Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (10 milliseconds)
English
Persian
leave stop
بازداشت
Search result with all words
stop the leave
بازداشت کردن
Leave her alone. Stop bothering her.
دست از سر دخترک بردار
Other Matches
let
[leave]
alone
<conj.>
سوای
let
[leave]
alone
<conj.>
قطع نظر از
be on leave
در مرخصی بودن
by your leave
با اجازه شما
let
[leave]
alone
<conj.>
گذشته از
take leave of
بدرود گفتن با
Do not leave me alone.
من را تنها نگذار.
to leave behind
باقی گذاردن
leave
واگذاری
leave
به ارث گذاشتن اجازه مرخصی
to leave out
انداختن
to leave out
جا گذاردن
to leave off
کنار گذاشتن
to leave off
دست کشیدن از
let
[leave]
alone
<conj.>
چه برسد به
to leave behind
درپس گذاردن
leave
میلههای جامانده
to leave on
روشن گذاشتن
[موتور یا خودرو]
leave it over
عجاله بگذارید بماند
leave me alone
مرابه حال خودبگذارید
leave off
متارکه کردن
leave off
قطع کردن دست کشیدن از
leave out
جاگذاشتن
leave out
انداختن
leave out
ول کردن صرف نظر کردن از
to take leave
به تعطیلات رفتن
leave alone
بحال گذاردن
leave alone
تنها گذاردن
to take leave
مرخصی گرفتن
leave me out
من را حساب نکن
[نکنید]
!
leave me alone
کاری بمن نداشته باشید
leave alone
<idiom>
دست از سر کسی برداشتن
Unless he comes soon, I shall leave.
اگر او
[مرد]
زود نیاد، من میروم.
he is on leave
او در مرخصی است
to leave him to him self
او را بحال خود واگذارید اورارها کنید
leave
دست کشیدن از
to take leave of any one
با کسی بدرود گفتن
leave
اجازه مرخصی رها کردن ترک کردن
leave
رخصت
leave
اذن مرخصی
leave
اجازه
To take ones leave .
هزار تومان کم آورده ام
Leave her alone.
اورا تنها (بحال خود ) بگذار
Leave me alone .
کاری بکارم نداشته باش
leave (let) well enough alone
<idiom>
دل خوش کردن به چیزی که به اندازه کافی خوب است
without a by your leave
بی اجازه بی خداحافظی
take leave of
<idiom>
ترک کردن
I must leave at once.
باید فورا بروم.
Take it or leave it.
می خواهی بخواه نمی خواهی نخواه !
to take leave of any one
اجازه ازکسی گرفتن
leave behind
<idiom>
جاگذاشتن چیزی درجایی
leave alone
<idiom>
راحت گذاشتن (شخصی)
leave
مرخصی
leave
برگ دادن
leave
:
leave out
<idiom>
حذف کردن
leave
ترک کردن
leave
عازم شدن
leave
رهسپار شدن
leave
باقی گذاردن
leave
رها کردن
leave
گذاشتن
leave
ول کردن
To leave something hanging.
چیزی رابلاتکلیف گذاشتن
shore leave
مرخصی ملوانان وافسران برای رفتن بخشکی
To leave behinde.
جا گذاشتن ( بجا گذاشتن )
He is on leave of absence .
مرخصی رفته است
May I take my leave ? May I be excused ?
مرخص می فرمایید ؟
Why dont you leave me alone?
از جان من چه می خواهی ؟
leave your books w me
برای
leave your books w me
درنظر
proceed on leave
بمرخصی رفتن
to proceed on leave
بمرخصی رفتن
compassionate leave
مرخصی ارفاقی
leave your books w me
پیش
Just sign here and leave at that .
اینجا را امضاء کن ودیگر کارت نباشد
Lets leave it at that .
بگذریم !
To leave someone in the lurch .
کسی را قال گذاشتن ( هنگام نیاز )
I leave it in your care .
آنرا به شما می سپارم
He took French leave.
<idiom>
او جیم شد.
leave year
سال کار بدون محاسبه ایام مرخصی یا ترک خدمت
to apply for leave
درخواست مرخصی کردن
To take French leave .
یواشکی مر خص شدن
He went home on leave .
مرخصی گرفت رفت منزل
to leave unsaid
نا گفته گذاردن
to leave someone in the lurch
کسیرا در گرفتاری گذاشتن کسیرا کاشتن یا جا گذاشتن
to beg leave
اجازه رفتن
to beg leave
خواستن
I'd like to leave my luggage, please.
من می خواهم اسباب و اثاثیه ام را تحویل بدهم.
to leave a margin
حاشیه گذاشتن
to leave hold of
ول کردن
to leave school
ازاموزشگاه یامدرسه بیرون رفتن
to leave school
ترک تحصیل کردن
to leave hold of
رها کردن
to take french leave
بی خداحافظی رفتن
paternity leave
مرخصیبدلیلتولدنوزاد
leave in the lurch
<idiom>
دست تنها گذاشتن
He took French leave.
