Dictiornary-Farsi | left hand thread | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (14 milliseconds)

English	Persian
left hand thread	پیچ چپ گرد


Other Matches

left hand	واقع در دست چپ دست چپی
left hand	کج
left hand	دست چپ
left-hand	دست چپ
left-hand	چپ دست
left-hand	واقع در سمت چپی
left hand side	سمت چپ
left hand rule	قانون دست چپ
left hand drive	فرمان به سمت چپ
left hand rotation	چپ گرد
left hand polarization	قطبش چپ گرد
left-hand drive	فرمان به سمت چپ
He writes with the left hand.	با دست چپ می نویسد
left hand helix	مارپیچ به سمت چپ
left hand rule for electron flow	قاعده چپگرد برای جریان الکترون
It is formed by alternatively lifting and lowering one warp thread across one weft thread	این است که توسط روش دیگر بلند کردن و پایین آوردن موضوع یکی پیچ و تاب در سراسر یک موضوع پود تشکیل
She was left out in the cold . she was left high and dry .	سرش بی کلاه ماند
He was sitting on my left (left side)	طرف چپ من نشسته بود
I am left out . I am left out in the cold .	کلاهم پ؟ معرکه است
thread	مثل نخ باریک شدن
thread	رشته رشته شدن
thread	نخ
thread	دندانه
thread	پیچ کردن
thread	دنده دار کردن مارپیچ
thread	دنده پیچ
thread	برنامهای که از بخشها و قسمتهای کوچکتر تشکیل شده است
thread	رگه
thread	نخ یاقیطان
thread	فایلی که یک ورودی آن حاوی آدرس و داده را دارد باشد.
thread	دارای خطوط برجسته کردن حدیده وقلاویز کردن
thread	موجی کردن
thread	نخ کشیدن به
thread	ریسمان
thread	قیطان
thread	رزوه شیارداخل پیچ ومهره
thread	رشته
thread	نخ کردن
thread	سیم
thread	ساختاری که در آن هر گره اشاره گری به گره دیگر دارد
thread	شیار برجستگی
thread	بند کشیدن
thread	زبان برنامه نویسی که به بخشهای زیادی از کد امکان نوشتن و پس استفاده توسط برنامه اصلی میدهد
nut thread	پیچ مهره
mercury thread	مارپیچ جیوهای
thread fineness	نمره نخ
metallic thread	نخ زربفت [اینگونه نخ ها که از تابیده شدن ورقه های نازک طلا، نقره و یا دیگر فلزات بدور نخ تهیه می شوند، جهت تزئین فرش بکار رفته.]
sewing thread	نخ خیاطی
stair thread	کف پله
cut a thread	پیچ تراشیدن
direction of thread	سوی پیچش پیچ
direction of thread	جهت پیچ
english thread	پیچ و مهره انگلیسی
external thread	دنده خارجی
hang by a thread <idiom>
rubber thread	ریسمانلاستیکی
thread guide	راهنماینخ
thread take-up lever	اهرم بالا-پائینبرندهنخ
thread trimmer	آرایندهنخ
warp thread	تارشیاری
butterss thread	شیار اره
trapezoidal thread	دندههای ذوزنقهای
thread the needle	پاس دقیق از بین مدافعان
acme thread	شیار ذوزنقه ای
air thread	مخاط شیطان
air thread	لعاب خورشید
angular thread	پیچ وی شکل
angular thread	پیچ تحت زاویه
screw thread	حدیده
screw thread	پای پیچ
gold thread	گلابتون زر
stepped thread	پیچ ناقص کولاس
stepped thread	کولاس پیچی ناقص
thread tap	قلاویز
weft thread	ریسمانتاریشکل
silver thread	نخ های زربفت یا نقره ای [این نوع نخ در بعضی قالیچه ها جهت تزئین در بافت فرش بکار می رود.]
inside thread	مارپیچ داخلی
inside thread	دنده داخلی قلاویز
death thread	تهدید به مرگ
thread fineness	[ضریبی جهت تعیین کیفیت نخ]
thread fineness	ظرافت نخ
thread count	[تعداد رشته نخ تار یا پود در یک طول مشخص]
thread bare	فرش کهنه
Our life is hanging by a thread .	زندگی مابه تار مویی بند است
thread rubber separator	میانگیر نخدار
To pick up (to lose) the thread of conversation.	رشته سخن را بدست گرفتن ( گم کردن )
to shuffle from hand to hand	دست بدست کردن
pass from hand to hand	ترتب ایادی
Hand to hand fighting	جنگ تن به تن
She just left ( went ) . off she went .	گذاشت ورفت
to be left	ماندن
to be left	زیاد امدن
left	ضربه چپ
