English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
land on one's feet <idiom> با موفقیت برشرایط سخت پیروزشدن
Other Matches
six feet under <idiom> مرده
on one's feet <idiom> رهایی ازبیماری یا مشکلات
feet پاچنگال برداشتن
feet پازدن قدم زدن
feet پایه
feet پایین دامنه
to keep one's feet نیفتادن
to keep ones feet استوارایستادن یارفتن نیفتادن
fall on feet <idiom> شانس آوردن
feet dry هواپیمای رهگیر یا مامور پشتیبانی مستقیم روی منطقه است
feet dry روی هدف هستم
to stamp [your feet] با پاها محکم کوبیدن [راه رفتن]
to get back on one's feet بهبودی یافتن
to get cold feet نامطمئن شدن
My grandparents are six feet under. <idiom> پدر بزرگ و مادر بزرگ من فوت و به خاک سپرده شده اند.
feet foremost پابسوی گور
feet wet من روی هدف دریایی هستم هواپیمای رهگیر یا مامورپشتیبانی مستقیم روی دریاست
sweep off one's feet <idiom> بر احساسات فائق آمدن
sheep's feet پاچه گوسفند
to carry one off his feet کسیراسرغیرت اوردن یاتحریک کردن
feet protection محافظپا
feet-first entry پرشسیخی
crow's feet چینو چروکدور چشم
To get back on ones feet. کمر را ست کردن
back on one's feet <idiom> به بهترین سلامتی رسیدن
feet on the ground <idiom> عقاید عاقلانه
get cold feet <idiom> درآخرین لحظات ترسیدن
get one's feet wet <idiom> شروع کردن
have one's feet on the ground <idiom> کاربردی ومعقول بودن
knock off one's feet <idiom> متعجب کسی (دست کسی رادرحنا گذاشتن)
i feet thirsty تشنه ام هست
i feet thirsty تشنه ام
stand on one's own two feet <idiom> مستقل بودن
to regain one's feet پس از افتادن دوباره پا شدن
to get back on one's feet به حال آمدن
to get back on one's feet بهتر شدن [از بیماری]
to get back on one's feet وضعیت خود را بهتر کردن
My feet hurt. پاهایم درد می کنند.
to keep one's feet on the ground <idiom> واقع بین ماندن
to keep one's feet on the ground <idiom> علمی ماندن و بدون نظر خصوصی
to keep one's feet on the ground <idiom> آرام و استوار ماندن
let grass grow under one's feet <idiom> زیرپای کسی علف سبز شدن
drag one's feet/heels <idiom> آهسته کار کردن
To walk with ones feet wide apart. گشاد گشاد راه رفتن
to set a person on his feet معاش کسیراتامین کردن موقعیت کسیرا استوارکردن
Our organization is just standing on its own feet. تشکیلات ما تازه دارد جان می گیرد
He planted both his feet firmly in the ground . دوتا پایش را محکم کاشت روی زمین
The shoes are a size too big for my feet. کفشها یک نمره برای پایم گشاد است
Dont let the grass grow under your feet. نگذار وسط اینکار باد بخورد ( وقفه بیافتد )
land n قوم مردم
land به خشکی امدن پیاده شدن
land رسیدن
land vi بخشکی امدن
land خشکی
land vi پیاده شدن رسیدن
land بزمین نشستن
land زمین
land vi فرود امدن
land سرزمین دیار
land n خطه
land n کشور
land خاک
land n سرزمین
land n ملت
land n خشکی
land n زمین
never-never land غیر واقعی
never-never land تخیلی
land n ملک
never-never land رویایی
land n خاک
land n دیار
land سرزمین عرصه
land درست به هدف
land سطح داخلی لوله بین خانهای تفنگ
land ملک
land سطح کوچک صاف
land پشت
land ارض
land فرود
land سطح
land زمین پیاده شدن برجستگی بین خانها
land به زمین نشستن
land vi بزمین رسیدن
land سرزمین
land به گل نشستن کشتی
land vi پائین امدن
land فرودامدن
switzer land سویس
survey land نقشه برداری زمین
table land زمین هموار
tenementary land زمین اجاری
the lie of the land وضع یا کیفیت طبیعی زمین وضع
the lie of the land چگونگی اوضاع مهثب
marsh land زمین ماندابی
