English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (9 milliseconds)
English Persian
laid-back خونسرد
laid-back آرام
laid-back بیشتاب
Other Matches
to be laid up with something از چیزی مریض شدن
laid on <past-p.> اختصاص داده شده
laid on <past-p.> منظور شده
twice laid ساخته شده از انتهای رشتههای طناب
laid زمان گذشته و اسم مفعول lay
to be laid up with something بیماری گرفتن
laid up مریضدربسترخوابیده
laid on <past-p.> تهیه شده
laid on <past-p.> تعیین شده
laid up <idiom> بستری دررختخواب
new-laid تازه گذاشته
new-laid تازه
new laid تازه گذاشته
new laid تازه
She laid the book aside . کتاب را کنار گذاشت ( مطالعه اش را متوقف کرد)
laid up in bed وضع طبیعی راه پیچیدگی
hard laid سفت تابیده
deep laid موذیانه
laid up in bed وضع
soft laid نرم تابیده
laid up in bed بستری
laid paper کاغذی که در متن اصلی ان خطوط موازی وجود داشته باشد
deep laid امیخته به زیرکی یا حیله نهانی
shroud laid تشکیل شده از چهار رشته چهاررشتهای
laid up in bed پیشه ویژه رشته
hawse laid rope طناب سه بند
I was laid low with the flu. آنفولانزا من را خیلی ضعیف کرد.
dry laid masonry فکافته خشکه چینی
The dust was laid ( settled ) . گرد وخاک نشست
cold laid mixture اسفالت سرد
hawse laid rope طناب سه لا
A curse has been laid on the family . خانواده لعنت شده یی است
He has laid hands on these lands. دست انداخته روی این اراضی
The jewels were laid out beautifully. جواهرات رابطرز زیبایی چیده بودند
I have laid up my car for repairs. اتوموبیلم را برای تعمیرات خوابانده ام
cable laid rope طنابیکه ازسه رشته سه لایی بافته شده باشد
shroud laid rope طناب چهاربند
dry laid masonry بنائی خشکه چین
shroud laid rope طناب چهارلا
the scene is laid in paris درپاریس قرارداده شده است
the scene is laid in paris جای وقوع
The scene of the nover is laid in scotland. صحنه داستان دراسکاتلند است
He laid down his life in the service of his country . عمرش را درراه خدمت به وطن صرف کرد
back to back credit اعتبار اتکایی
back to back housing خانه ی پشت به پشت
back nine نیمه دوم پیست 81 قسمت
back of در پشت
You have to go back to ... شما باید به طرف ... برگردید.
at the back در پشت
back off پشت را تراشیدن
go back on <idiom> به عقب برگشتن
behind his back پشت سراو
off one's back <idiom> توقف آزار رساندن
on one's back <idiom> پافشاری درخواستن چیزی
take back <idiom> ناگهانی بدست آوردن
(a) while back <idiom> هفتها یا ماهای گذشته
to back up با داستانی از اولش درگذشته دور آغاز کردن
back up دور زدن [با اتومبیل]
back of پشت سر
back out کهنه و فرسوده شدن
to get back to somebody کسی را باخبر کردن
back out نکول کردن
to get back to somebody به کسی خبر دادن
back تیر اصلی پشت بند
back off ازاد بریدن قطع کردن
the back of beyond دورترین گوشه جهان
back out دوری کردن از موج
back off کاستن سرعت در سر پیچ
back off عقب بردن
to back somebody up از کسی پشتیبانی کردن
come back دوباره مد شدن
back off عقب رفتن
back off عقب زدن
back out دوری کردن از الغاء کردن
to look back از پیشرفت خودداری کردن
to back out of دبه کردن
to back out of جرزدن
up and back بازیگران عقب و جلو در بازی تنیس دوبل
with one's back to the w درتنگناعاجزشده تک مانده درجنگ
right back بک راست
out back مایع روان شده
out back چسب مایع
on the way back در برگشتن
on ones back بستری
look back سر خوردن
to back up یاری یاکمک کردن
to come back برگشتن
