Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (9 milliseconds)
English
Persian
legal action
اقدام قانونی
Search result with all words
to initiate legal action
دعوی حقوقی را راه انداختن
[حقوق]
Other Matches
legal
قانون
legal
شرعی قضایی
legal
حقوقی
legal
عبارت یا دستوری که در قوانین زبان قابل پذیرش است
legal
مشروع حقوقی
legal
مجاز
legal
شرعی
legal
قانونی
legal
مشروع
legal committee
کمیته حقوقی
in legal parlance
بزبان یا عباراتی حقوقی
legal capacity
صلاحیت قانونی
legal capacity
اهلیت قانونی
legal assistance
علایم قراردادی نقشه
legal assistance
کمکهای قضایی شرح علایم
legal assistance
مشاوره قضایی
legal asset
دارائی قانونی
legal advisor
مشاور حقوقی
legal adviser
مشاور حقوقی
legal advice
مشورت یا نظر قضایی
legal personality
شخصیت حقوقی
legal's mate
مات لگال
Legal Advisor
مشاور قانونی
legal counsel
مشاور حقوقی
extra legal
غیرقانونی
absolute legal
قاعده تسلیط
absolute legal
or dominion exercise ofthe power property controlover
legal enforcement
اجرای حکم دادگاه
legal aid
معافیت ازهزینه دادرسی معادل assistance judicial
legal aid
معاضدت قضایی
Legal Advisor
مشاور حقوقی
legal counsel
مشاور قانونی
legal department
اداره حقوقی
legal tender
پول رایج
legal profession
وکالت
legal profession
حرفه وکالت
legal proceedings
اقدامات قانونی
legal procedure
محاکمه
legal procedure
دادرسی
legal presumtion
فرض قانونی
waiving of a legal right
اسقاط حق
legal person
شخص حقوقی
legal ohm
اهم قانونی
legal reserves
ذخیرههای قانونی
legal reserves
ذخایر قانونی
legal tender
پول قانونی
legal tender
پول قابل قبول
legal writ
اخطاریه
legal interest
ربح قانونی
legal suit
تعقیب قضایی
legal suit
دادخواست قانونی
legal force
سندیت
legal responsibility
مسئوولیت حقوقی
legal reserves
مقدار وجهی که بانکهای تجارتی طبق قانون باید نزد بانک مرکزی داشته باشند
legal notice
افهارنامه
legal notice
اخطاریه
legal impediment
مانع مشروع
legal entity
شخص حقوقی
legal impediment
مانع قانونی
legal heirs
ورثه قانونی
legal guardianship
ولایت قانونی
legal fiction
تصور حقوقی
legal guardian
ولی قانونی
to serve a legal p on any one
ورقه قانونی بکسی ابلاغ کردن
legal holiday
تعطیلات رسمی وقانونی
legal easement
حق ارتفاق قانونی
legal monopoly
مانندانحصار اختراعات و اکتشافات
legal monopoly
انحصار قانونی
legal medicine
طب قانونی
legal medicine
پزشکی قانونی
legal liability
بدهی قانونی
legal deposit
سپرده قانونی
legal interest
بهره قانونی
legal domicile
اقامتگاه قانونی
legal fiction
فرض قانونی فرضیه حقوقی
to obtain legal advice
مشاوره حقوقی دریافتن
to prescribe something
[legal provision]
چیزی را تعیین کردن
[تجویز کردن]
[ماده قانونی]
[حقوق]
to institute legal proceedings
عارض شدن
to institute legal proceedings
دادخواهی کردن
unilateral legal act
ایقاء
medico legal examiner
پزشک قانونی
play a legal trick
کلاه شرعی سر چیزی گذاشتن
legal circumstantial evidence
اماره قانونی
legal instrument of divorce
طلاقنامه
individual legal reasoning
اجتهاد
legal presumption of continuity
استصحاب
legal right toa property
حق قانونی نسبت به ملکی
I will be instigating
[initiating]
legal proceedings.
من دعوی حقوقی را آغاز خواهم کرد.
administrative(financial,legal)process.
