English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
it turned my head سرم را بدوران انداخت یا گیج کرد
Other Matches
He turned away from me . ازمن روی گرداندن
It turned out well. خوب از آب درآمد
well turned خوب ادا شده خوش عبارت
turned چرخشیافتن تغییرکردن
turned out فاهر لباسیکهفردیبرتندارد
He turned his back on us. پشتش رابه ماکرد ( به ما پشت کرد )
it turned my stomach دلم رابهم زد
turned in thelathe خراطی شده
She turned to me and smiled. روکردبه من ولبخند زد
He turned away from his wife . از همسرش رو گردان شد
the tide has turned ورق برگشته است
He turned pale. رنگش پرید
turned inside out وارونه
turned inside out پشت رو شده
turned in thelathe تراشیده
All of a sudden , he turned up in Europe . یکدفعه سر از اروپا درآورد
She turned the conversation to another subject. او [زن] موضوع را [به چیزی دیگر] عوض کرد.
She turned as pale as death . رنگش مثل ماست سفید شد ( پرید )
He turned as pale as death . رنگش مثل گچ سفید شد
Whichever way I did it ,It came out(turned out)wrong. هر طور کردم غلط درآمد
Milk that has turned sour. شیری که ترش شده است.
He (his hair) turned grey. مویش خاکستری شد
The milk [the wine] has already turned [gone off] . شیر [شراب] پیش از این بریده شده است.
the math teacher-turned-model آموزگار ریاضیی که مدل شده است.
It made me sick . It turned my stomach. دلم را بهم زد
the 28 year-old nurse-turned-independent insurance consultant پرستار ۲۸ ساله که مشاور مستقل بیمه شده است
head to head polymer بسپار سر به سر
over head هزینه سربار
head well چاه پیشکار
head well مادر چاه
head way پیشروی
over one's head <idiom> به مقام بالاتری رفتن
over one's head <idiom> خیلی سخت برای درک
on/upon one's head <idiom> برای خودش
Off with his head ! سرش را ببرید !
head for به سمت معینی در حرکت بودن
off with his head سرش را از تن جدا کنید
to head off عازم شدن [گردش]
head سر
keep one's head دست پاچه نشدن
head way بلندی طاق سرعت
head way پیشرفت
keep one's head <idiom>
go head ادامه بدهید بفرماید
go to head of مست کردن
per head متوسطمیانگین
R/W head HEAD WRITE/READ
R/W head وسیله
one way head سریکجهته
head down دور کردن قسمت جلوی قایق از باد
head off دور کردن قسمت جلوی قایق از باد
to get anything into ones head چیزیراحالی شدن یافهمیدن متقاعدشدن
to go off one's head دیوانه شدن
to keep one's head ارام یاخون سردبودن
with head on سربه پیش سر به جلو
go head پیش بروید
from head to f. ازسرتاپا
head up <idiom> رهبر
head way بجلو
head out <idiom> ترک کردن
head-on <idiom> برعلیه کسی بودن
head-on <idiom> فرجام مواجه شدن با
head off <idiom> مانع شدن از ،جلوگیری کردن
head off <idiom> به عقب برگشتن
head up بردن قسمت جلوی قایق بسمت باد
go to one's head <idiom> مغرور شدن
get it through one's head <idiom> فهمیدن ،باورداشتن
head to head رقابت شانه به شانه
keep one's head خونسردبودن
well head سر چشمه
head-first از سر سراسیمه
head شبکه یا بدنه
head عنوان مبحث
head اصلی
head راس
head نوک پیکان
head دستشویی قایق بالای بادبان
head طول سر اسب بعنوان مقیاس فاصله برنده از نفر بعد
head انتهای میز بیلیارد
head موضوع در راس چیزی واقع شدن
head رهبری کردن مقاومت کردن
head بخش بالایی وسیله
