English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
knock one's head against the wall <idiom> کاربی نتیجه
Other Matches
knock on the head نقش بر اب کردن
knock on the head خنثی کردن
knock on the head باطل کردن
to knock head سجود
to knock head چیزی که عبارت ازگذاشتن پیشانی بر روی زمین
to knock head پیشانی برخاک نهادن
knock one on the head مشت بر کله کسی زدن
to knock a person's head off به اسانی ازپیش کسی افتادن یاکسیراشکست دادن
To knock (beat) someone on the head . تو سر کسی زدن
head wall دیواریکه در بالادست یک ابگیرساخته میشود
My head hit the wall. سرم خورد به دیوار
head to head polymer بسپار سر به سر
knock بد گویی کردن از
knock بهم خوردن
knock up تحریک کردن
knock مشت ضربت
knock up برخورد کردن
knock up بهم زدن
knock up سردستی اماده کردن
knock ضربه زدن
knock صدای تغ تغ
knock together بهم خوردن
knock زدن
knock کوبیدن
knock درزدن
knock on بلند شدن توپ از زمین ازضربه دست بازیگر
knock-on بلند شدن توپ از زمین ازضربه دست بازیگر
knock off <idiom> به قتل رساندن کسی
knock it off <idiom> دست کشیدن
knock about <idiom> بدون برنامه ریزی سفر کردن
knock out ناکار کردن
knock out شکست دادن
knock out خالی کردن
knock out از بین بردن
knock out از کار انداختن
knock up از کار انداختن
knock up بپایان رساندن
to knock about پرسه زدن در به در بودن
to knock about سرگردان بودن زندگی منظم نداشتن
to knock down بزمین زدن
to knock down زمین زدن بامشت بزمین انداختن ازپادراوردن
to knock down پرچ کردن
to knock off دست ازکارکشیدن
to knock out پس ازبسته شدن دردانشکده یادانشگاه درزدن وبیرون رفتن
to knock together سرهم بندی کردن
to knock under تسلیم شدن
to knock under تن دردادن اقراربزمین خوردگی کردن ازپادرامدن
to knock up خسته شدن
to knock up فرسوده شدن ازپادرامدن
to knock about ول گشتن
knock out با مشت یا بوکس ازپادراوردن
knock up ابستن کردن ناراحت کردن
knock-up سردستی اماده کردن
knock-up بهم زدن
knock-up برخورد کردن
knock-up تحریک کردن
knock-up از کار انداختن
knock-up بپایان رساندن
knock-up ابستن کردن ناراحت کردن
knock together بهم زدن
knock together بهم چسباندن
To knock someone down. کسی رازمین زدن ( درکشتی وغیره )
I usually knock off at 6. غالبا" ساعت 6 دست از کار می کشم
to knock up مانده شدن
knock down زدن با تانک یا توپ هواپیما از کار انداختن
knock out <idiom> غش کردن
knock عیبجویی
knock off از پاانداختن
knock off دست از کارکشیدن از کار انداختن
knock down مجزا کردن
knock against زدن به
knock off ختم کردن کار
knock off کشتن
knock off مردن
knock off ازکار دست کشیدن
knock down باضربت بزمین کوبیدن
knock down گیج کردن
knock down مجزا
knock in فرو کردن
knock against خوردن به
knock about سرو صدا ایجاد کردن
knock off دست کشیدن از
knock about پرسه زدن
knock about نامرتب زندگی کردن
to knock the bottom out of خنثی کردن
to knock the bottom out of بی اثرکردن
to knock the bottom out of رد کردن
knock-ups ابستن کردن ناراحت کردن
knock-ups بپایان رساندن
knock-ups از کار انداختن
knock-ups تحریک کردن
there is a knock at the door درمیزنند
knock-ups بهم زدن
knock-ups سردستی اماده کردن
to knock somebody's socks off <idiom> <verb> کسی را کاملا غافلگیر کردن
knock about clothes لباس کار
knock knees زانوهایی که هنگام راه رفتن بهم میخورند
to knock a person off his p کسیرابرزمین زدن یانابودکردن
knock about clothes جامه کار
