English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 142 (7 milliseconds)
English Persian
knock reducer ضد کوبش
Other Matches
reducer جداساز
reducer تجرزیه کننده
reducer تبدیل
reducer کم کننده شعله یا حرارت
reducer لوله رابط
reducer کاهنده
reducer مخروط تقلیلی
reducer تقلیل دهنده
reducer عامل کم کننده
reducer احیا کننده
reducer تبدیل کننده
reducer لوله مبدل
flash reducer کم کننده برق دهانه توپ
flash reducer کم کننده شعله باروت
knock together بهم خوردن
knock together بهم زدن
knock out از کار انداختن
knock off دست کشیدن از
knock off ازکار دست کشیدن
knock off مردن
knock off کشتن
knock off ختم کردن کار
knock off دست از کارکشیدن از کار انداختن
knock off از پاانداختن
knock out با مشت یا بوکس ازپادراوردن
knock out ناکار کردن
knock out شکست دادن
knock out خالی کردن
knock out از بین بردن
knock in فرو کردن
knock together بهم چسباندن
to knock up مانده شدن
to knock under تن دردادن اقراربزمین خوردگی کردن ازپادرامدن
to knock up خسته شدن
to knock up فرسوده شدن ازپادرامدن
I usually knock off at 6. غالبا" ساعت 6 دست از کار می کشم
To knock someone down. کسی رازمین زدن ( درکشتی وغیره )
knock about <idiom> بدون برنامه ریزی سفر کردن
knock it off <idiom> دست کشیدن
knock off <idiom> به قتل رساندن کسی
to knock under تسلیم شدن
to knock together سرهم بندی کردن
to knock about ول گشتن
to knock about پرسه زدن در به در بودن
to knock about سرگردان بودن زندگی منظم نداشتن
to knock down بزمین زدن
to knock down زمین زدن بامشت بزمین انداختن ازپادراوردن
to knock down پرچ کردن
to knock off دست ازکارکشیدن
to knock out پس ازبسته شدن دردانشکده یادانشگاه درزدن وبیرون رفتن
knock out <idiom> غش کردن
knock down زدن با تانک یا توپ هواپیما از کار انداختن
knock up برخورد کردن
knock صدای تغ تغ
knock-up بپایان رساندن
knock-up ابستن کردن ناراحت کردن
knock-up بهم زدن
knock بهم خوردن
knock بد گویی کردن از
knock درزدن
knock زدن
knock کوبیدن
knock-on بلند شدن توپ از زمین ازضربه دست بازیگر
knock-up از کار انداختن
knock-up تحریک کردن
knock up بهم زدن
knock up تحریک کردن
knock up از کار انداختن
knock up بپایان رساندن
knock up ابستن کردن ناراحت کردن
knock-up سردستی اماده کردن
knock up سردستی اماده کردن
knock ضربه زدن
knock عیبجویی
knock-up برخورد کردن
knock مشت ضربت
knock on بلند شدن توپ از زمین ازضربه دست بازیگر
knock down مجزا کردن
knock down مجزا
knock down گیج کردن
knock down باضربت بزمین کوبیدن
knock against زدن به
knock against خوردن به
knock about نامرتب زندگی کردن
knock about پرسه زدن
knock about سرو صدا ایجاد کردن
to knock the bottom out of رد کردن
to knock the bottom out of بی اثرکردن
to knock the bottom out of خنثی کردن
to have a knock back عقب نشینی کردن [در موقعیتی]
to knock somebody's socks off <idiom> <verb> کسی را کاملا غافلگیر کردن
knock oneself out <idiom> باعث تلاش فراوان
to knock the bottom out of باطل کردن
to knock somebody's socks off <idiom> <verb> کسی را شگفتگیر کردن
knock one's block off <idiom> خیلی سخت به کسی صدمه زدن
Knock off your fighting right now! همین الآن از توی سر همدیگر زدن دست بکشید !
at a knock-down price به قیمت مفت
knock off one's feet <idiom> متعجب کسی (دست کسی رادرحنا گذاشتن)
to knock something open با ضربه چیزی را باز کردن
to knock back عقب نشستن
knock on wood <idiom> بزنم به تخته
to knock head پیشانی برخاک نهادن
knock knee کجی زانو به درون دراثرمرض یا نرسیدن موادغذایی
knock rating میزان بهسوزی
knock out tournament تورنمنت حذفی شطرنج
defeat by knock out شکست با ناک اوت
knock about clothes جامه کار
knock one on the head مشت بر کله کسی زدن
knock on the head نقش بر اب کردن
knock on the head باطل کردن
knock on the head خنثی کردن
knock about clothes لباس کار
knock at the door در زدن
knock at the door در کوفتن
knock kneed خشن
knock kneed فالج
knock kneed شل
knock kneed دارای زانوی کج
anti knock ماده ایکه به سوخت اضافه شده و احتمال انفجار واحتراق نامنظم ان را کاهش میدهد
knock knees زانوی کج زانوی پیچ خورده
knock knees زانوهایی که هنگام راه رفتن بهم میخورند
knock kneed دارای حرکت کج ومعوج
there is a knock at the door درمیزنند
there is a knock at the door صدای در
there is a knock at the door می اید
to knock a person off his p کسیرابرزمین زدن یانابودکردن
knock-ups سردستی اماده کردن
to knock head سجود
to knock head چیزی که عبارت ازگذاشتن پیشانی بر روی زمین
knock-ups بهم زدن
knock-ups برخورد کردن
knock-ups تحریک کردن
knock-ups از کار انداختن
knock-ups ابستن کردن ناراحت کردن
knock-ups بپایان رساندن
anti knock property درجه اکتان
to knock a person's head off به اسانی ازپیش کسی افتادن یاکسیراشکست دادن
To knock (beat) someone on the head . تو سر کسی زدن
knock the living daylights out of someone <idiom> باعث غش کردن کسی شدن
anti knock property خاصیت ضدضربه
knock one's head against the wall <idiom> کاربی نتیجه
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com