Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
interrupted quick flashing light
چشمک زن تند مقطع
Other Matches
interrupted flashing light
چراغ چشمک زن منقطع
quick flashing light
چشمک زن تند
flashing light
نور چشمک زن
flashing light
چراغ چشمک زن
group flashing light
چشمک زن دستهای
interrupted
[عناصر معماری منقطع]
interrupted
مقطوع
interrupted
متناوب
interrupted
فاصله دار
interrupted line
خط بریده بریده
interrupted line
خط چین
interrupted projection
برآمدگیفاصلهدار
interrupted task
تکلیف ناتمام
flashing
درز پوش
flashing
کاهش حوزه مغناطیسی
flashing over
جهش جرقه
She interrupted the train of my thoughts.
رشته افکارم را پاره کرد
eaves flashing
اب بندی لب بند
chimney flashing
درزبندی دودکش
stepped flashing
درزپوش پلکانی
quick
چابک
quick
تند
quick
سریع یا بدون اتلاف زمان
quick
تند و سریع
quick
جلد سریع
quick
چست
quick out
نوعی پاس که گیرنده به جلومی دود و برای دریافت پاس به کنار تغییر مسیر میدهد
quick
زنده
quick
فرز
to the quick
ازته
to the quick
زیادازته
quick en
تندشدن
to the quick
کاملا
to the quick
بی نهایت سراسر
quick en
زنده کردن نیروبخشیدن به
quick en
روح بخشیدن
quick en
تندکردن
quick en
جان دادن
kiss me quick
طره
quick change
بازیگری که زودبه زودهیئت خودرابرای بازی دیگرعوض کند
quick wit
تیزهوشی هوش تیز
quick witted
تیز هوش
kiss me quick
یکجورکلاه که درعقب سرقرارمیگیرد
she is quick with child
جنبش بچه رادرشکم حس میکند
quick time
قدم تند مارش تند با سرعت 021
quick time
قدم تندرو
quick clay
بتن زنده
quick silver
طبع سیمابی جیوه زدن به
quick stage
ان مرحله ازابستنی که زن جنبش بچه رادرزهدان خودحس میکند
quick step
گام تند
quick step
قدم تند
quick temper
تندی
quick temper
تندخویی
quick temper
تیزمزاجی
quick tempered
تند مزاج
quick time
سر قدم بلند
kiss me quick
زلف
quick ground
زمین سست
super quick
ماسوره فوق انی
the quick and the dead
زندگان ومردگان
i ran as quick as i could
هرچه میتوانستم تند دویدم به تندی هرچه بیشتر دویدم
quick gravel
ریگ روان
of quick wist
زودفهم
of quick wist
زیرک
of a quick temper
تیزمزاج
of a quick temper
تند
in quick succession
تندپشت سرهم
super quick
فوق انی
quick basic
کوئیک بیسیک
quick assets
موجودی نقدشو
quick asset
دارائی نقدی
quick action
عمل ضربتی انی
quick action
عمل انی ماسوره
quick lime
اهک زنده
quick access
با دست یابی تند
quick gravel
دزدریگ
quick wit
هوش زیاد
quick silver
جیوه
quick ear
گوش تیز
quick fire
نواخت تند
quick firer
تفنگی که پیاپی میتواندتیراندازی کند
quick coupler
بست سریع در لولههای ابرسانی
quick format
دستوری
quick format
که تمام داده موجود روی فلاپی دیسک را در حین فرآیند فرمت پاک نمیکند, از فرمت کامل سریع تر است و امکان ترسیم داده را میدهد
quick disconnect
نوعی رابط الکتریکی که دونیمه منطبق شونده اش بطورسریع باز و بسته میشود
quick freeze
بسرعت سرد کردن
quick fuse
ماسوره انی یا فوق انی ماسوره ضربتی
quick fire
تیری که با حداکثرسرعت روی هدفهای متحرک اجرا میشود
quick fire
تیر سریع
quick fading
بی دوام
quick eared
تیزگوش
quick eared
تیزشنو
quick ening
نیروبخش
quick ening
مهیج
quick ening
زنده کننده
quick ening
احیاکننده
quick eyed
تیزچشم
quick fading
زودگذر
quick growth
رشدسریع
quick growth
تندرویی
quick in action
جلد
quick recovery
بهبود سریع
quick sand
ماسه روان
quick scented
دارای شامه تیزیاتند
quick set
گرفتن فوری بتن
quick sight
تیزبینی
quick sight
بینایی تیز
quick sighted
تیزبین
quick sighted
زیرک
quick recovery
رونق سریع
