English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (2 milliseconds)
English Persian
land lady زن میزبان
land lady زن صاحب ملک
Other Matches
She is a perfect lady . She is a lady in the full sense of the word . خانم به تمام معنی است
lady خانم
lady بانو
lady help زنی که بابانوی خانه هم صحبت است واورادرکارهای خانه یاری میکن
lady زوجه
lady رئیسه خانه
First Lady پیش کسو
First Lady زنی که در رشتهی خود ممتاز باشد
First Lady زن فرماندار ایالت
First Lady زن رئیس جمهور
lady bird سوسک خانواده Coccinellidae
lady beetle سوسک خانواده Coccinellidae
cleaning lady نظافتچیزن
painted lady پروانه رنگارنگ
lady principal مدیره
painted lady پروانه قرمز که خالهای سیاه و سفید دارد
naked lady پیاز حضرتی
lady friend دوستدختر
Lady Muck زنمغروروازخودمتشکر
lady killer مردیکه زنها راباسانی شیفته خود می سازد
lady's maid خدمتکارزندرقرن81و91دربریتانیا
lollipop lady راهنمایعبوراطفالازخیابان
young lady دوستدختر
leading lady ستاره زنی که نقش اول رادرنمایش یا سینما بعهده دارد
lady killer <idiom> مرد زن کش
lady bug کفشدوز
lady clock کفشدوز
lady clock پینه دوز
lady's man مردی که علاقه زیادی بمعاشرت زنان دارد
lady's eardrop گل اویز
lady ship بانو
lady ship سرکار علیه
lady principal خانم رئیس
lady principal رئیسه
naked lady سورنجان
lady paramount بانوی سرپرست مسابقه تیراندازی زنان
lady love محبوبه
lady love معشوقه
She is a very captivating lady . خانم بسیار گیرایی است
lady killer خانم قرزن
pattern lady بانویی که سرمشق بانوان دیگر باشد
lady day عید مخصوص مریم باکره
lady chapel کلیسا یا محراب کلیسایی که به مریم باکره تخصیص داده شده
lady's man <idiom> مرد دلخواه ومشهور بین خانمها
lady-in-waiting مستخدمه مخصوص ملکه
lady-chapel [کلیسای کوچک در کلیسای اصلی برای تکریم]
ask for a lady's hand تقاضای ازدواج با بانویی کردن
lady in waiting مستخدمه مخصوص ملکه
lady bug پینه دوز
lady-in-waiting خادمه
lady in waiting خادمه
lady-in-waiting ندیمه ملکه
lady's bedstraw علف ماست
lady in waiting ندیمه ملکه
leading lady or man بازیگر عمده
win a lady's hand موافقت زنی را برای ازدواج جلب کردن
land به گل نشستن کشتی
land بزمین نشستن
land به زمین نشستن
land فرودامدن
land زمین پیاده شدن برجستگی بین خانها
land سرزمین
land خشکی
land رسیدن
land خاک
land n زمین
land n خشکی
land n خاک
land n سرزمین
land n دیار
land سرزمین دیار
land به خشکی امدن پیاده شدن
land n کشور
land n قوم مردم
land n ملت
land n ملک
land n خطه
land زمین
land سطح
land سطح کوچک صاف
land پشت
land vi پیاده شدن رسیدن
land vi فرود امدن
never-never land غیر واقعی
land vi بزمین رسیدن
land درست به هدف
land vi پائین امدن
never-never land تخیلی
land سرزمین عرصه
land vi بخشکی امدن
never-never land رویایی
land فرود
land سطح داخلی لوله بین خانهای تفنگ
land ارض
land ملک
land's end دماغهای که در دورترین قسمت باختر انگلستان واقع است
native land میهن
land tax خراج
land tax مالیات بر زمین
land tenure اجاره داری زمین
land tie تیر یا جرزی که قسمتی ازدیوار را بزمین اتصال میدهد
no man's land سرزمین میان دو کشور که متعلق به هیچ یک از ان دو نباشد
no man's land سرزمین بی صاحب
low land زمین پست
