Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (6 milliseconds)
English
Persian
lateral pass
پاس توپ فوتبال از پهلو
Other Matches
lateral
افقی راهرو زیرزمینی موازی جبهه
lateral
جنبی جناحی
lateral tell
پیشگیری هواپیما در حرکت عرضی
lateral tell
سبقت عرضی
lateral
در عرض
lateral
پهلویی
lateral
جانبی
lateral
افقی
lateral
واقع درخط افقی
lateral
جنبی
lateral
فرعی
lateral
عرضی
lateral support
تکیه گاه جانبی
lateral strain
تغییر شکل نسبی جانبی
lateral stability
پایداری عرضی
lateral spread
اتش درو در عرض
lateral support
تکیه گاه کناری
lateral surface
سطح جانبی
lateral yield
له شدگی جانبی
lateral dispersion
پراکندگی جانبی
lateral bar
دستهجانبی
lateral shifts
حرکت جانبی
lateral load
بار جانبی
lateral thinking
حلمشکلیباکمکگرفتنازقوهتخیل
lateral inversion
معکوس جانبی
lateral gain
پوشش جانبی زمین درعکاسی هوایی
lateral forces
نیروهای عرضی
lateral flexion
خم شدن به پهلو
lateral fissure
شیار جانبی
lateral dominance
برتری جانبی
lateral control
کنترل در عرض جبهه
lateral control
کنترل جانبی
lateral buckling
کمانکش جانبی
lateral meniscus
منیسک خارجی
[کالبد شناسی]
[زیست شناسی]
lateral raise
تمرین تقویت عضلههای پشت و شانه با دنبل
lateral shifts
تغییرات عرضی
lateral shifts
تغییرات جانبی
lateral groove
شیارجانبی
lateral incisor
شیبکناری
lateral line
خطپهلویی
lateral mark
علامتکناری
lateral moraine
منبعیخکناری
lateral route
جاده هایی که به موازات خط لجمن قرارداشته باشند
lateral route
جاده عرضی
lateral pressure
فشار جانبی
lateral deflection of beam
تغییر شکل فرعی یا جانبی تیر
lateral and sway bracing
حرکات جانبی و نوسانی
lateral water hazard
مانع برکهای به موازات مسیر گوی گلف
lateral magnifying power
درشت نمایی جانبی
upper lateral lobe
پهنبرگکناریفوقانی
lateral rectus muscle
ماهیچهرکتئوسکناری
lateral filing cabinet
محفظهفایلهایجانبی
lateral semicircular canal
کانالنیمدایرهجانبی
lateral-adjustment lever
سطح تنظیم جانبی
lower lateral lobe
پهنبزگتحتانیجانبی
lower lateral sinus
روزنهتحتانیجانبی
upper lateral sinus
دریچهکناریفوقانی
lateral condyle of femur
مهرهاستخوانجانبیران
lateral cutaneous femoral nerve
عصبکوتانئوسراستکناری
to pass on
امدن
outside pass
رد کردن چوب امدادی بادست چپ به دست راست یار
two pass
دو گذری
one pass
یک گذری
to pass over
نادیده رد شدن ازپهلو
one pass
تک گذری
to pass off
بیرون رفتن
to pass off
خارج شدن
to pass on
پیش رفتن
to pass on
درگذشتن
to pass over
چشم پوشیدن از
to pass on
رخ دادن
to pass over
صرف نظرکردن از
two pass
دوگذری
to pass somebody something
به کسی چیزی دادن
over-pass
پل روگذر
over-pass
پل هوایی
pass out
<idiom>
ضعیف وغش کردن
pass on
<idiom>
مردن
pass on
<idiom>
رد کردن چیزی که دیگر
pass off
<idiom>
تظاهر کردن
pass off
<idiom>
جنس را آب کردن
This too wI'll pass.
این نیز بگذرد
To get a pass.