to keep back دفع کردن پنهان کردن
to keep back مانع شدن
to keep back جلوگیری کردن از
to keep back بازداشتن
to go back برگشتن
to get one's own back تلافی برسر کسی دراوردن باکسی برابر شدن
to get back one's own انتقام خودراگرفتن
to get back دوباره بدست اوردن
to get back بازیافتن
to come back پس امدن
look back سرد شدن
keep back نزدیک نشوید
keep back جلونیایید
come back <idiom> برگشتن به جایی که حالاهستی
come back <idiom> به فکر شخص برگشتن
come back <idiom> دوباره معروف شدن
come back بازگشت بازیگر
come back برگشتن
come back بازگشتن
from way back <idiom> مدت خیلی درازی
get back <idiom> برگشتن
get back at <idiom> صدمه زدن شخص ،برگشتن به چیزی
(do something) behind someone's back <idiom> بدون اطلاع کسی
back out <idiom> زیر قول زدن
keep back مانع شدن
keep back دفع کردن
I'll take back what i said. حرفم را پس می گیرم
go back برگشتن
Back and forth. پس وپیش ( جلو وعقب )
To be taken a back. جاخوردن ( یکه خوردن )
get back دوباره بدست اوردن
Welcome back. رسیدن بخیر
To back down . کوتاه آمدن
get off one's back <idiom> به حال خودرها کردن
back-up کپی گرفتن از فایل یا داده یا دیسک
back پاداش
to back روی چیزی شرط بستن
at the back of به پشتی
at the back of در عقب
at the back of پشت
back جبران ازعقب
back پشت سر
back بدهی پس افتاده
back پشتی کردن پشت انداختن
back درعقب برگشت
back به عقب
back پشتی کنندگان تکیه گاه
back-up پشتیبانی یا کمک
back-up کپی پشتیبان تهیه کردن پشتیبانی کردن
back عقب
back نشانگری که موقعیت گره پدر نسبت به گره اصلی را نگه می دارد. که در برنامه سازی برای حرکت به عقب در فایل استفاده میشود
back پشت
back پس
back عقبی گذشته
back پشتی
back بعقب رفتن بعقب بردن
back برپشت چیزی قرارگرفتن
back سوارشدن
back سطح ازاد
back سمت عقب
back پشت ریختن پشت انداختن
back پشت را تقویت کردن
to look back سرد شدن
back پشت نویسی کردن
back تنظیم بادبان پشت کمان
back بک
back که یک باتری پشتیبان دارد
back تابلویی در پشت کامپیوتر که اتصالات را به وسایل جانبی مثل کلید و چاپگر و واحد نمایش تصویر و mouse نگه می دارد
back پشت چیزی نوشتن
back فهرنویسی کردن
back پشتیبان
back مدافع
to back out [of] دوری کردن [از]
to back out [of] الغاء کردن
back جهت مخالف جلو
back کمک کردن
back مدافع خط میدان
back-up معکوس ریختن
back up پشت قرار دادن
back up اطلاعات مکمل حاشیهای نقشه پشتیبانی کردن
back up تکمیل کردن
back up اماده برای دویدن درصورت ضربه خوب یار
back up جاگیری پشت یار
back up تقویت کردن تقویتی
back-up تقویت کردن تقویتی
back-up تکمیل کردن
back down از ادعایی صرفنظر کردن
back up پشتیبانی یا کمک
back up کپی پشتیبان تهیه کردن پشتیبانی کردن
back-up اطلاعات مکمل حاشیهای نقشه پشتیبانی کردن
to back somebody up یاری کردن به کسی
to back out [of] نکول کردن
back-up پشت قرار دادن
back-up اماده برای دویدن درصورت ضربه خوب یار
back up کپی گرفتن از فایل یا داده یا دیسک
back-up جاگیری پشت یار
back فهر
back up معکوس ریختن
back pocket جیبپشتی
to put back پس انداختن
back pad بالشتکپشتی
to put back کند کردن
to put back منکر شدن
back straight مستقیمامعکوس
to put any one's back up کسیراخشمگین کردن
to put back عقب بردن
to put back ردکردن
back belt بندپشتکمر
back strap بندعقب
back wall دیوارپشتی
right safety back مهرهمحافظعقبیراست
to pay back پس دادن
to put any one's back up اوقات گسیرا تلخ کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com