low land پستی زمین
margin land حد نهایی بازده زمین
margin land حالتی که بازده زمین فقط جبران پرداخت هزینه ها واستهلاکات را بکند
marsh land زمین شوره زار
marsh land زمین ماندابی
to cultivate land زمین را کشت کردن
mother land میهن
mother land وطن
mother land سرزمین مادری
native land وطن
no man's land زمین بلاصاحب و غیر مسکون باریکه زمین حد فاصل بین نیروی متخاصم و نیروی خودی
level land زمین مسطح
plough land مقداری زمین که با هشت گاومیتوانستند در یک سال شخم بزنند
land mass کشخر
land mass خشکسار
land masses سرزمین بزرگ
land masses اقلیم
land masses قاره
land masses کشخر
land on one's feet <idiom> با موفقیت برشرایط سخت پیروزشدن
land masses خشکسار
fluted land سطحمسطحمته
dry land خشکی
land registry دفترنگهداریاطلاعاتمخصوصبهیکمنطقه
Land-Rover وسیلهنقلیهمورداستفادهدرزمینهایزبر
to work the land زمین را زراعت کردن
I'll need a plot of land . یک قطعه زمین لازم دارم
To be in the land of the living . درقید حیات بودن
wild land صحرا بیابان
land mass قاره
land mass اقلیم
land mass سرزمین بزرگ
registered land زمین ثبت شده
scrub land زمین بایر
submarginal land زمین مطلقا" بی حاصل زمینی که چنان بی حاصل باشد که مخارج سرمایه گذاری و کارگر را نتواندجبران کند
survey land نقشه برداری زمین
switzer land سویس
table land زمین هموار
tenementary land زمین اجاری
the lie of the land وضع یا کیفیت طبیعی زمین وضع
the lie of the land چگونگی اوضاع مهثب
the promised land ارض موعود
to clear land زمین راصاف کردن
to sight land دیدن منظره
unutilized land اراضی موات
waste land اراضی موات
waste land زمین موات
wild land زمین بایر و لم یزرع
common land مکانعمومی
Who owns this land ? این زمین مال کیست ؟
land forming شکل دادن زمین
land breeze باد ساحلی
land breeze باد خشکی
land bank بانکی که زمین را در برابر پول گرو بر میدارد
land alide لغزش زمین
land agent دلال معاملات ملکی
crash land سقوط کردن هواپیما
immeasureable land سرزمین بیکران
high land زمین کوهستانی
head land پرتگاه
land capacity کاراوری زمین
land carriage بار کشی زمینی
land forces نیروی زمینی
land forces قوای بری
land force n نیروی زمینی
land distribution توزیع اراضی
land development احیای اراضی
land crab n خرچنگی که در زمین زندگی میکند ولی در دریا تخم می ریزد
land combat نبرد در ساحل
land combat نبرد زمینی
land carriage حمل و نقل خشکی
head land دماغه
fertile land سرزمین حاصلخیز
center land خط میانی
border land زمین مرزی
barren land زمین لم یزرع
no-man's land منطقه بین خط سرویس و خط پایانی
land reforms اصلاحات ارضی
land reform اصلاحات ارضی
hour land عقربه ساعت شمار
certificate of land قباله زمین
cloud land عالم خیال یافرض
fertile land سرزمین بارور
f.soil or land خاک یازمین حاصلخیز
dream land عالم خواب و رویا
cultivated land اراضی محیات
cultivated land زمین محیات
crown land خالصه
conservation of land حفظ اراضی
collective land زمین مشاع
collctive land زمین مشاع
crash-land سقوط کردن هواپیما
land tax مالیات ارضی
land surveying نقشه برداری
land scaping محوطه سازی و ایجاد فضای سبز
land restoration بازسازی زمین
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com