جریان اداری (مالی .حقوقی )
out of action
غیر فعال
self action
عمل فی نفسه
action
فرمان حاضر به تیر
out of action
خارج ازنبرد
out of action
خراب
out of action
از نبرد خارج شده
self action
خود عملی
course of action
راه کار
right of action
حق اقامه دعوی
right of action
حق طرح دعوی در دادگاه
right of action
حق طرح دعوی دردادگاه
right of action
حق ترافع
containing action
عملیات احاطهای بازدارنده
immediate action
عکس العمل فوری
immediate action
عملیات فوری
course of action
روش انجام کار
appropriate action
اقدام مقتضی
action
اقدام
action
جنگ
action
اژیرش
action
جنبش
action
عملیات جنگی
action
جنگ عملیات
action
اثر
action
عمل انجام شده
action
که باعث میشود نشانه گر به میله عمل در بالای صفحه برود
action
عمل کاربر مانند انتخاب یک کلید
action
تمام منو زیر نام آن نمایش داده میشود
action
وقتی کاربر نشانه گر را به سوی یک منوی خاص در میله عمل می برد
action
در حقیقت آن منو انتخاب میشود
action
حرف یکتایی که در رابط ه با یک منوی خاص برای افزایش سرعت عمل میکند و وقتی که کاربر این حرف را انتخاب میکند
action
لیست امکانات
action
پیامی که به کاربر نشان داده میشود که اعلام کند یک عمل یا یک ورودی نیاز است
action
شی که کاربر باید به آن عمل را اعمال کند
action
کل عملیاتی که در یک عمل رخ می دهند.
action
انجام کاری
action
خط اول صفحه نمایش که نام منوها را نشان میدهد
action
کار اقدام
action
عامل
action
پیکار
action
نبرد
action
تاثیر اثر جنگ
action
اشاره
action
جریان
action
جدیت
action
رفتار
action
فعل اقدام
action
عمل
action
کار
action
کردار
action
کنش
action
جنبش حرکت
action
اشغال نیروهای جنگی
action
گزارش وضع
down
[out of action, not in use]
<adj.>
خراب
[ازکارافتاده]
down
[out of action, not in use]
<adj.>
ازکارافتاده
action
سهم سهام شرکت
action
تمرین
action
بازی
action
جریان حقوقی تعقیب
action
اقامهء دعوا
action
طرز عمل
mine action
عمل کردن به صورت مین
mine action
عمل مین
mass action
قانون اثر جرم
vexatious action
دعوائی که هدف ان فقط ایذاء و اذیت طرف باشد
locking action
اثر سدکنندگی
quantum of action
مقدار اثر
mass action
عمل کلی
wounded in action
زخمی عملیات زخمی جنگی
single action
یک بار چرخش قرقره با یک بار چرخش دسته
shock action
عمل شوک
shock action
غافلگیری حمله ناگهانی غافلگیر کردن دشمن
He is a man of action.
مردعمل است
shock action
عمل غافلگیری
action architecture
[معماری با طرح های دقیق و مختصر و استفاده از مواد آماده]
to be out of action
[because of injury]
غیر فعال شدن
[بخاطر آسیب]
[ورزش]
scene of action
صحنه جنگ یادرگیری
scene of action
صحنه عملیات
speed of action
تندی
speed of action
فرزی
speed of action
چابکی
social action
اقدام اجتماعی
splitting a cause of action
تجزیه دعوی
wounded in action
زخمی شده در جنگ
zone of action
منطقه عمل
zone of action
منطقه عملیات یکان
action lever
اهرم حرکتدستگاه
vexatious action
دعوی ایذائی
action of wind
حرکتجریانباد
action replay
پخش مجدد و با دور کند بخشیاز برنامه تلویزیونی
to rouse to action
بکارانداختن تحریک کردن
to rouse to action
بکاربرانگیختن
industrial action
عملوکارصنعتی
secondary action
انجام عملیاتیجهتموثرترکردنیکاعتصاب
to bar one from his action
بازداشتن کسی از کاری
things in action
اموالی که بالفعل در تصرف شخصی نیستند ولی نسبت به ان ها حقی دارد ومیتواند از طریق طرح دعوی ان ها را مطالبه کند
things in action
اموال دینی
retrofit action
بهبودسازی وسایل وتجهیزات و پرسنل
reflex action
عمل غیر ارادی
recourse action
رجوع به دادگاه
speed of action
چالاکی
preventive action
اقدامات احتیاطی
prepare for action
حاضربه جنگ کردن
prepare for action
حاضر به عملیات شدن حاضر به تیر کردن
possessory action
دعوی اعاده مالکیت
possessory action
دعوی مالکیت
police action
عملیات انتظامی محلی برای حفظ امنیت
speed of action
زرنگی
[چابکی]
plan of action
طرح عملیات
speed of action
سرعت انتقال
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com