English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
latest finish time دیرترین زمان ختم یک فعالیت
Other Matches
latest event time دیرترین زمانیکه تا ان زمان یک واقعه میتواند اتفاق بیافتد بدون انکه مدت اجرای پروژه طولانی تر گردد
latest event time دیرترین زمان وقوع یک واقعه
soon or latest دیر یا زود
what is the latest خبر تازه چه دارید اخرین خبرچیست
latest دیر رس
latest تازه گذشته اینده
sup.latest or last اخری مرحوم
sup.latest or last تازه گذشته
sup.latest or last دیر رس اخیر
sup.latest or last دیر اینده
sup.latest or last دیر
at latest منتها
at latest منتهی
latest دیر
on monday at latest منتهی تا دوشنبه
at the latest [postpositive] <adv.> تا
at the latest [postpositive] <adv.> منتهی
What is the latest news? آخرین خبرها ( اخبار ) چیست ؟
She was dressed in the latest fashion . آخرین مد لبا ؟ پوشیده بود
This is the latest mens fashion. این آخرین مد لباس مردانه است
finish انجام دادن چیزی تا انتها
finish انتهای فرآیند یا تابع
finish بیرون اوردن پارو در هر بار از اب
finish تماس انتهایی
to finish off پرداخت کردن
finish به انتها رسیدن
to finish off تمام کردن
finish کامل کردن
finish پرداخت کار
finish پایان
finish دست کاری تکمیلی
finish تمام شدن پرداخت رنگ وروغن
finish تمام کردن رنگ وروغن زدن
finish بپایان رسانیدن
finish تکمیل کردن
finish پایان مسابقه
to finish off کارهای دست باخر را انجام دادن
finish پرداخت
edge finish شیرازه بافی [جهت استحکام تارهای کناری و گاه تزپین نمودن کناره ها با رنگ های متفاوت بصورت ضربدری یا موازی]
finish stock موجودی کالای ساخته شده
brush finish مخطط کردن
satin finish جلا
photo finish استفاده از عکس برای تعیین برنده مسابقه فشرده
finish crossover طرز قرار گرفتن پا نزدیک نقطه پرتاب نیزه
finish style طرز قرار گرفتن پا نزدیک نقطه پرتاب نیزه
plaster finish اندود گچ
finish tape نوار پایان مسابقه
brown finish صیقل دادن به وسیله سرخ کردن
finish yarn نوار پایان مسابقه
hard finish روکاری زبر
phosphate finish روکش فسفات ضد زنگ و مات
phosphate finish لعاب فسفات
bright finish صافکاری براق
brush finish خط انداختن
black finish پوشش سیاه
mirror finish براق
dull finish رخده مرده
dull finish کالیبر مرده
finish line خط پایان
to fight to a finish تاپایان کارجنگیدن انقدرجنگیدن تایکطرف بکلی شکست بخورد
mirror finish درخشان
early finish زودترین زمان ختم یک فعالیت
glaze finish پرداخت برق یا لعاب
garrison finish پیروزی غیرمنتظره
satin finish برق
finish knife کارد یا تیغ [مخصوص پرداخت سطح فرش]
oil finish روغن زنی دست اخر
end finish گره جناقی [گره زدن دو انتهای فرش در محل ریشه ها برای جلوگیری از باز شدن و بهم ریختگی تار و پود]
brush finish اج دادن
It was a racket from start to finish . از اول تا آخرش کلک بود
to finish the ball into the net با توپ گل زدن [فوتبال]
I'll let you know when the time comes ( in due time ) . وقتش که شد خبر میکنم
down time وقفه
have a time <idiom> به مشکل بر خوردن
do time <idiom> مدتی درزندان بودن
all the time <idiom> به طور مکرر
down time مرگ
down time زمان تلفن شده
at the same time ضمنا"
about time <idiom> زودتراز اینها
at the same time در ان واحد
Once upon a time . یکی بود یکی نبود ( د رآغاز داستان )
down time مدت از کار افتادگی
down time زمان توقف
down time زمان بیکاری
down time زمان تلف
for the time being <idiom> برای مدتی
from time to time <idiom> گاهگاهی
while away the time <idiom> زمان خوشی را گذراندن
take your time عجله نکن
in no time <idiom> سریعا ،بزودی
in time <idiom> قبل از ساعت مقرر
some other time دفعه دیگر [وقت دیگر]
time will tell در آینده معلوم می شود
There is yet time. هنوز وقت هست.
