept رهگیری کردن
intercept بریدن
intercept استراق سمع کردن
altitude intercept رهگیری در ارتفاع بالا
intercept receiver دستگاه گیرنده مخصوص استراق سمع دستگاه استراق سمع رادیویی
air intercept رهگیر هوایی
to intercept a messenger جلو پیک را در میان راه گرفتن
air intercept رهگیری کننده هوایی
airborne intercept equipment وسایل استراق سمع هوابرد
point-to-point connection اتصال نقطه به نقطه
point to point line خط نقطه به نقطه
point to point network شبکه نقطه به نقطه
0.42 [zero point four two] [zero point forty-two] [forty-two hundreths] صفر ممیز چهار دو [ریاضی]
point مقصود
point نقط ه
point که تقسیم بین واحد کامل و بخش کسری آنها
point محل یا موقعیت
point پوینت
the point is اصل مطلب این است
point to point 1-اتصال مستقیم بین دو وسیله . 2-شبکه ارتباطی که در آن هر گره مستقیما به سایر گره ها وصل هستند
point to point را پشتیبانی میکند و برای تامین ارسال داده بین کامپیوتر کاربر و سرور راه دور روی اینترنت با استفاده از پروتکل شبکه ICPIFP به کار می رود
point نقط های در تخته مدار یا در نرم افزار که به مهندس امکان بررسی سیگنال یا داده را میدهد
point نقط های در برنامه یا تابع که مجددا وارد میشود
point محل شروع چیزی
point محل مرکز
point جهت مرحله
point حد
point نقطه گذاری کردن
point نقطه نوک
point دماغه
point محل
point مرکز راس حد
point نقط های که تقسیم بین بیتهای عدد کامل و بخش کسری آنرا از عدد دودویی نشان میدهد
point درصد
point to point پروتکلی که اتصال شبکه آسنکرون
point to point نقطه به نقطه
three point فن 3 امتیازی کشتی
point four رهبری این گونه ممالک را به دست گیرد
point four چهارمین ماده از مواد اصلی نطق افتتاحیه ترومن رئیس جمهور امریکادر ژانویه 9491 در کنگره که در ان پیشنهاد شده بود که ایالات متحده امریکا به وسیله تامین کمکها و مساعدتهای فنی در کشورهای توسعه نیافته جهان
point four اصل چهار
zero point نقطه صفر
The point is that… چیزی که هست
off the point بدون اینکه وابستگی داشته باشد
off the point بطور نامربوط
off the point بطور بی ربط
far point برد بینایی
zero point نقطه مرکزی گلوله اتشین اتمی در لحظه انفجار
in point مناسب
let point امتیازی که بخاطر مداخله حریف به رقیب او داده میشود
to come to a point بنوک رسیدن
to come to a point باریک شدن
to the point مربوط بموضوع
to the point بجا
try for point تلاش برای کسب امتیاز
in point در خور
way point ایستگاههای هوایی ایستگاههای اصلی عملیات هوانوردی
in point بجا
point out <idiom> توضیح دادن
come to the point <idiom> به نکتهاصلی رسیدن
beside the point <idiom> مسائل حاشیهای
not to point پرت بیجا
point نقطه
point نکته
point سر
not to point بیرون از موضوع
point موضوع
point جهت
point درجه امتیاز بازی
point نمره درس پوان
point هدف
point مسیر
point مرحله قله
near point نقطه نزدیک
point نوک
to point to something به چیزی متوجه کردن
not to the point خارج از موضوع
to point to something به چیزی اشاره کردن
off to a point باریک شده نوک پیدامیکند
One point for you. یک درجه امتیاز [ بازی] برای تو.
