English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
leave area منطقه استراحت پرسنل درپشت منطقه مواصلات
Other Matches
he is on leave او در مرخصی است
to leave behind درپس گذاردن
leave me out من را حساب نکن [نکنید] !
to leave him to him self او را بحال خود واگذارید اورارها کنید
to take leave به تعطیلات رفتن
to take leave مرخصی گرفتن
to leave behind باقی گذاردن
let [leave] alone <conj.> چه برسد به
leave out ول کردن صرف نظر کردن از
take leave of بدرود گفتن با
let [leave] alone <conj.> سوای
let [leave] alone <conj.> قطع نظر از
let [leave] alone <conj.> گذشته از
Unless he comes soon, I shall leave. اگر او [مرد] زود نیاد، من میروم.
leave alone <idiom> دست از سر کسی برداشتن
to leave off کنار گذاشتن
Leave me alone . کاری بکارم نداشته باش
Take it or leave it. می خواهی بخواه نمی خواهی نخواه !
to leave out جا گذاردن
to leave out انداختن
be on leave در مرخصی بودن
to take leave of any one با کسی بدرود گفتن
to take leave of any one اجازه ازکسی گرفتن
by your leave با اجازه شما
To take ones leave . هزار تومان کم آورده ام
to leave off دست کشیدن از
Leave her alone. اورا تنها (بحال خود ) بگذار
to leave on روشن گذاشتن [موتور یا خودرو]
Do not leave me alone. من را تنها نگذار.
I must leave at once. باید فورا بروم.
take leave of <idiom> ترک کردن
leave (let) well enough alone <idiom> دل خوش کردن به چیزی که به اندازه کافی خوب است
leave out <idiom> حذف کردن
leave behind <idiom> جاگذاشتن چیزی درجایی
leave alone <idiom> راحت گذاشتن (شخصی)
without a by your leave بی اجازه بی خداحافظی
leave me alone مرابه حال خودبگذارید
leave :
leave it over عجاله بگذارید بماند
leave دست کشیدن از
leave اجازه مرخصی رها کردن ترک کردن
leave me alone کاری بمن نداشته باشید
leave off متارکه کردن
leave off قطع کردن دست کشیدن از
leave out جاگذاشتن
leave مرخصی
leave رهسپار شدن
leave واگذاری
leave عازم شدن
leave out انداختن
leave ترک کردن
leave برگ دادن
leave میلههای جامانده
leave alone بحال گذاردن
leave گذاشتن
leave باقی گذاردن
leave رها کردن
leave رخصت
leave اذن مرخصی
leave اجازه
leave به ارث گذاشتن اجازه مرخصی
leave ول کردن
leave alone تنها گذاردن
He is on leave of absence . مرخصی رفته است
to leave everything as it is [not to change anything] رسوم قدیمی را ثابت [دست نخورده] نگه داشتن
absent without leave نهستی
leave your books w me درنظر
I'd like to leave my luggage, please. من می خواهم اسباب و اثاثیه ام را تحویل بدهم.
to leave school ترک تحصیل کردن
To take French leave . یواشکی مر خص شدن
leave in the lurch <idiom> دست تنها گذاشتن
May I take my leave ? May I be excused ? مرخص می فرمایید ؟
To leave someone in the lurch . کسی را قال گذاشتن ( هنگام نیاز )
to take french leave بی بدرودرفتن
to take french leave بی خداحافظی رفتن
to leave unsaid نا گفته گذاردن
to leave someone in the lurch کسیرا در گرفتاری گذاشتن کسیرا کاشتن یا جا گذاشتن
to leave school ازاموزشگاه یامدرسه بیرون رفتن
to leave school ازتحصیل دست کشیدن
you did w to leave the place خوب کاری کردید که از انجارفتید
paternity leave مرخصیبدلیلتولدنوزاد
To leave something hanging. چیزی رابلاتکلیف گذاشتن
To leave behinde. جا گذاشتن ( بجا گذاشتن )
Why dont you leave me alone? از جان من چه می خواهی ؟
He went home on leave . مرخصی گرفت رفت منزل
I leave it in your care . آنرا به شما می سپارم
Just sign here and leave at that . اینجا را امضاء کن ودیگر کارت نباشد
Lets leave it at that . بگذریم !
to take french leave جیم شدن
leave your books w me پیش
to proceed on leave بمرخصی رفتن
stop the leave بازداشت کردن
leave hold رها کردن
ticket of leave سند ازادی مشروط زندانی محکوم به حبس ابد که ازطرف وزارت کشور صادر میشود
leave your books w me برای
to beg leave اجازه رفتن
annual leave مرخصی سالانه
It's time to leave. وقته رفتنه.