at this time <adv.> درحال حاضر [عجالتا] [اکنون ] [فعلا]
time out <idiom> پایان وقت
time after time <idiom> مکررا
take one's time <idiom> انجام کاری بدون عجله
have a time <idiom> زمان خوبی داشتن
at the same time در عین حال
behind time دیر
behind time بی موقع
It's time وقتش رسیده که
at another time در زمان دیگری
keep time <idiom> زمان صحیح رانشان دادن
keep time <idiom> نگهداری میزان و وزن
on time <idiom> سرساعت
take off (time) <idiom> سرکار حاضر نشدن
One by one . One at a time . یک یک ( یکی یکی )
some time or other یک روزی
on time مدت دار
old time قدیمی
off time مرخصی
off time وقت ازاد
mean time ساعت متوسط
mean time زمان متوسط
many a time بارها
many a time چندین بار
to d. a way one's time وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
out of time بیجا
to keep time موزون خواندن یارقصیدن یاساز زدن یاراه رفتن وفاصله ضربی نگاه داشتن
to know the time of d هوشیاربودن
to know the time of d اگاه بودن
just in time روشی درتدارک مواد که در ان کالاهای مورد نظر درست در زمان نیاز دریافت میشود
once upon a time روزی
once upon a time روزگاری
once upon a time یکی بودیکی نبود
some time or other یک وقتی
some time مدتی
some time یک وقتی
specified time وقت معین
she is near her time وقت زاییدنش نزدیک است
there is a time for everything هرکاری وقتی
there is a time for everything دارد
time and again چندین بار
time and again بکرات
time in ادامه بازی پس از توقف
time is up وقت گذشت
out of time بیگاه
out of time بیموقع
one at a time یکی یکی
just in time درست بموقع
it is time i was going وقت رفتن من رسیده است
in time بجا
from this time forth ازاین ببعد
from this time forth زین سپس
from this time forth ازاین پس
for the time being عجالت
four-four time چهارهچهارم
three-four time نت
two-two time نتدودوم
f. time روزهای تعطیل دادگاه
in the time to come در
since that time. thereafter. ازآن زمان به بعد (ازاین پس )
What time is it?What time do you have? ساعت چند است
even time دویدن 001 یارد معادل 5/19متر در01 ثانیه
At the same time . درعین حال
Our time is up . وقت تمام است
from time to time گاه گاهی
from time to time هرچندوقت یکبار
one-time سابق
in time بموقع
in the time to come اینده
in the mean time ضمنا
two time دو حرکت ساده
in no time خیلی زود
up time زمان بین وقتی که وسیله کار میکند و خطا ندارد.
i time time Instruction
what time is it? چه ساعتی است
what is the time? چه ساعتی است
what is the time? وقت چیست
all-time بیسابقه
all-time بالا یا پایینترین حد
one-time پیشین
one-time قبلی
all-time همیشگی
time عهد
any time <adv.> هر بار
at any time <adv.> همیشه
any time <adv.> همیشه
time مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
at any time <adv.> درهمه اوقات
What have you been up to this time? حالا دیگر چه کار کردی ؟ [کاری خطا یا فضولی]
for the first [last] time برای اولین [آخرین] بار
time out ساعت غیبت کارگر
time out وقفه فاصله
time out ایست
time مدت
any time <adv.> درهمه اوقات
time 1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
time زمانی که پیام ها باید پیش از پردازش یا ارسال صبر کنند
at any time <adv.> هر بار
time out معتبر نبودن پس از یک دوره زمانی
time out مهلت
time out تایم
time روش ترکیب چندین سیگنال به یک سیگنال ترکیبی سریع , هر سیگنال ورودی الگوبرداری میشود و نتیجه ارسال میشود , گیرنده سیگنال را مجدداگ می سازد
time فرصت
time تایم
time مرورزمان را ثبت کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com