head دماغه
head ارتفاع فشاری
head افت
head موضوع
head منتها درجه موی سر
head ارتفاع ریزش سر رولور سر
head دهنه ابزار
head هد
head ضربه با سر
head ریاست داشتن بر رهبری کردن
head دارای سرکردن
head : سرگذاشتن به
head مهم
head سالار عنوان
head عمده
head سردرخت
head سرستون
head خط سر
head دربالا واقع شدن
head توپی کامل و سایر متعلقات
head فهم
head مواجه شدن سرپرستی شدن به وسیله
head عازم شدن سرپل گرفتن
head سرپل توالت ناو
head رهبر یا دسته پیشرو یک ستون
head پیش رو
head عناصر اولیه ستون
head سرفشنگ
head فرق سرصفحه
head first باکله
head-first باکله
head دهانه
head first از سر سراسیمه
head انتها دماغه
head ابتداء
head first سربجلو
head نوک
head on از طرف سر
head on روبرو
head on نوک به نوک
head بعد بالایی کتاب یا بدنه
head-on شاخ بشاخ
head-on از سر
head راس عدد
head کله
head-on نوک به نوک
head on از سر
head on شاخ بشاخ
head-on روبرو
head-on از طرف سر
head اولین عنصر داده در لیست بودن
head دادهای که نشان داده آدرس شروع لیست دادههای ذخیره شده در حافظه است
head دیسک مخصوص برای تمیز کردن نوک خواندن / نوشتن دیسک
head وسیله ارتباطی بین آنتن و شبکه کابل تلویزیونی
head رئیس
head-first سربجلو
shock head انبوه گیسو
splash head پاشش گیر
running head خط عنوان هرصفحه در متن
scald head کچلی
spindle head سر هرزگرد
spear head گروه نوک درحمله یا سر جلودار
raise its head پدید امدن
sculptured head پیکره سر ادمی
shock head دارای موی فراوان
spear head گروه جلودار
round head برگردان
round head سر گرد
sculptured head سردیس
rivet head کله پرچ
recording head نوک ضبط
static head فشار ایستایی
swelled head خودخواه
to pitch on one's head از سر پرت شدن
to knock head پیشانی برخاک نهادن
to bob one's head کوتاه کردن موی سر کسی
to gather head نیروگرفتن
to gather head قوت گرفتن سرپیداکردن
to knock head چیزی که عبارت ازگذاشتن پیشانی بر روی زمین
to knock head سجود
to keep ones head above water خود را از بار بدهی رها کردن
she has a well poised head وضع سرش در روی بدنش خیلی خیلی خوش نما است
to poke one's head دولادولا راه رفتن
to poke one's head با سرپایین اویخته راه رفتن
swelled head دارای عقاید بزرگ خود فروش
the crown of the head فرق سر
t head bolt پیچ چکشی شکل " T "
tension head بار کشش
to hit someone on the head بر سر کمی زدن
turk's head knot manrope: syn
turk's head گره دستار
ti lift one's head نیرو گرفتن
truck head سکوی نظامی یا بارانداز کنارایستگاه خودروها
to hide one's head ازشرمساری پنهان شدن پناه بردن
long head دوراندیشی
lapping head سمبه فلزی
output per head تولید سرانه
lapping head سمبه توپ
output per head بازده سرانه
per head tax مالیات سرانه
letter head کاغذیکه نشان چاپی دارد
percolation head ارتفاع نفوذ
pile head قسمت فوقانی شمع
pile head سر شمع
piston head سرپیستون
letter head سر کاغذ
net head ارتفاع موثر
navigation head بارانداز کنار اسکله دریایی محل مبادله بار کشتیها دراسکله
long head زیرکی
lose one's head دیوانه شدن
lost head افت بار
lunk head ادم کله خر
magnetic head نوک مغناطیسی
manufactured head سر ساخته شده
mast head نوک دکل کشتی
movable head با نوک متحرک
moving head با نوک متحرک
piston head کف پیستون
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com