to beg leave خواستن
to leave a margin حاشیه گذاشتن
leave someone free to مخیر گذاشتن کسی
absent without leave نهستی بدون اجازه
compassionate leave مرخصی ارفاقی
i beg leave to say اجازه میخواهم بگویم
proceed on leave بمرخصی رفتن
french leave مرخصی بدون اطلاع قبلی جیم شدن
shore leave مرخصی ملوانان وافسران برای رفتن بخشکی
emergency leave سطح امادلازم برای بسیج
emergency leave سطح اماد اضطراری
sick leave مرخصی استعلاجی
sick leave استراحت بیماری
leave of absence ایام ترک خدمت
leave of absence مرخصی
leave stop بازداشت
leave taking بدرودگویی
leave the jetty جدا شدن از اسکله
emergency leave مرخصی اضطراری
to apply for leave درخواست مرخصی کردن
leave with pay مرخصی با استفاده ازحقوق
leave year سال خدمتی
leave with pay مرخصی با حقوق
leave year سال کار بدون محاسبه ایام مرخصی یا ترک خدمت
He took French leave. <idiom> او جیم شد.
He took French leave. <idiom> او کار رو پیچوند.
leave the anchorage ترک کردن لنگرگاه
leave taking خداحافظی
leave taking کسب اجازه مرخصی
to leave hold of رها کردن
to leave hold of ول کردن
leave taking وداع
Turn off the light before you leave. پیش از رفتن چراغ را خاموش کن
Your train will leave from platform 8. قطار شما از سکوی شماره 8 حرکت خواهد کرد.
leave (someone) holding the bag <idiom> تقصیر راگردن کسی دیگری انداختن
to leave word in the house در خانه سپردن
leave no stone unturned <idiom> به هردری زدن
leave hanging (in the air) <idiom> بدون تصمیم قبلی
Leave this space blank. این محل را خالی بگذارید ( چیزی در آن محل ننویسید )
to leave no stone unturned زمین واسمان رابهم دوختن همه وسایل رابکاربردن
Leave world with your father that. . . به پدرتان بسپارید که ...
Leave it tI'll tomorrow morning . آنرا بگذارتا فردا صبح
Leave her alone. Stop bothering her. دست از سر دخترک بردار
To leave ones mark in the pages of history . درتاریخ از خود نام ونشانی با قی گذاشتن
Dont leave off tI'll tomorrow what you can do today . کار امروز به فردا مگذار (میفکن )
What platform does the train to York leave from? قطار یورک از کدام سکو حرکت می کند؟
indefinite leave to remain [British E] جواز اقامت دائمی
I want to leave the car in the railway station من میخواهم اتومبیل را در ایستگاه قطار تحویل بدهم.
leave a bad taste in one's mouth <idiom> حس تنفر وانزجار ایجاد کردن
to leave yourself open to the charge of lacking seriousness خود را در معرض اتهام فاقد جدیت بودن گذاشتن
To make assurance doubly sure . To leave nothing to chance. To take every precaution . محکم کاری کردن
area مساحت سطح
area قلمرو
no-go area منطقهممنوعه
I know the area more or less . کم وبیش با این منطقه آشنا هستم
area شاخه [دانشی]
area اندازه گیری فضای گرفته شده برای کاری
area رشته [دانشی]
area جستجو برای داده خاص در بخشی از حافظه یا فایلها
area بخشی از حافظه یا کد که برای مقصود خاصی در نظر گرفته شده است
area بخشی از حافظه اصلی که داده ها را از فضای ذخیره سازی در خود نگهداری میکند تا پردازش شوند
area دستورالعمل پر کردن یک ناحیه از صفحه یا یک الگوی بسته با یک رنگ یا الگو
area گرافی خط ی که در آن فضای پایین خط با یک الگو یا رنگی پر شده است
area پهنک
area عرصه
area سطح مقطع
area پهنه
area حوزه
area ناحیه از صفحه نمایش که حروف قابل نمایش اند
area مساحت
area فضا
area ناحیه
area منطقه
area سطح
area محوطه
retention area قسمتهایی از دیسک توربین دراطراف ریشه تیغه ها که تحت نیروی زیادی قرار دارند
rendezvous area نقطه الحاق یکانها
sail area سطح بادبان
rendezvous area موضع انتظار
rendezvous area وعده گاه
rendezvous area منطقه تجمع
rendezvous area منطقه تجمع موقت
rear area منطقه عقب
rainfall area منطقه بارش ناحیه بارندگی
girthed area سطح جانبی [ریاضی]
sail area قسمت بادگیر کشتی
residential area ناحیه مسکونی
restricted area منطقه اتش محدود
restricted area منطقه منع عبور ومرور
reserved area مناطق حفافت شده ارتشی مناطق ممنوعه
restricted area منطقه ممنوعه
roof area سطح بام
run up area منطقه ازمایش موتورهواپیما قبل از پرواز منطقه در جا زدن
safe area منطقه بی خطر
rainfall area پهنه باران
pyramidal area ناحیه هرمی
lodgment area منطقه استراحت یا فرود در سر پل
output area ناحیه
mounting area منطقه سوار شدن یکانهای اب خاکی یا هوابرد
motor area ناحیه حرکتی
military area حوزه جغرافیایی نظامی
military area منطقه نظامی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com