to knock somebody's socks off <idiom> <verb> کسی را شگفتگیر کردن
there is a knock at the door می اید
there is a knock at the door صدای در
to knock the bottom out of باطل کردن
to knock back عقب نشستن
to have a knock back عقب نشینی کردن [در موقعیتی]
defeat by knock out شکست با ناک اوت
knock at the door در زدن
anti knock ماده ایکه به سوخت اضافه شده و احتمال انفجار واحتراق نامنظم ان را کاهش میدهد
knock at the door در کوفتن
knock knees زانوی کج زانوی پیچ خورده
knock-ups برخورد کردن
knock knee کجی زانو به درون دراثرمرض یا نرسیدن موادغذایی
knock on wood <idiom> بزنم به تخته
knock off one's feet <idiom> متعجب کسی (دست کسی رادرحنا گذاشتن)
knock rating میزان بهسوزی
at a knock-down price به قیمت مفت
knock one's block off <idiom> خیلی سخت به کسی صدمه زدن
knock oneself out <idiom> باعث تلاش فراوان
knock reducer ضد کوبش
knock out tournament تورنمنت حذفی شطرنج
knock kneed دارای زانوی کج
knock kneed دارای حرکت کج ومعوج
knock kneed شل
knock kneed فالج
knock kneed خشن
Knock off your fighting right now! همین الآن از توی سر همدیگر زدن دست بکشید !
to knock something open با ضربه چیزی را باز کردن
anti knock property خاصیت ضدضربه
knock the living daylights out of someone <idiom> باعث غش کردن کسی شدن
anti knock property درجه اکتان
to go to the wall درتنگی یافشارواقع شدن ورشکست شدن
the wall پشت دیوارایستاده بودم
wall up رسیدن موج به حداکثر اوج
wall جدار
wall حصار
to the wall <idiom> به آخر خط رسیدن
wall محصورکردن
wall-to-wall از دیوار به دیوار
wall-to-wall کامل
wall دیواری
wall-to-wall فراگیر
wall دیواره
wall مانع یکپارچه در پرش اسب مرکب از جعبههای روی هم
wall-to-wall همه جانبه
wall-to-wall سرتاسری
wall محصور کردن
wall تیغه کشیدن دیوار
wall دیوارکشیدن
wall حصار دار کردن
wall دیوار
wall-to-wall فرش کردن سرتاسری
wall-to-wall [مفروش کردن کل اتاق توسط یک تخته فرش]
wall-to-wall همگانی
gable wall دیوار سنتوری
wall board تخته برای چوبکاری دیوار
wall energy انرژی در واحد سطح مرزمشترک بین حوزههای مغناطیسی مختلف الجهت
wall entrance عبور از داخل دیوار
interior wall دیوار داخلی
wall eye چشمی که سفیدی ان زیادوعنبیه ان کمرنگ باشد
wall eye چشم مات
face wall دیوار بر
front wall دیوار مقابل اسکواش
face wall ماسک
face wall نقاب
wall eye چشم سفید
wall hanging تزئینات دیواری
fire wall دیوار اتش بند
wailing wall دیوارندبه
it sprang from the wall ازدیوار رویید
gable wall دیوار لچکی
gap in a wall شکاف دردیوار
wall insulator عایق دیوار
insulated wall دیواره عایق
fresco a wall دیوار سفید کرده را
to panel a wall دیواری را تخته کوبی کردن
toe wall دیوار پای خاکریز
toe wall دیوارضامن پادیوار
flare wall دیوار حائل خاکریز پل
town wall باروی شهر
wailing wall دیوار قدیمی اورشلیم
fruit wall چفته
front wall دیوار جلو
gravity wall دیوار وزنی
guide wall دیواره راهنما
render a wall استرکشی دیوار
rear wall دیوار پشت
quay wall دیوار بارانداز
plinth of a wall ازاره
pise wall چینه
wall wort اذن الفار
pellitory of the wall اذن الفار
partition wall تیغه
partition wall دیوار میانی دیوار وسط دیوار بین دو فضا
partition wall دیوار تیغه
panel wall اگین دیوار
outer wall دیوار خارجی
one brick wall دیوار یک اجره
non bearing wall دیوار تیغه
lining of the wall پوشش روی دیوار
retaining wall دیوار حائل
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com