Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 205 (9 milliseconds)
English
Persian
knock at the door
در زدن
knock at the door
در کوفتن
Search result with all words
there is a knock at the door
درمیزنند
there is a knock at the door
صدای در
there is a knock at the door
می اید
Other Matches
door to door selling
فروش کالا بصورت دوره گردی
knock down
مجزا کردن
knock down
گیج کردن
knock down
باضربت بزمین کوبیدن
knock about
نامرتب زندگی کردن
knock against
زدن به
knock down
زدن با تانک یا توپ هواپیما از کار انداختن
knock off
دست از کارکشیدن از کار انداختن
knock off
ختم کردن کار
knock off
کشتن
knock off
مردن
knock off
ازکار دست کشیدن
knock off
دست کشیدن از
knock down
مجزا
to knock about
پرسه زدن در به در بودن
to knock about
سرگردان بودن زندگی منظم نداشتن
to knock down
بزمین زدن
to knock down
زمین زدن بامشت بزمین انداختن ازپادراوردن
To knock someone down.
کسی رازمین زدن ( درکشتی وغیره )
to knock up
فرسوده شدن ازپادرامدن
to knock up
خسته شدن
knock about
<idiom>
بدون برنامه ریزی سفر کردن
knock in
فرو کردن
knock it off
<idiom>
دست کشیدن
knock off
<idiom>
به قتل رساندن کسی
to knock under
تسلیم شدن
to knock up
مانده شدن
I usually knock off at 6.
غالبا" ساعت 6 دست از کار می کشم
to knock together
سرهم بندی کردن
knock against
خوردن به
knock out
<idiom>
غش کردن
to knock down
پرچ کردن
knock about
پرسه زدن
knock about
سرو صدا ایجاد کردن
to knock off
دست ازکارکشیدن
to knock out
پس ازبسته شدن دردانشکده یادانشگاه درزدن وبیرون رفتن
to knock under
تن دردادن اقراربزمین خوردگی کردن ازپادرامدن
knock-up
برخورد کردن
knock
مشت ضربت
knock
صدای تغ تغ
knock
عیبجویی
knock
ضربه زدن
knock up
سردستی اماده کردن
knock up
بهم زدن
knock up
برخورد کردن
knock up
تحریک کردن
knock up
از کار انداختن
knock
بهم خوردن
knock
بد گویی کردن از
knock together
بهم چسباندن
knock together
بهم زدن
knock together
بهم خوردن
knock on
بلند شدن توپ از زمین ازضربه دست بازیگر
knock-on
بلند شدن توپ از زمین ازضربه دست بازیگر
knock out
از کار انداختن
knock
کوبیدن
knock
زدن
knock
درزدن
knock up
بپایان رساندن
knock up
ابستن کردن ناراحت کردن
knock-up
سردستی اماده کردن
knock off
از پاانداختن
to knock about
ول گشتن
knock out
با مشت یا بوکس ازپادراوردن
knock out
ناکار کردن
knock out
شکست دادن
knock out
خالی کردن
knock-up
ابستن کردن ناراحت کردن
knock-up
بپایان رساندن
knock-up
از کار انداختن
knock-up
بهم زدن
knock out
از بین بردن
knock-up
تحریک کردن
knock reducer
ضد کوبش
knock on the head
باطل کردن
knock on the head
خنثی کردن
knock kneed
دارای حرکت کج ومعوج
knock off one's feet
<idiom>
متعجب کسی (دست کسی رادرحنا گذاشتن)
knock one's block off
<idiom>
خیلی سخت به کسی صدمه زدن
knock oneself out
<idiom>
باعث تلاش فراوان
knock rating
میزان بهسوزی
knock out tournament
تورنمنت حذفی شطرنج
knock kneed
دارای زانوی کج
knock about clothes
جامه کار
knock knee
کجی زانو به درون دراثرمرض یا نرسیدن موادغذایی
knock kneed
شل
knock kneed
فالج
knock kneed
خشن
knock on the head
نقش بر اب کردن
knock about clothes
لباس کار
knock on wood
<idiom>
بزنم به تخته
knock-ups
از کار انداختن
knock-ups
بپایان رساندن
knock-ups
ابستن کردن ناراحت کردن
knock knees
زانوهایی که هنگام راه رفتن بهم میخورند
knock knees
زانوی کج زانوی پیچ خورده
to knock head
چیزی که عبارت ازگذاشتن پیشانی بر روی زمین
to knock somebody's socks off
<idiom>
<verb>
کسی را شگفتگیر کردن
to knock the bottom out of
باطل کردن
to knock somebody's socks off
<idiom>
<verb>
کسی را کاملا غافلگیر کردن
to knock head
پیشانی برخاک نهادن
anti knock
ماده ایکه به سوخت اضافه شده و احتمال انفجار واحتراق نامنظم ان را کاهش میدهد
to knock head
سجود
to knock back
عقب نشستن
knock-ups
تحریک کردن
to knock the bottom out of
خنثی کردن
knock-ups
برخورد کردن
to knock a person off his p
کسیرابرزمین زدن یانابودکردن
knock one on the head
مشت بر کله کسی زدن
Knock off your fighting right now!
