English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 146 (7 milliseconds)
English Persian
knock out tournament تورنمنت حذفی شطرنج
Other Matches
tournament یک دوره مسابقه
tournament مسابقه
tournament تشکیل مسابقات
tournament مسابقات قهرمانی
elimination tournament مسابقههای حذفی
designated tournament مسابقه بهترین بازیگران
challengers' tournament تورنمنت مدعیان
candidates' tournament تورنمنت نامزدهای قهرمانی شطرنج جهان
scrambles tournament مسابقههای غیررسمی
open tournament تورنمنت ازاد شطرنج
master tournament مسابقه ازاد سالانه گلف بین قهرمانان دعوت شده
ladder tournament مسابقه برحسب مقام و قدرت بازیگر در جدول تقدم و تاخر
interzonal tournament تورنمنت انترزونال یا بین قارهای شطرنج
tournament casting مسابقه قلاب اندازی
zonal tournament تورنمنت منطقهای شطرنج
double elimination tournament مسابقات دو حذفی
round robin (tournament or contest) <idiom> بازی که درآن یک بازیکن یا تیم درمقابل یک بازیکن یا تیم بازی کند
The striker's injury puts a question mark over his being fit in time for the tournament. آسیب مهاجم آمادگی سر موقع او [مرد] را برای مسابقات نامشخص می کند.
knock out شکست دادن
knock out خالی کردن
knock down زدن با تانک یا توپ هواپیما از کار انداختن
knock out از بین بردن
knock down مجزا کردن
knock off کشتن
knock out ناکار کردن
knock in فرو کردن
knock off دست کشیدن از
knock out با مشت یا بوکس ازپادراوردن
knock off ازکار دست کشیدن
knock off مردن
knock down گیج کردن
I usually knock off at 6. غالبا" ساعت 6 دست از کار می کشم
knock off ختم کردن کار
knock off دست از کارکشیدن از کار انداختن
knock off از پاانداختن
knock out از کار انداختن
to knock under تسلیم شدن
to knock under تن دردادن اقراربزمین خوردگی کردن ازپادرامدن
to knock up خسته شدن
to knock up فرسوده شدن ازپادرامدن
to knock up مانده شدن
To knock someone down. کسی رازمین زدن ( درکشتی وغیره )
knock about <idiom> بدون برنامه ریزی سفر کردن
knock it off <idiom> دست کشیدن
knock off <idiom> به قتل رساندن کسی
to knock together سرهم بندی کردن
to knock out پس ازبسته شدن دردانشکده یادانشگاه درزدن وبیرون رفتن
to knock off دست ازکارکشیدن
knock together بهم خوردن
knock together بهم زدن
knock together بهم چسباندن
to knock about ول گشتن
to knock about پرسه زدن در به در بودن
to knock about سرگردان بودن زندگی منظم نداشتن
to knock down بزمین زدن
to knock down زمین زدن بامشت بزمین انداختن ازپادراوردن
to knock down پرچ کردن
knock out <idiom> غش کردن
knock down مجزا
knock down باضربت بزمین کوبیدن
knock up بهم زدن
knock up سردستی اماده کردن
knock مشت ضربت
knock on بلند شدن توپ از زمین ازضربه دست بازیگر
knock-on بلند شدن توپ از زمین ازضربه دست بازیگر
knock کوبیدن
knock ضربه زدن
knock عیبجویی
knock صدای تغ تغ
knock up برخورد کردن
knock زدن
knock درزدن
knock بد گویی کردن از
knock بهم خوردن
knock-up بپایان رساندن
knock-up از کار انداختن
knock-up تحریک کردن
knock-up برخورد کردن
knock up از کار انداختن
knock up بپایان رساندن
knock up تحریک کردن
knock-up سردستی اماده کردن
knock against زدن به
knock against خوردن به
knock up ابستن کردن ناراحت کردن
knock about سرو صدا ایجاد کردن
knock about پرسه زدن
knock-up ابستن کردن ناراحت کردن
knock about نامرتب زندگی کردن
knock-up بهم زدن
to knock the bottom out of رد کردن
knock on the head باطل کردن
to knock the bottom out of خنثی کردن
to knock the bottom out of بی اثرکردن
Knock off your fighting right now! همین الآن از توی سر همدیگر زدن دست بکشید !
to knock somebody's socks off <idiom> <verb> کسی را کاملا غافلگیر کردن
to have a knock back عقب نشینی کردن [در موقعیتی]
to knock back عقب نشستن
to knock something open با ضربه چیزی را باز کردن
at a knock-down price به قیمت مفت
knock on wood <idiom> بزنم به تخته
knock oneself out <idiom> باعث تلاش فراوان
knock one's block off <idiom> خیلی سخت به کسی صدمه زدن
knock off one's feet <idiom> متعجب کسی (دست کسی رادرحنا گذاشتن)
to knock somebody's socks off <idiom> <verb> کسی را شگفتگیر کردن
to knock the bottom out of باطل کردن
knock-ups ابستن کردن ناراحت کردن
knock knees زانوهایی که هنگام راه رفتن بهم میخورند
knock knees زانوی کج زانوی پیچ خورده
anti knock ماده ایکه به سوخت اضافه شده و احتمال انفجار واحتراق نامنظم ان را کاهش میدهد
knock one on the head مشت بر کله کسی زدن
knock on the head نقش بر اب کردن
defeat by knock out شکست با ناک اوت
knock on the head خنثی کردن
knock about clothes جامه کار
knock kneed خشن
knock kneed فالج
knock kneed شل
knock kneed دارای حرکت کج ومعوج
knock kneed دارای زانوی کج
knock knee کجی زانو به درون دراثرمرض یا نرسیدن موادغذایی
knock at the door در زدن
knock-ups بپایان رساندن
knock at the door در کوفتن
there is a knock at the door درمیزنند
there is a knock at the door صدای در
there is a knock at the door می اید
to knock a person off his p کسیرابرزمین زدن یانابودکردن
knock about clothes لباس کار
to knock head سجود
to knock head چیزی که عبارت ازگذاشتن پیشانی بر روی زمین
to knock head پیشانی برخاک نهادن
knock-ups سردستی اماده کردن
knock-ups بهم زدن
knock rating میزان بهسوزی
knock reducer ضد کوبش
knock-ups برخورد کردن
knock-ups تحریک کردن
knock-ups از کار انداختن
To knock (beat) someone on the head . تو سر کسی زدن
knock the living daylights out of someone <idiom> باعث غش کردن کسی شدن
to knock a person's head off به اسانی ازپیش کسی افتادن یاکسیراشکست دادن
anti knock property درجه اکتان
anti knock property خاصیت ضدضربه
knock one's head against the wall <idiom> کاربی نتیجه
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com