Dictiornary-Farsi | junk food | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 143 (7 milliseconds)

English	Persian
junk food	غذای ناسالم
junk food	گنده خوراک
junk food	هله هوله


Other Matches

junk	جگن
junk	پاک کردن یا حذف کردن از فایل ذخیره سازی که دیگر استفاده نمیشود
junk	خلاص شدن از یک فایل
junk	افزونه کردن فایل یا یک سخت افزار
junk	اطلاعات یا سخت افزاری که بی استفاده است یا از تاریخ گذشته است یا کار امنیت
junk	داده ناخواسته
junk	خرده ریز
junk	اهن پاره خرده شیشه
junk	طناب کهنه کاغذ پاره
junk	جنس اوراق وشکسته
junk	اشغال
junk	کهنه و کم ارزش
junk	جنس بنجل بدورانداختن
junk	بنجل شمردن قایق ته پهن چینی
junk	اسقاط
junk	ریسمان پاره که برای بافتن بور یا درست کردن پوشال بکار می رود
junk	نی
junk mail	اقلام پستی ناخواسته
junk foods	هله هوله
junk foods	گنده خوراک
junk foods	غذای ناسالم
junk bonds	اوراق قرضهی قمارآمیز
junk bond	اوراق قرضهی قمارآمیز
junk board	مقوای کلفت
junk bozrd	مقوای ضخیم
junk surf	امواج نامناسب برای موج سواری
I havent had a morself of food since Monday. I havent touched food since Monday .	از دوشنبه لب به غذانزده ام
Please help yourself ( with the food ) .	لطفا" برای خودتان غذا بکشید
Have you had enough (food)	سیر شدی ؟
food	غذا
Do you want some more food ?	بازهم غذا می خواهی ؟
food	قوت
food	طعام
food	خوراک
health food	غذای سالم
to toy with one's food	با غذای خود بازی کردن
food shop	بقالی
food for thought <idiom>	درمورد چیز باارزش فکر کردن
to be food for fishes	غرق شدن
to be food for worms	مردن
to spit out food	تف کردن غذا
to spit out food	بیرون دادن غذا
convenience food	خوراک پیش پخته
convenience food	غذایی که پختن یا کشیدن آن آسان باشد
fast food	تند خوراک تندکار
food stamp	تمبر خوراک
food stamps	تمبر خوراک
health food	خوراک بهداشتی
food shop	خواربار فروشی
to wolf one's food <idiom>	مثل گاو خوردن
restorative food	غذای مقوی
This food is very nourshing .	این غذا خیلی قوت دارد
First food , then talk . <proverb>	اول طعام آخر کلام .
The food is cold.	غذا سرد است.
to burn the food	بگذارند غذا ته بگیرد
burnt food	ته دیگ [برنج]
To heat up the food.	غذا را گرم کردن
To kI'll animals for food .	جانوران را برای غذا کشتن
To pick at ones food .	از روی سیری خوردن
food processor	اجزایمخلوطکن
food aid	کمکغذائی
food mixer	ماشینهمزنبرقی
To cook food.	غذا پختن
To assimilate food.	غذا را جذب کردن
Please heat up my food.	لطفا" غذایم را داغ کنید
When it comes to me there is no more food (left).	به من که می رسد غذا تمام شده
to dress [food]	آماده کردن [پختن] [غذا یا دسرت]
food poisoning	مسمویت غذایی
food freezer	یخچال فریزر
food gathering	خوراک اوری
food industries	صنایع غذایی
food packet	بسته غذایی
food packet	جیره بسته بندی شده
food perference	رجحان غذایی
food preference	پسند غذایی
food production	تولید غذا
food program	برنامه غذایی
food freezer	فریزر
food for powder	کشته شدنی
food chain	زنجیره غذایی
food chains	زنجیره غذایی
articles of food	موادغذایی یا خوراکی
different kinds of food	غذاهای جوربه جور
food chemistry	شیمی غذا
food container	فرف غذا
food container	فرف غذای قابل حمل
food deprivation	محرومیت غذایی
food for powder	تیر خوردنی
food program	رژیم تغذیه
food science	علم غذا
frugal food	خوراک ساده
food web	شبکه غذایی
food tide	طغیان اب
preparation of food	تهیه خوراک
frugal food	حاضری
the food was smoked	خوراک بوی دود میداد خوراک بوی دود گرفته بود
food tide	سیل
plant food	غذای گیاه
food rationing	جیره بندی مواد غذائی
the garden provides food	میدهد
the garden provides food	باغ خوراک تهیه میکند
staple food	مواد غذائی ضروری
plant food	غذای گیاهی
food pyramid	هرم غذایی
the garden provides food	باغ غذا
food dtufe stuff	خوردنی
I musn't eat food containing ...	من نباید غذایی را که دارای ... هستند بخورم.
food dtufe stuff	خوار و بار
table of food equivalents	جدول ارزش جیره غذایی
food and agricultural organization	از موسسات وابسته به سازمان ملل متحدکه به سال 5491 تاسیس وهدفش بررسی وضع تولیدمحصولات کشاورزی و سایراغذیه است
food and agricultural organization	سازمان خواروبار وکشاورزی
dailgy food allowance	جیره روزانه
dailgy food allowance	جیره غذایی روزانه
There isnt much food in the house.	زیاد غذاتوی خانه نداریم ( نیست )
annual food plan	برنامه غذایی سالیانه
Frozen meat ( food ) .	گوشت ( غذای ) یخ زده
Our food supply is getting low.	ذخیره غذایمان دارد ته می کشد
food dtufe stuff	ماده غذایی
pollution of food in water	آلودگیحاصلازموادغذاییدرآب
pollution of food on and in the ground	آلودگیغذاییودرزمین
basic source of food	منابعاولیهغذا
their principal food is rice	خوراک عمده انها برنج است
The food was not fit to eat.	غذای ناجوری بود ( قابل خوردن نبود )
Oily skin (food).	پوست ( غذای ) چرب
food stamp program	برنامه کمک مواد غذائی ازطرف دولت به نیازمندان
Be carefull not to spI'll the food .	مواظب باش غذاهارانریزی زمین
Plain food (dress).	غذا ( لباس ) ساده
Good wholesome food .	غذای سالم وکامل
it is highly valued as food	برای خوراک بسیارمطلوب است
Dont stint the food .	سر غذااینقدر گه ابازی درنیاور
The food has a salty taste .	غذا شور مزه است
grazing food chain	زنجیره غذایی چرندگان
Rice is a wholesome food .	برنج غذای کاملی است
Mexican food is hot 9spicy).	غذاهای مکزیکی تند است
food regarded as cooked by a specified person	دست پخت
The smell of food permeated through the flat .	بوی غذا تمام آپارتمان را فراگرفته بود
a copious choice of food and drink	غذا و نوشیدنی فراوان
central food preparation facility	کارخانجات مرکزی تهیه موادغذایی
The way he eats his food disgusts [revolts] [repulses] me.	به نحوه ای که او [مرد] غذا می خورد حال من را بهم می زند.
In the long run fatty food makes your arteries clog up.	در دراز مدت مواد غذایی پر چربی باعث گرفتگی رگها می شوند .