Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (11 milliseconds)
English
Persian
latest event time
دیرترین زمان وقوع یک واقعه
latest event time
دیرترین زمانیکه تا ان زمان یک واقعه میتواند اتفاق بیافتد بدون انکه مدت اجرای پروژه طولانی تر گردد
Other Matches
latest finish time
دیرترین زمان ختم یک فعالیت
early event time
زودترین زمان وقوع یک واقعه
latest
تازه گذشته اینده
latest
دیر رس
sup.latest or last
دیر رس اخیر
latest
دیر
sup.latest or last
تازه گذشته
sup.latest or last
اخری مرحوم
at latest
منتها
soon or latest
دیر یا زود
what is the latest
خبر تازه چه دارید اخرین خبرچیست
sup.latest or last
دیر اینده
at latest
منتهی
sup.latest or last
دیر
at the latest
[postpositive]
<adv.>
منتهی
on monday at latest
منتهی تا دوشنبه
at the latest
[postpositive]
<adv.>
تا
What is the latest news?
آخرین خبرها ( اخبار ) چیست ؟
This is the latest mens fashion.
این آخرین مد لباس مردانه است
She was dressed in the latest fashion .
آخرین مد لبا ؟ پوشیده بود
event
رویداد
event
ماوقع
non-event
رویداد ملامت انگیز یا ساختگی
event
عمل یا فعالیت
event
حادثه
In the event I do not come.
درصورتیکه نیابم ؟( نیامدم )
event
واقعه
non-event
نارویداد
event
مسابقه
event
پیشامد سرگذشت
event
اتفاق
in the event that
هرگاه
in the event that
چنانکه
in the event of
درصورت
in the event that
درصورتیکه
subsequent to that event
پس ازان رویداد
jumping event
مسابقه پرش با نیزه یاارتفاع یا طول
circumstantial event
واقعه ضمنی
the bird is p of that event
مرغ وقوع ان رویدادرا ازپیش احساس میکند
exogenous event
رویداد برونی
to disinvite somebody from an event
دعوت
[نامه]
کسی به جشنی را پس گرفتن
to be in attendance
[at an event]
حضور داشتن
[در مراسمی ]
[اصطلاح رسمی]
fortuitous event
حادثه جبری حادثه تصادفی
field event
ورزش قهرمانی میدانی مسابقات صحرایی
fortuitous event
حادثه قهری
supervening event
حادثه طاری
in any case (event)
<idiom>
مطمئنا
event horizen
افق رویداد
endogenous event
رویداد درونی
event file
پرونده رویدادها
one day event
مسابقه پرش یک روزه
event focus
که در حال دریافت پیام از یک عمل یا رویداد است
event driven
برنامه کامپیوتری یا فرآیند که هر مرحله اجرا مربوط به عملیات خارجی است
field event
مسابقه پرشهای طول وارتفاع و بانیزه مسابقههای پرتاب وزنه و دیسک و چکش
event scheduling
زمان بندی رویدادها
event handler
گرا
horizontal event numbering
شماره گذاری افقی وقایع
black swan event
رویداد نادر و پیش بینی ناپذیر
to withdraw the invitation to an event
دعوت
[نامه]
کسی به جشنی را پس گرفتن
Good for you. Lucky you. There are only two possibilities(alternatives)In any event(case). At any rate.
درهر حال
I'll let you know when the time comes ( in due time ) .
وقتش که شد خبر میکنم
There is yet time.
هنوز وقت هست.
at this time
<adv.>
درحال حاضر
[عجالتا]
[اکنون ]
[فعلا]
four-four time
چهارهچهارم
three-four time
نت
at the same time
در عین حال
at the same time
ضمنا"
at a specified time
در وقت معین یا معلوم
all-time
بالا یا پایینترین حد
all-time
بیسابقه
all-time
همیشگی
There is still time before I go.
هنوز وقت هست تا اینکه من راه بیفتم.
to d. a way one's time
وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
against time
رکوردگیری
against time
تایم گیری
many a time
چندین بار
time in
ادامه بازی پس از توقف
behind time
دیر
take your time
عجله نکن
at the same time
در ان واحد
time will tell
در آینده معلوم می شود
many a time
بارها
one-time
سابق
one-time
قبلی
time is up
وقت گذشت
It's time
وقتش رسیده که
one-time
پیشین
behind time
بی موقع
what is the time?
وقت چیست
i time
time Instruction
about time
<idiom>
زودتراز اینها
all the time
<idiom>
به طور مکرر
down time
مرگ
down time
زمان تلف
down time
زمان توقف
down time
زمان بیکاری
down time
وقفه
down time
زمان تلفن شده
down time
مدت از کار افتادگی
do time
<idiom>
مدتی درزندان بودن
for the time being
<idiom>
برای مدتی
Once upon a time .