<idiom>
او کار رو پیچوند.
you did w to leave the place
خوب کاری کردید که از انجارفتید
ticket of leave
سند ازادی مشروط زندانی محکوم به حبس ابد که ازطرف وزارت کشور صادر میشود
to take french leave
جیم شدن
to leave everything as it is
[not to change anything]
رسوم قدیمی را ثابت
[دست نخورده]
نگه داشتن
to take french leave
بی بدرودرفتن
to leave school
ازتحصیل دست کشیدن
leave year
سال خدمتی
leave with pay
مرخصی با استفاده ازحقوق
leave area
منطقه استراحت پرسنل درپشت منطقه مواصلات
leave of absence
مرخصی
leave of absence
ایام ترک خدمت
absent without leave
نهستی بدون اجازه
absent without leave
نهستی
annual leave
مرخصی سالانه
It's time to leave.
وقته رفتنه.
emergency leave
مرخصی اضطراری
emergency leave
سطح امادلازم برای بسیج
french leave
مرخصی بدون اطلاع قبلی جیم شدن
leave hold
رها کردن
leave someone free to
مخیر گذاشتن کسی
leave with pay
مرخصی با حقوق
leave the jetty
جدا شدن از اسکله
leave the anchorage
ترک کردن لنگرگاه
leave taking
وداع
leave taking
کسب اجازه مرخصی
i beg leave to say
اجازه میخواهم بگویم
sick leave
مرخصی استعلاجی
leave taking
بدرودگویی
sick leave
استراحت بیماری
leave taking
خداحافظی
emergency leave
سطح اماد اضطراری
to leave word in the house
در خانه سپردن
to leave no stone unturned
زمین واسمان رابهم دوختن همه وسایل رابکاربردن
leave no stone unturned
<idiom>
به هردری زدن
leave (someone) holding the bag
<idiom>
تقصیر راگردن کسی دیگری انداختن
leave hanging (in the air)
<idiom>
بدون تصمیم قبلی
Your train will leave from platform 8.
قطار شما از سکوی شماره 8 حرکت خواهد کرد.
Leave it tI'll tomorrow morning .
آنرا بگذارتا فردا صبح
Turn off the light before you leave.
پیش از رفتن چراغ را خاموش کن
Leave world with your father that. . .
به پدرتان بسپارید که ...
Leave this space blank.
این محل را خالی بگذارید ( چیزی در آن محل ننویسید )
leave a bad taste in one's mouth
<idiom>
حس تنفر وانزجار ایجاد کردن
Dont leave off tI'll tomorrow what you can do today .
کار امروز به فردا مگذار (میفکن )
I want to leave the car in the railway station
من میخواهم اتومبیل را در ایستگاه قطار تحویل بدهم.
What platform does the train to York leave from?
قطار یورک از کدام سکو حرکت می کند؟
To leave ones mark in the pages of history .
درتاریخ از خود نام ونشانی با قی گذاشتن
indefinite leave to remain
[British E]
جواز اقامت دائمی
stop
دستوری که فرآیند را موقتاگ متوقف میکند تا کاربر داده وارد کند
stop by
<idiom>
ملاقات کردن
stop
مکث
stop
از کار افتادن مانع شدن
Stop here, please.
لطفا همینجا نگه دارید.
stop
تعطیل کردن
stop
بیت ارسالی در اتباطات اسنکرون برای نشان دادن انتهای یک حرف
stop off
<idiom>
توقف بین راه
stop
جلوگیری منع
stop
لیست کلمات که قابل استفاده نیستند یا برای فایل یا جستجوی کتابخانه مفید نیستند
stop
سدکردن
stop
ایستاندن
stop
نگاه داشتن
stop
دستور برنامه نویسی کامپیوتر که اجرای برنامه را متوقف میکند
stop over
<idiom>
شب بین راه ماندن
stop
زمانی که دیسک گردان طول می کشد تا متوقف شود پس از اینکه توان دیگری ندارد
stop
ایستادن توقف کردن
stop
ن شود پیام به درستی دریافت شده است پیش از ارسال بیشتر داده
stop
توقف
stop
خواباندن بند اوردن
stop
منع
stop
مانع
stop
متوقف کردن ایستگاه
stop
ایستادن
stop
متوقف کننده
stop
قطع کردن
stop
گیره
stop
استوپ داور بوکس
stop
ناک دان
stop
ورجستن
non-stop
پیوسته
non-stop
یکسره
non-stop
بیتوقف
non-stop
یک ریز
non-stop
مدام
stop
توقف منزلگاه بین راه
stop
برخورد
stop
ایستگاه نقطه
non-stop
بیوقفه
non-stop
پایسته
stop-go
رفتارتغییرپذیروغیرمداوم
stop
نقط ه تنظیم در یک خط که نوک چاپ یا نشانه گر در آنجا متوقف می شوند برای دستورات بعدی
stop and go
پاس با دویدن گیرنده توپ به جلو و توقف کوتاه و دوباره به جلو برای پاس بلند
to stop
[doing something]
ایستادن
[از انجام کاری]
to come to a stop
متوقف شدن
[مهندسی]
to come to a stop
از کار افتادن
[مهندسی]
until stop
[up to the stop]
تا جای توقف
stop out
دیر به خانه آمدن
[شب]
stop over
توقف کوتاه مدت
to stop
[doing something]
نگاه داشتن
to stop
[doing something]
دست کشیدن
to stop
[doing something]
توقف کردن
[از انجام کاری]
t stop
روش توقف با گذاشتن پای ازاد بطور عمودی پشت اسکیت دیگر
Last stop. All out.
آخرین ایستگاه. همه پیاده بشن.
[حمل و نقل]
stop
توقف انجام کار
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com