quick opener
بازی تهاجمی که مدافع تیم توپ را از مهاجم میگیرد وبه سمت شکاف خط رقیب می دود
quick match
فتیله توپ یا ترقه
quick in action
چابک
quick in action
فرز
quick kick
کوشش در ضربه زدن با پا درضمن پاس برای کسب موقعیت بهتر
quick count
کوتاه کردن علامتهای قراردادی بوسیله مهاجم میانی در خط تجمع بمنظورغافلگیر کردن تیم مدافع
quick march
راهپیمایی تند
quick march
گام برداری تند
quick march
مارش تند
quick march
قدم رو
quick silver
سیماب
double-quick
باقدم تند رفتن
quick fix
راهحلسریعونهدائم
quick eye
چشم تیز
[تیزبین]
double quick
قدم تند
double quick
باقدم تند رفتن
double-quick
قدم تند
quick setting cement
سیمان زودگیر
quick setting cement
سیمان تند گیر
quick break switch
کلید قطع سریع
quick release system
جداکنندهدستگاه
quick break fuse
فیوز قطع سریع
quick disconnect coupling
کوپلینگی برای لولههای ی سیالات دارای دریچههای مسدود کننده و اجزاء اب بندی- کننده
He was too quick for her and jinked away every time.
او
[مرد]
برای او
[زن]
خیلی چابک بود و هربار با تغییر جهت از دست او
[زن]
در می رفت.
quick access memory
حافظه دستیابی سریع
a quick word of advice
یک راهنمایی کوچک
quick change gearbox
جعبه دنده نورتون
quick make and break switch
کلید لحظهای
Be slow to promise and quick to perform.
<proverb>
در قول دادن آهسته باش ولى در انجام آن تسریع کن.
quick make and break switch
کلید قطع ووصل سریع
otis quick scoring mental ability test
آزمون توانایی ذهنی اوتیس با نمره گذاری سریع
light up
<idiom>
ناگهان شادوخوشحال شدن
out like a light
<idiom>
(زود خوابیدن)خیلی سریع به خواب رفتن
see the light
<idiom>
متوجه اشتباه شدن
Something light, please.
لطفا یک چیز سبک.
come to light
<idiom>
آشکارشدن
first light
سپیده دم
light-well
[حیاط کوچک برای عبور نور]
one's light s
نهایت کوشش را در حدودتوانایی یا استعداد خود بعمل اوردن
on/off light
چراغروشن
on/off light
خاموش
light come light g
باد اورده را باد
light come light g
میبرد
light-well
[فضایی زیر زمین در ساختمان ها]
at first light
در اولین روشنایی روز
light
چراغ برق
light
روشن کردن
light
هریک از چراغهای رنگین که در مسابقه بجای پرچم بکارمی رود
light
سبک
light
روشنایی
light
نور
light
بچه زاییدن
light
نوردادن
light
پرتوافکندن نور
light
روشن
light
<adj.>
رنگ روشن
light
نانومتر nm که به شخص امکان دیدن میدهد
light
امکان کامپیوتری به صورت قلم که حاوی یک وسیله حساس به نور است که میتواند پیکسهای روی صفحه ویدیو را تشخیص دهد.
light
دیود نیمه هادی که در اثر اعمال جریان نور منتشر میکند.
light
چراغ اویخته پرتو مرئی نور مرئی
light
چراغ راهنمایی
in light of
<idiom>
به علت
inward light
اشراق
first light
اولین طلیعه خورشید
first light
فلق صبح
first light
افق نجومی
light out
ناگهان رفتن
very light
خیلی سبک
very light
خیلی روشن یا کم رنگ
light out
بسرعت ترک کردن
light
منبع نور سیگنال نور
to i. light from anything
حائل نورشدن
to s e the light
زاییده شدن
light value
مقدار نور
to s e the light
بدنیا امدن
to s e the light
توی خشت افتادن
inward light
نور داخلی
inward light
نور باطنی
course light
روشنایی باند فرودگاه چراغهای مخصوص روشن کردن باند فرود
in the light of
نظریه
in the light of
بشکل
to come to light
معلوم شدن
to come to light
روشن شدن
in the light of
از لحاظ
to i. light from anything
گذر کردن روشنایی
dead-light
پنجره ثابت
angel light
نورگیر کوچک
light struck
در اثرنور محو وتار شده
light struck
نور زده
light struck
نور دیده
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com