یکی بود یکی نبود ( د رآغاز داستان )
One by one . One at a time .
یک یک ( یکی یکی )
one at a time
یکی یکی
f. time
روزهای تعطیل دادگاه
At the same time .
درعین حال
since that time. thereafter.
ازآن زمان به بعد (ازاین پس )
even time
دویدن 001 یارد معادل 5/19متر در01 ثانیه
off time
وقت ازاد
off time
مرخصی
old time
قدیمی
on time
مدت دار
once upon a time
روزی
Our time is up .
وقت تمام است
once upon a time
روزگاری
once upon a time
یکی بودیکی نبود
from time to time
<idiom>
گاهگاهی
have a time
<idiom>
به مشکل بر خوردن
for the time being
عجالت
from this time forth
ازاین پس
from this time forth
زین سپس
from this time forth
ازاین ببعد
What time is it?What time do you have?
ساعت چند است
two-two time
نتدودوم
from time to time
گاه گاهی
from time to time
هرچندوقت یکبار
some other time
دفعه دیگر
[وقت دیگر]
in time
<idiom>
قبل از ساعت مقرر
at another time
در زمان دیگری
in no time
<idiom>
سریعا ،بزودی
while away the time
<idiom>
زمان خوشی را گذراندن
time out
<idiom>
پایان وقت
have a time
<idiom>
زمان خوبی داشتن
mean time
ساعت متوسط
mean time
زمان متوسط
keep time
<idiom>
زمان صحیح رانشان دادن
keep time
<idiom>
نگهداری میزان و وزن
on time
<idiom>
سرساعت
out of time
بیموقع
out of time
بیگاه
take off (time)
<idiom>
سرکار حاضر نشدن
take one's time
<idiom>
انجام کاری بدون عجله
time after time
<idiom>
مکررا
out of time
بیجا
time
زمان بین شروع و خاتمه عمل معمولاگ بین آدرس دهی محلی ازحافظه و دریافت داده
time
ثیر قرار میدهد
time
سیگنالهایی که به درستی ارسال داده را همان می کنند
time
ایجاد پشتیبان خودکار پس از یک مدت زمانی یا در یک زمان مشخص در هر روز
time
خیر زمانی مشخصی ایجاد کند
time
تا نتیجه در صفحه فاهر شود.2-سرعتی که سیستم به درخواستی پاسخ میدهد
time
1-مدت زمان بین وقتی که کاربر عملی را آغاز میکند
time
روش ترکیب چندین سیگنال به یک سیگنال ترکیبی سریع , هر سیگنال ورودی الگوبرداری میشود و نتیجه ارسال میشود , گیرنده سیگنال را مجدداگ می سازد
time
1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
time
زمانی که پیام ها باید پیش از پردازش یا ارسال صبر کنند
time
سیگنال ساعت که تمام قط عات سیستم را همان میکند
time
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
time
انتخاب صحیح فرکانس ساعت سیستم برای امکان رودن به رسانههای کندتر و..
time
آزمایشی که خرابی کابل را با ارسال سیگنال روی کابل و اندازه گیری زمان برگشتن آن می سنجند
time
زمانی که جمع کننده عمل جمع را انجام میدهد
two time
دو حرکت ساده
she is near her time
وقت زاییدنش نزدیک است
time
مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
it is time i was going
وقت رفتن من رسیده است
just in time
درست بموقع
just in time
روشی درتدارک مواد که در ان کالاهای مورد نظر درست در زمان نیاز دریافت میشود
some time
یک وقتی
some time
مدتی
some time or other
یک وقتی
some time or other
یک روزی
time
TIفرمان E
time
اندازه گیری زمان یک عملیات
time
زمانی که به صورت ساعت , دقیقه , ثانیه و... بیان شود
time
به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
time
وقت قرار دادن برای
time
مدت
time
عهد
time
مدروز
time
روزگار
time
ایام
time
زمانه
time
هنگام
time
فرصت مجال
time
گاه
time
زمان
time
وقت
specified time
وقت معین
time
[s]
<adv.>
بار
time
وقت معین کردن
time
متقارن ساختن
time
مرورزمان را ثبت کردن
time
دفعه وقت چیزی رامعین کردن
time
فرصت موقع
time
فرصت
time
تایم
time
ساعتی
time
زمانی موقعی
time
[s]
<adv.>
دفعه
what is the time?
چه ساعتی است
any time
<adv.>
درهمه اوقات
What have you been up to this time?
حالا دیگر چه کار کردی ؟
[کاری خطا یا فضولی]
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com