امتحانی را گذراندن ( قبول شدن )
to pass a way
گذشتن
to pass on
گذشتن
pass away
مردن
pass away
درگذشتن
pass through
متحمل شدن
pass through
دیدن
pass under
رد شدن از جلو موج سواردیگر
pass up
رد کردن صرفنظر کردن
second pass
گذر دوم
through pass
پاس کوتاه از میان مدافعان
to come to pass
واقع شدن
to come to pass
روی دادن
to pass
سدی راشکستن ودل بدریازدن
to pass off
تاشدن
to pass off
برگذارشدن گذشتن
to pass off
ازمیان رفتن
to pass for
قلمدادشدن بجای
to pass for
پذیرفته یا شناخته شدن بجای
to pass by any one
از پهلوی کسی رد شدن
to pass a way
مردن نابود شدن
pass over
چشم پوشیدن
pass over
غفلت کردن
pass over
عید فطر
pass by
از پهلوی چیزی رد شدن نادیده انگاشتن
pass by
ول کردن
pass off
برطرف شدن
pass off
برگزار شدن
pass off
تاشدن
pass off
بیرون رفتن
pass off
به حیله از خود رد کردن
pass off
بخرج دادن قلمداد کردن
pass off
نادیده گرفتن
pass on
پیش رفتن
pass on
در گذشتن
pass on
ردکردن
pass on
دست بدست دادن
pass out
ناگهان بیهوش شدن
pass out
مردن ضعف کردن
pass over
عید فصح
to pass a way
درگذشتن
by pass
بای پاس کردن پل زدن راه فرعی ساختن اتصال کوتاه کردن مجرای فرعی
pass
گذرگاه کارت عبور گذراندن
pass
معبر جنگی
pass
اجازه عبور
pass
مسیر کوتاه جنگی
pass
گردنه
by pass
دور زدن مانع
pass
عبورکردن
pass
کلمه عبور
pass
جواز
by pass
شنت کردن
pass
گردونه گدوک
pass
تمام شدن
pass
پروانه
pass
جواز گذرنامه
pass
بلیط
by pass
لوله یدکی جا گذاشتن
pass
گذراندن تصویب شدن
by pass
گذرگاه فرعی
pass
معبر
by pass
لوله فرعی
pass
برنامه اسمبلر که کد اصلی را در یک عمل ترجمه میکند
pass
عمل حرکت دادن تمام طول نوار مغناطیسی روی نوکهای خواندن /نوشتن
pass
1-اجرای حلقه یک بار. 2-یک عمل
pass
گذر
pass
گذراندن
pass
یک اجرا از لیست موضوعات برا ی مرتب کردن آنها
pass
انتقال یافتن منتقل شدن
pass
گذراندن ماهرانه گاو از کنارگاوباز با حرکت شنل
pass
یک دور حرکت در مسیرمسابقه اسکی روی اب انصراف از پرش برای انتخاب اندازههای بالاتر
pass
رد کردن چوب امدادی
pass
تصویب شدن
pass
صادر شدن فتوی دادن تصویب و قابل اجرا کردن
pass
راه
pass
رایج شدن
by pass
اتصال کوتاه
pass
پاس
pass
وفات کردن
come to pass
اتفاق افتادن
come to pass
رخ دادن
pass
رخ دادن
pass
قبول کردن
pass
گذشتن
pass
عبور کردن
by pass
گذرگاه فرعی مسیر فرعی
pass
سبقت گرفتن از خطور کردن
pass
پاس دادن
pass
گذرگاه
pass
رد شدن سپری شدن
pass
گذر عبور
pass
اجتناب کردن
pass
تصویب کردن قبول شدن
to pass into silence
فراموش شدن
to pass the buck
<idiom>
مسئولیت ناخوشایند
[تقصیر یا زحمت]
را به دیگری دادن
to pass the buck to somebody
مسئولیت ناخوشایند
[تقصیر یا زحمت]
را به کسی دادن
to pass muster
در بازدیدارتش و مانند انها
to pass into silence
مسکوت عنه ماندن
to pass in review
سان دیدن
to pass muster
پذیرفته شدن
to pass by any thing
رعایت نکردن
to pass by any thing
از پهلوی چیزی رد شدن چیزی رادرنظرانداختن یاچشم پوشیدن
three pass assembler
همگذار سه گذره
bach pass
پاس به عقب
to pass one's word
قول دادن
to bring to pass
بوقوع رساندن
amountain pass
شعب
sprint pass
مبادله نامرئی چوب امدادی
amountain pass
راه باریک درکوه
amountain pass
گدوک
to pass a dividend
سود سهام کسی را به او اطلاع دادن
to pass a dividend
سود کسی را درموقع خودندادن
to pass a resolution
مقر رداشتن
amountain pass
گردنه
To pass the exam on the first try.
یک ضرب در امتحان قبول شدن
suicide pass
پاس به دریافت کننده از پشت سرش
to pass a disease on
بیماری منتقل کردن
by-pass taxiway
محلعبورلولهآب
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com