همین الآن از توی سر همدیگر زدن دست بکشید !
at a knock-down price
به قیمت مفت
to knock the bottom out of
رد کردن
defeat by knock out
شکست با ناک اوت
to knock something open
با ضربه چیزی را باز کردن
to knock the bottom out of
بی اثرکردن
to have a knock back
عقب نشینی کردن
[در موقعیتی]
knock-ups
بهم زدن
knock-ups
سردستی اماده کردن
to knock a person's head off
به اسانی ازپیش کسی افتادن یاکسیراشکست دادن
knock the living daylights out of someone
<idiom>
باعث غش کردن کسی شدن
anti knock property
خاصیت ضدضربه
anti knock property
درجه اکتان
To knock (beat) someone on the head .
تو سر کسی زدن
knock one's head against the wall
<idiom>
کاربی نتیجه
out door
بیرون
door way
مدخل
door way
جای در
There is somebody at the door .
یک کسی دم در است
next door
[to]
<adv.>
همسایه ای
door way
راهرو
next door
خانه پهلویی
door
راهرو
door
در
door
درب
out of door
خارج ازمنزل
out door
صحرایی در هوای ازاد انجام شده
out door
بیرونی
next door to
تقریبا
next door to
نزدیک
next door to
غریب
next door
جنب این خانه
door to door
خانه به خانه
out of door
فضای ازاد
is these a at the door
ایاکسی هم درهست
at the door
دم در
out of door
در هوای ازاد
next door
[to]
<adv.>
پهلویی
He is next door.
او
[مرد]
نزد همسایه است.
next door
[to]
<adv.>
جنبی
behind the door
پشت در
door-to-door
خانه به خانه
conventional door
درمعمولی
door handle
دستگیرهدر
to show one to the door
کسیرا تا دم در بردن یارهنمایی کردن
to rattle at the door
تغ تغ در زدن
trap door
دریچه
two leafs door
در دو لته
to open the door to
مجال دادن
door grip
دستگیرهدر
paddling door
درب کار
to keep the wolf from the door
خودرا ازگرسنگی یا قحطی رهانیدن
two leafs door
در دو لنگه
stage door
در عقب صحنه
to panel a door
تنکه بدر گذاشتن
bow door
درخمشده
access door
درورودی
door pillar
ستوندر
entry door
در جلویی
[ساختمان]
door-jamb
[تیر عمودی چارچوب در]
door-handle
اهرم در
door-furniture
پاشنه ی در
door-frame
چارچوب در
door-knob
دستگیره گویی
door-case
چارچوب در
bridal door
[مدخل مزین در گوشه های کلیسا]
keep the wolf from the door
<idiom>
نان بخور و نمیری گیر آوردن
The door is jammed.
در گیر کرده است.
door-knocker
کوبه ی در
door-post
[تیر عمودی در]
immediately next door
<adv.>
همین جنبی
entrance door
در جلویی
[ساختمان]
entry door
در ورودی
entrance door
در ورودی
entry door
ورودی
entrance door
ورودی
immediately next door
<adv.>
همین همسایه ای
The door is jammed.
در باز نمیشود.
show someone the door
<idiom>
خواستن از کسی که برود
foot in the door
<idiom>
گشایش یا فرصت
inner door shell
پوستداخلیدر
hinged door
درلولایی
patio door
درپاسیو
freezer door
درفریزر
four-door saloon
ماشینچهاردر
exterior door
دربیرونی
entrance door
درورودی
end door
درانتهای
door shelf
درقفسه
loading door
فشاردر
side door
درداخلی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com