marsh land زمین شوره زار
margin land حالتی که بازده زمین فقط جبران پرداخت هزینه ها واستهلاکات را بکند
submarginal land زمین مطلقا" بی حاصل زمینی که چنان بی حاصل باشد که مخارج سرمایه گذاری و کارگر را نتواندجبران کند
wild land زمین بایر و لم یزرع
native land میهن
no man's land زمین بلاصاحب و غیر مسکون باریکه زمین حد فاصل بین نیروی متخاصم و نیروی خودی
no man's land سرزمین بی صاحب
plough land مقداری زمین که با هشت گاومیتوانستند در یک سال شخم بزنند
registered land زمین ثبت شده
scrub land زمین بایر
native land وطن
mother land سرزمین مادری
mother land میهن
no man's land سرزمین میان دو کشور که متعلق به هیچ یک از ان دو نباشد
mother land وطن
the promised land ارض موعود
land tax مالیات بر زمین
to clear land زمین راصاف کردن
land masses خشکسار
fluted land سطحمسطحمته
common land مکانعمومی
dry land خشکی
land registry دفترنگهداریاطلاعاتمخصوصبهیکمنطقه
I'll need a plot of land . یک قطعه زمین لازم دارم
To be in the land of the living . درقید حیات بودن
Who owns this land ? این زمین مال کیست ؟
to work the land زمین را زراعت کردن
Land-Rover وسیلهنقلیهمورداستفادهدرزمینهایزبر
land masses کشخر
land masses قاره
to sight land دیدن منظره
unutilized land اراضی موات
waste land اراضی موات
waste land زمین موات
wild land صحرا بیابان
land mass سرزمین بزرگ
land mass اقلیم
land mass قاره
land mass کشخر
land mass خشکسار
land masses سرزمین بزرگ
land masses اقلیم
to cultivate land زمین را کشت کردن
land improvements عمران و ابادانی زمین
high land زمین کوهستانی
land combat نبرد در ساحل
land combat نبرد زمینی
land carriage حمل و نقل خشکی
land carriage بار کشی زمینی
land capacity کاراوری زمین
land breeze باد ساحلی
land breeze باد خشکی
land bank بانکی که زمین را در برابر پول گرو بر میدارد
land alide لغزش زمین
land crab n خرچنگی که در زمین زندگی میکند ولی در دریا تخم می ریزد
land development احیای اراضی
land distribution توزیع اراضی
land hunger از برای بدست اوردن یاملک حرص ملاکی
land grave کنت قدیم المانی
land grant اعطای اراضی
land grant زمین اعطایی دولت
land grading تسطیح زمین
land girl n دختری که کارهای صحرایی میکرد
land forming شکل دادن زمین
land forces نیروی زمینی
land forces قوای بری
land force n نیروی زمینی
land agent دلال معاملات ملکی
immeasureable land سرزمین بیکران
cloud land عالم خیال یافرض
certificate of land قباله زمین
center land خط میانی
border land زمین مرزی
barren land زمین لم یزرع
no-man's land منطقه بین خط سرویس و خط پایانی
land reforms اصلاحات ارضی
hour land عقربه ساعت شمار
crash-land سقوط کردن هواپیما
collctive land زمین مشاع
collective land زمین مشاع
conservation of land حفظ اراضی
head land پرتگاه
head land دماغه
fertile land سرزمین حاصلخیز
fertile land سرزمین بارور
f.soil or land خاک یازمین حاصلخیز
dream land عالم خواب و رویا
cultivated land اراضی محیات
cultivated land زمین محیات
land reform اصلاحات ارضی
crown land خالصه
crash land سقوط کردن هواپیما
land lady زن میزبان
margin land حد نهایی بازده زمین
land surveyor نقشه بردار
land surveying برداشت
land surveying نقشه برداری
land sturm نام نویسی همگانی
land slip ریزش سنگ از کوه
land sick کند رونده بواسطه نزدیکی بخشکی
land shark کسیکه ملوانان رادردریاغارت میکندیابمال انها انگل میشود
land shark غارتگرکرانه
land service خدمت نظام در نیروی زمینی
land scaping محوطه سازی و ایجاد فضای سبز
land restoration بازسازی زمین
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com