English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 151 (7 milliseconds)
English Persian
kiss me quick زلف
kiss me quick طره
kiss me quick یکجورکلاه که درعقب سرقرارمیگیرد
Other Matches
kiss بوسه
kiss برخورد اهسته یک گوی بیلیارد با گوی دیگر
kiss کارامبول
kiss ماچ کردن
kiss بوسه زدن
kiss بوسیدن
kiss ماچ
Kiss off! [American E] برو گمشو!
kiss of life تنفس مصنوعی دهان به دهان
kiss of death دوستی خاله خرسه
to kiss the dust پست شدن
to kiss the dust باخاک یکسان شدن
to kiss the dust به خواری وپستی تن دادن
to kiss hands دست پادشاه بزرگی راهنگام رفتن به ماموریت بعنوان بدرود بوسیدن
to kiss the rod به تنبیه تن دردادن
to kiss the ground زمین بوسیدن
to kiss the ground خودراپست کردن تواضع کردن
to kiss the ground پست شدن
kiss in the ring بازی بگیرماچ کن :بازی که دران پسریادختری ....تااوراببوسد
to kiss the dust کشته شدن
she gave me a kiss مرابوسید
she gave me a kiss برروی من بوسه داد
she gave me a kiss مرابوسه زد
to kiss the gunners daughter تازیانه خوردن
kiss-ass [American E] متملق
to kiss away a child's tears بابوسیدن بچه اشکهایش راپاک کردن
kiss-ass [American E] کاسه لیس
kiss-ass [American E] آدم چاپلوس
quick out نوعی پاس که گیرنده به جلومی دود و برای دریافت پاس به کنار تغییر مسیر میدهد
quick en تندشدن
quick en زنده کردن نیروبخشیدن به
quick en تندکردن
quick en روح بخشیدن
quick en جان دادن
to the quick ازته
to the quick زیادازته
quick چابک
quick فرز
quick جلد سریع
quick زنده
quick تند و سریع
quick سریع یا بدون اتلاف زمان
quick تند
to the quick بی نهایت سراسر
to the quick کاملا
quick چست
quick recovery رونق سریع
quick sighted تیزبین
quick sighted زیرک
quick silver سیماب
quick silver جیوه
quick silver طبع سیمابی جیوه زدن به
quick stage ان مرحله ازابستنی که زن جنبش بچه رادرزهدان خودحس میکند
quick sight بینایی تیز
quick sight تیزبینی
quick set گرفتن فوری بتن
quick march قدم رو
quick scented دارای شامه تیزیاتند
quick match فتیله توپ یا ترقه
quick opener بازی تهاجمی که مدافع تیم توپ را از مهاجم میگیرد وبه سمت شکاف خط رقیب می دود
quick sand ماسه روان
quick recovery بهبود سریع
quick step گام تند
quick step قدم تند
the quick and the dead زندگان ومردگان
super quick ماسوره فوق انی
super quick فوق انی
she is quick with child جنبش بچه رادرشکم حس میکند
quick eye چشم تیز [تیزبین]
quick witted تیز هوش
quick wit تیزهوشی هوش تیز
quick wit هوش زیاد
quick time قدم تند مارش تند با سرعت 021
quick time قدم تندرو
quick time سر قدم بلند
quick tempered تند مزاج
quick temper تیزمزاجی
quick temper تندخویی
quick temper تندی
quick fix راهحلسریعونهدائم
double quick قدم تند
quick asset دارائی نقدی
quick assets موجودی نقدشو
quick basic کوئیک بیسیک
quick change بازیگری که زودبه زودهیئت خودرابرای بازی دیگرعوض کند
quick clay بتن زنده
quick count کوتاه کردن علامتهای قراردادی بوسیله مهاجم میانی در خط تجمع بمنظورغافلگیر کردن تیم مدافع
quick coupler بست سریع در لولههای ابرسانی
quick disconnect نوعی رابط الکتریکی که دونیمه منطبق شونده اش بطورسریع باز و بسته میشود
quick ear گوش تیز
quick eared تیزگوش
quick eared تیزشنو
quick ening نیروبخش
quick action عمل ضربتی انی
quick action عمل انی ماسوره
quick access با دست یابی تند
double quick باقدم تند رفتن
double-quick قدم تند
double-quick باقدم تند رفتن
i ran as quick as i could هرچه میتوانستم تند دویدم به تندی هرچه بیشتر دویدم
in quick succession تندپشت سرهم
quick ground زمین سست
of a quick temper تند
of a quick temper تیزمزاج
of quick wist زیرک
of quick wist زودفهم
quick gravel ریگ روان
quick gravel دزدریگ
quick ening مهیج
quick ening زنده کننده
quick march راهپیمایی تند
quick format دستوری
quick format که تمام داده موجود روی فلاپی دیسک را در حین فرآیند فرمت پاک نمیکند, از فرمت کامل سریع تر است و امکان ترسیم داده را میدهد
quick freeze بسرعت سرد کردن
quick fuse ماسوره انی یا فوق انی ماسوره ضربتی
quick growth رشدسریع
quick lime اهک زنده
quick in action جلد
quick kick کوشش در ضربه زدن با پا درضمن پاس برای کسب موقعیت بهتر
quick in action فرز
quick march گام برداری تند
quick march مارش تند
quick ening احیاکننده
quick eyed تیزچشم
quick fading زودگذر
quick fading بی دوام
quick growth تندرویی
quick fire تیر سریع
quick fire تیری که با حداکثرسرعت روی هدفهای متحرک اجرا میشود
quick fire نواخت تند
quick firer تفنگی که پیاپی میتواندتیراندازی کند
quick in action چابک
He was too quick for her and jinked away every time. او [مرد] برای او [زن] خیلی چابک بود و هربار با تغییر جهت از دست او [زن] در می رفت.
a quick word of advice یک راهنمایی کوچک
quick release system جداکنندهدستگاه
quick setting cement سیمان زودگیر
quick setting cement سیمان تند گیر
quick change gearbox جعبه دنده نورتون
quick flashing light چشمک زن تند
quick disconnect coupling کوپلینگی برای لولههای ی سیالات دارای دریچههای مسدود کننده و اجزاء اب بندی- کننده
quick access memory حافظه دستیابی سریع
quick break switch کلید قطع سریع
quick break fuse فیوز قطع سریع
quick make and break switch کلید قطع ووصل سریع
quick make and break switch کلید لحظهای
Be slow to promise and quick to perform. <proverb> در قول دادن آهسته باش ولى در انجام آن تسریع کن.
interrupted quick flashing light چشمک زن تند مقطع
otis quick scoring mental ability test آزمون توانایی ذهنی اوتیس با نمره گذاری سریع
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com