left inner	بازیکنمهاجمچپ
keep to the left	دست چپ بروید
outside left	گوش چپ
KEEP LEFT	از سمت چپ حرکت کنید.
left	: زمان ماضی فعل leave
from right and left	از هر سو
from right and left	از چپ وراست
left	جناح چپ
right and left	ازهرسوبهرسو
left d.	نظام به چپ
left	: چپ درطرف چپ
on the left <adv.>	سمت چپ
left over	زیاد امده
on the left	در سمت چپ
left over	باقی مانده
left$	تابع $LEFT در زبان BASIC
left <adv.>	سمت چپ
My name has been left out .	اسم من از قلم افتاده است
nothing was left over	چیزی باقی نماند
nothing was left over	چیزی زیادنیامد
to the left <adv.>	سمت چپ
i took up where he left	از جایی که او ول کرد من ادامه دادم
left lung	ریهچپ
left handedness	ریا
left outside linebacker	مهرهنطآخریبیرونیچپ
When it comes to me there is no more food (left).	به من که می رسد غذا تمام شده
He left for good . And away he went .	رفت که رفت
left field	سمتچپزمین
left fielder	دفاعچپزمین
left forward	فورواردچپ
left half	نیمهچپ
left halfback	هافبکچپ
He got all dressed up and left .	شال وکلاه کردورفت
left heart	قلب چپ
left hander	دست چپی
left safety	مهرهمفمنچپ
left hander	ادم چپ دست
left-of-centre	معتقدبهسوسیالیزم
hard left	اعضایتندرویحزبسیاسی
left handedness	دوروئی
left handedness	چپ دستی
left handedly	بطورمشکوک یا مبهم یا دوپهلو
left handedly	باریا
left handedly	غیر صمیمانه از روی عدم خلوص
He left just before you arrived.	درست پیش پای شما رفت
left handed	چپ گرد
The first line is left out.	سطر اول جا افتاده است
left ventricle	ونتریکلچپ
left valve	لبهچپ
left tackle	دفاعچپ
The would left a mark.	جای زخم باقی ماند
Since I left school.	ازوقتیکه مدرسه را ترک کردم
left handed	واقع در سمت چپ ناشی
left turn	حرکت به چپ به سمت چپ چرخیدن
left heart	نیمه چپ قلب
inside left	بغل چپ
left justify	دستور چاپ که حاشیه سمت چپ متن را از رج میکند
left justify	هم تراز کردن از چپ
left justified	هم تراز شده از چپ
left justification	تمایل به چپ
it was left unfinished	ناتمام ماند
left shift	تغییر مکان به چپ
left shift	تغیر مکان به چپ ریاضی یک بیت از داده در کلمه . عدد دودویی با هر تغییر مکان دوبرابر میشود
we left a card on him	کارتی در خانه اش گذاشتیم
left unsaid	مسکوت عنه مانده
left ward	چپ
much sugar was left	قند زیادی باقی ماند
left turn	به چپ چپ
left the ban	رفع ممنوعیت
left slide	حرکت موج سوار روی موج بسمت چپ روبرو ساحل
left justification	تغییر مکان عدد دودویی به سمت چپ عدد
left justification	زوج کردن حاشیه سمت چپ متن
left footed	چپ پا
we left for paris	عازم پاریس شدیم
left atrium	آتریوم چپ
left for ward	در فوتبال پیشرو چپ
left centre	مرکزچپ
left channel	بلندگویسمتچپ
left handed	چپ دست
left cornerback	مهرهگوشهعقبچپ
left flank	میسر
left incline	میل به چپ
straight left	چپ مستقیم در بوکس
ragged left	چپ ناهموار
left about turn	عقب گرد
left back	پشتیبان چپ
left court	زمین سرویس سمت چپ
soon after he left for paris	چندی
soon after he left for paris	سوی پاریس رهسپار شد.
left face	بچپ چپ
left flank	جناح چپ
left defence	دفاعچپ
by the left or right flank	به جناح راست یا چپ ناو
left-hander	پیچ به سمت چپ
left-hander	ادم چپ دست
not a scrap is left	ذرهای باقی نمانده است
to be [left] stranded	دربدر شدن
to jink right [left]	ناگهان مسیر را به راست [چپ] تغییر دادن
to be [left] stranded	سرگردان شدن
left parenthesis (	پرانتز باز
guide left	فرمان نفر راهنما به راست یابه چپ فرمان نفر هادی به راست یا چپ
left-handers	ادم چپ دست
eyes left	نظر به چپ
left winger	جناح چپی
left-winger	جناح چپی
the parting on the left	فرق سر به چپ
to be left in disbelief <idiom>	باور نکردنی بودن