point نشان میدهد
Now he gets the point! <idiom> دوزاریش حالا افتاد! [اصطلاح]
point ممیز [در کسر اعشاری] [ریاضی]
on the point of going در شرف رفتن
to let it get to that point اجازه دادن که به آنجا [موقعیتی] برسد
point پایان
point تیزکردن
point امتیاز
point راس
point رسد نوک
point سب زدن به دایرههای مختلف هدف از 01 به پایین
point هدف گیری کردن
point نشانه روی کردن
point باریک کردن
point به سمت متوجه کردن
point قطبهای باطری یاپلاتین
point گوشه دارکردن
point نوکدار کردن
point نوک گذاشتن
point خاطر نشان کردن
point نشان دادن
point ماده اصل
point متوجه ساختن
point اصل
point اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
point اشاره کردن
point نقطه گذاری کردن ممیز
point of support نقطه اتکا
point of tow نقطه یدک ناو یا قایق
point of sight نقطه دید
point of weld نقطه جوش
point of support تکیه گاه
point operation عمل نقطهای
point plotting رسم نقطه
point particle ذره نقطهای
symmetry point نقطه تقارن
point of sale محل ای در مغازه برای پرداخت قیمتهای کالاها
point of sale سیستمی که از ترمینال کامپیوتر در نقط ه فروش سایت برای ارسال الکترونیکی یا کنترل ارسال مشابه قیمت گذاری محصول و.. استفاده میشود
point of inflexion نقطه عطف
point of intersection نقطه بهم رسید
norm point نقطه احتمالی فرود در پرش
nodal point نقطه گرهی
point of intersection نقطه تلاقی
point of loading نقطه بارگیری
point of intersection نقطه تقاطع
point of symmetry نقطه تقارن
point of no return نقطه حداکثر شعاع عمل هواپیما اخرین حد شعاع عمل هواپیما
point of presence شماره دستیابی تلفن برای تامین کننده سرویس که برای اتصال به اینترنت از طریق مودم به کار می رود
point of regard نقطه دید
point of inflection نقطه عطف
point protector سرمداد
point protector چیزی که نوک مدادراپوشانده ازشکستن حفظ میکند
preequivalence point پیش از نقطه هم ارزی
principle point مبداء اصلی
projection of a point تصویر نقطه
projection of a point خطی که نقطه تصویرشده را بنقطه مقابل ان می پیوند د
projection of a point خط مصور
pull up point نقطه بالا کشیدن هواپیما نقطه صعود برای تک یا رهاکردن بمب
quiescent point نقطه استراحت
radix point نقطه مبنا
radix point نقطه ممیز
rear point قسمت نوک عقب دار
rear point اخرین قسمت عقب دار
reentry point نقطه باز گذشت
reentry point نقطه بازگشت
pour point نقطه سیلان
pour point نقطه ریزش
pour point نقطه جاری شدن
point race مسابقه دوچرخه سواری طولانی چند مرحلهای
point scale مقیاس امتیازی
point size اینچ
point size برای اندازه گیری نوع یا متن
point spread امتیاز قابل انتظار
radix point ممیز
point style شیوه معماری که نشان برجسته ان طاقهای نوک تیزاست
point system شرط بندی براساس امتیاز
point target هدف کوچک
point target اماج نقطهای
nodal point صفحه گرهی
nodal point نقطه ایست
nodal point نقطه اغاز
neutral point نقطه نول
potatoes and point سیب زمینی یا نانش برای خوردن و بقیه اش برای نگاه کردن است
reference point نقطه مبنا
optimum point نقطه ایده ال
pivot point نقطه نشانه
pivot point مرکز چرخش
plate point نقطه پلیت
plumb point نقطه شاغولی دوربین هواپیمادر لحظه عکس برداری
point after touchdown [یک امتیاز با گذراندن توپ بر فراز دروازه با ضربه پا پس از کسب شش امتیاز با رسیدن به پشت خط پایان]
point bland از دهانه لوله
point bland نزدیک به دهانه لوله
point bland تیراندازی بدون نشانه روی
point bland بسیار نزدیک در مسافت نزدیک
point break موجهاییکه با زاویه به ساحل نزدیک می شوند
point charge بار نقطهای
offset point در رهگیری هوایی نقطه نشانی است در هوا که محل هدف نسبت به ان تعیین وهواپیمای رهگیر به سمت هدف هدایت میشود
point contact تماس نقطهای
point contact کنتاکت نقطهای
one point perspective پرسپکتیو همرو یا موازی
operating point نقطه کار
penetration point درجه نفوذ
percentile point نقطه صدکی
pickup point نقطه سوار شدن یا سوارکردن
picture point نقطه نشانی یا نقطه بازرسی موجود در روی عکس هوایی
pin point کشف کردن
pin point پیدا کردن
pin point تعیین محل کردن
pin point تعیین دقیق نقاط
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com