Dictiornary-Farsi | last-minute hitch | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 108 (8 milliseconds)

English	Persian
last-minute hitch	گیریی در لحظه آخر


Search result with all words

hitch	پیچ وخمیدگی
hitch	گرفتاری
hitch	مانع محظور
hitch	گیر
hitch	تکان دادن
hitch	هل دادن
hitch	بستن
hitch	انداختن
hitch	بند
hitch	اتصال
hitch	اویختن
hitch	خفت
hitch	کامل کردن پاس به دریافت کننده
hitch	نوعی پاس که دریافت کننده به جلو می دود و به طرف بیرون بر می گردد
basket hitch tie	گره اویزان دو خفتی
blackwall hitch	گره قلاب
buntline hitch	گره حلقه
clove hitch	بند دو خفت
clove hitch	گره کشتی بان
clove hitch	گره دو خفت
clove hitch	نوعی گره
half hitch	گره نیم خفت
half hitch	نیم گره
half hitch	نیم خفت
hitch and go	نوعی پاس که گیرنده بجلو می دود و به سمت دیگر می چرخد و باز به جلو ادامه میدهد
hitch kick	شوت قیچی
hitch kick	پرش طول با دو گام برداشتن درهوا و دست بالای سر
hitch tie	گره اویزان
hitch tie	گره شستی
hitch up	اسب را یراق کردن
hitch up	خفت زدن به
marline hitch	گره ننوmarlin
marlinespike hitch	گره درفش
midshipman's hitch	گره دانشجو
rolling hitch	گره سه خفت
swab hitch	bend sheet
timber hitch	گره تیر
timber hitch	گره وصل کردن زه به شاخه پایین کمان
hitch-hike	مفتی سوار ماشین کسی شدن
hitch-hike	اتواستاپ زدن
hitch-hiked	مفتی سوار ماشین کسی شدن
hitch-hiked	اتواستاپ زدن
hitch-hikes	مفتی سوار ماشین کسی شدن
hitch-hikes	اتواستاپ زدن
hitch-hiking	مفتی سوار ماشین کسی شدن
hitch-hiking	اتواستاپ زدن
cow hitch	گروهگاوی
hitch pin	سوزنگره
towing hitch	حالتاتواستاپزدن
hitch-hiker	کسیکهدرسرجادهباانگشتشصتخودتقاضایماشینمیکند
There is a hitch somewhere.	یک جای کار گره خورده است
There is a hitch in this project.	این طرح یک جایش گیر دارد
hitch one's wagon to a star <idiom>	دنبال هدف رفتن
to hitch	سرجاده ایستادن و با شست جهت خود را نشان دادن
to hitch	اوتو استاپ زدن
to hitch	مجانی سوار شدن
to hitch a lift [ride] from somebody	سواری شدن [در خودروی کسی]
Other Matches

minute	جزئی
to minute down	یاد داشت کردن
This will only take a minute.	خیلی وقتتان را نمی گیرم.
up-to-the-minute	تازهتریناطلاعات - اطلاعاتدقیقهآخر
last-minute	آخرینلحظه
This will only take a minute.	خیلی وقتتون رو نمی گیرم.
minute	: دقیقه
minute	دم
minute	ان لحظه
minute	پیش نویس
minute	مسوده یادداشت
minute	گزارش وقایع
minute	خلاصه مذاکرات
minute	خلاصه ساختن صورت جلسه نوشتن
minute	پیش نویس کردن
minute	: بسیارخرد
minute	صورت جلسه
minute	دقیقه
minute	نسخه دوم پیش نویس
minute	یادداشت وقایع
minute	کوچک
minute	ریز
five minute chess	بازی شطرنج 5 دقیقهای
revs per minute	چرخش بر دقیقه
ampere minute	امپر- دقیقه
revs per minute	دور بر دقیقه
revolutions per minute	دور بر دقیقه
revolutions per minute	گردش بر دقیقه
revs per minute	گردش بر دقیقه
revolutions per minute	چرخش بر دقیقه
Wait a minute .	یک دقیقه مهلت بده
watt minute	وات- دقیقه
minute gun	توپ سلام
minute glass	ساعت ریگی دقیقهای
wait a minute	اندکی صبر کنید
minute book	دفتر یاد داشت یاد داشت نامه
minute of angle	فاصله یک اینچی روی صفحه هدف
minute book	دفتر وقایع
wait a minute	یک دقیقه صبر کنید
line per minute	خط در دقیقه
minute hand	عقربه دقیقه شمار ساعت
to make a minute of	پیش نویس کردن
to make a minute of	یاد داشت کردن
revolution per minute	دور در دقیقه
Wait a minute .	یکدقیقه صبر کن
he rows 0 to the minute	او دقیقهای سی پارو میزند
minute gun	توپی که به فواصل معین به احترام مرگ کسی شلیک میکند
180 strokes a minute	۱۸۰ ضربه در دقیقه
maximal oxygen consumption per minute	حداکثر اکسیژن مصرفی دردقیقه بیشینه اکسیژن مصرفی در دقیقه
From moment to moment . Every minute.	آن به آن ( هر دقیقه )

last-minute hitch

گیریی در لحظه آخر