Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 144 (9 milliseconds)
English
Persian
knock knees
زانوهایی که هنگام راه رفتن بهم میخورند
knock knees
زانوی کج زانوی پیچ خورده
Other Matches
on one's knees
زانوزننده نمازکنان
on one's knees
زنوزنان
knees-up
مهمانیوجشن
knees
سه گوشه سه راهی
knees
زانو
knees
زانویی
knees
دوشاخه
knees
خم پیچ
knees
زانو دارکردن
on one's knees
درحال خضوع
down on your knees
زانو بزنید
to fall on ones knees
زانوزدن
to bring any one to his knees
کسیرارافرمان خوداوردن کسیرامعلم کردن
weak knees
زانوی سست بی ثباتی بی عزمی
to bring any one to his knees
کسیرابلابه انداختن
to fall on ones knees
بیرون افتادن بلابه افتادن
knock off
ازکار دست کشیدن
knock off
دست کشیدن از
knock off
<idiom>
به قتل رساندن کسی
knock in
فرو کردن
knock down
زدن با تانک یا توپ هواپیما از کار انداختن
knock down
مجزا کردن
knock about
<idiom>
بدون برنامه ریزی سفر کردن
knock off
کشتن
knock off
ختم کردن کار
knock off
دست از کارکشیدن از کار انداختن
knock out
با مشت یا بوکس ازپادراوردن
knock off
از پاانداختن
I usually knock off at 6.
غالبا" ساعت 6 دست از کار می کشم
knock it off
<idiom>
دست کشیدن
To knock someone down.
کسی رازمین زدن ( درکشتی وغیره )
knock out
ناکار کردن
knock together
بهم زدن
knock up
تحریک کردن
to knock under
تسلیم شدن
to knock together
سرهم بندی کردن
to knock about
ول گشتن
to knock about
سرگردان بودن زندگی منظم نداشتن
to knock down
بزمین زدن
to knock down
زمین زدن بامشت بزمین انداختن ازپادراوردن
to knock down
پرچ کردن
to knock off
دست ازکارکشیدن
to knock about
پرسه زدن در به در بودن
to knock under
تن دردادن اقراربزمین خوردگی کردن ازپادرامدن
knock out
شکست دادن
knock out
خالی کردن
knock out
از بین بردن
knock out
از کار انداختن
to knock up
مانده شدن
knock together
بهم خوردن
knock together
بهم چسباندن
to knock up
فرسوده شدن ازپادرامدن
to knock up
خسته شدن
to knock out
پس ازبسته شدن دردانشکده یادانشگاه درزدن وبیرون رفتن
knock down
مجزا
knock-on
بلند شدن توپ از زمین ازضربه دست بازیگر
knock up
از کار انداختن
knock up
بپایان رساندن
knock up
ابستن کردن ناراحت کردن
knock-up
سردستی اماده کردن
knock-up
بهم زدن
knock-up
تحریک کردن
knock-up
از کار انداختن
knock-up
بپایان رساندن
knock-up
ابستن کردن ناراحت کردن
knock up
برخورد کردن
knock up
بهم زدن
knock
کوبیدن
knock
زدن
knock
بد گویی کردن از
knock
بهم خوردن
knock
مشت ضربت
knock
صدای تغ تغ
knock
عیبجویی
knock
ضربه زدن
knock up
سردستی اماده کردن
knock-up
برخورد کردن
knock down
گیج کردن
knock against
خوردن به
knock
درزدن
knock about
نامرتب زندگی کردن
knock about
پرسه زدن
knock about
سرو صدا ایجاد کردن
knock against
زدن به
knock off
مردن
knock down
باضربت بزمین کوبیدن
knock out
<idiom>
غش کردن
knock on
بلند شدن توپ از زمین ازضربه دست بازیگر
knock one's block off
<idiom>
خیلی سخت به کسی صدمه زدن
Knock off your fighting right now!
همین الآن از توی سر همدیگر زدن دست بکشید !
knock off one's feet
<idiom>
متعجب کسی (دست کسی رادرحنا گذاشتن)
to knock the bottom out of
خنثی کردن
to knock the bottom out of
بی اثرکردن
to knock the bottom out of
رد کردن
to knock somebody's socks off
<idiom>
<verb>
کسی را شگفتگیر کردن
knock on wood
<idiom>
بزنم به تخته
knock oneself out
<idiom>
باعث تلاش فراوان
to knock back
عقب نشستن
to have a knock back
عقب نشینی کردن
[در موقعیتی]
to knock something open
با ضربه چیزی را باز کردن
to knock somebody's socks off
<idiom>
<verb>
کسی را کاملا غافلگیر کردن
at a knock-down price
به قیمت مفت
to knock the bottom out of
باطل کردن
to knock head
پیشانی برخاک نهادن
knock kneed
دارای حرکت کج ومعوج
knock kneed
دارای زانوی کج
knock knee
کجی زانو به درون دراثرمرض یا نرسیدن موادغذایی
knock at the door
در کوفتن
knock at the door
در زدن
knock about clothes
لباس کار
knock about clothes
جامه کار
defeat by knock out
شکست با ناک اوت
anti knock
ماده ایکه به سوخت اضافه شده و احتمال انفجار واحتراق نامنظم ان را کاهش میدهد
knock-ups
ابستن کردن ناراحت کردن
knock-ups
بپایان رساندن
knock-ups
از کار انداختن
knock-ups
تحریک کردن
knock-ups
برخورد کردن
knock-ups
بهم زدن
knock-ups
سردستی اماده کردن
knock kneed
شل
knock kneed
فالج
there is a knock at the door
صدای در
there is a knock at the door
درمیزنند
knock reducer
ضد کوبش
to knock a person off his p
کسیرابرزمین زدن یانابودکردن
knock rating
میزان بهسوزی
knock out tournament
تورنمنت حذفی شطرنج
knock one on the head
مشت بر کله کسی زدن
knock on the head
نقش بر اب کردن
to knock head
سجود
to knock head
چیزی که عبارت ازگذاشتن پیشانی بر روی زمین
knock on the head
باطل کردن
knock on the head
خنثی کردن
knock kneed
خشن
there is a knock at the door
می اید
to knock a person's head off
به اسانی ازپیش کسی افتادن یاکسیراشکست دادن
anti knock property
درجه اکتان
anti knock property
خاصیت ضدضربه
knock the living daylights out of someone
<idiom>
باعث غش کردن کسی شدن
To knock (beat) someone on the head .
تو سر کسی زدن
knock one's head against the wall
<idiom>
کاربی نتیجه
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com