English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (4 milliseconds)
English Persian
legislative body or assembly هیئت مققنه
Other Matches
legislative assembly هیات مقننه
legislative assembly مجلس قانونگذاری
legislative assembly مجلس شورای ملی
membership of legislative assembly عضویت مجلس مقننه
legislative قانونی تقنینیه تقنینی
the legislative قوه مقننه
legislative مقنن
legislative مقننه
legislative قانون گذار
legislative قانونگذار
legislative council هیئت عالی مقننه در انگلیس مجلس مقننه
legislative periode دوره مقننه [سیاست]
legislative power قوه مقننه
electoral legislative term دوره انتخابیه
assembly تولید
assembly مونتاژ
assembly محل بسیج افراد احتیاط
assembly شیپور خاموشی دستگاه مرکب
assembly بستن و سوار کردن قطعات اسلحه اجتماع یکانها
assembly مجمع نشست
assembly تجمع
assembly شیپور جمع
assembly هیئت قانون گذاری
assembly گروه
assembly اجتماع انجمن
assembly مجلس
assembly محفل
assembly تبدیل برنامه به کد ماشین
assembly قرار دادن یک موضوع از بخشهای مختلف در کنار هم
assembly زبان برنامه سازی ای که اطلاعاتی که به زبان ماشین تبدیل می کنند
assembly 1-زمانی که طول می کشد تا برنامه اسمبلی یک برنامه را ترجمه کند. 2-زمانی که اسمبلر برنامه را از زبان اسمبلی به کد ماشین تبدیل میکند
assembly نمایش یک برنامه اسمبلی که به ترتیب مکانهای حافظه مرتب شده است
assembly نشانه هایی که برای نمایش دستورات کد ماشین در برنامه اسمبلی به کار می روند
assembly کارخانهای که واحدهای آن از قط عاتی از کارخانه هایی دیگر و در کنار هم جمع شده اند
assembly تعدادی دستورات کد اسمبلی که یک کار را تشکیل می دهند
assembly نصب ساخت
assembly اسمبلی گردهمایی
assembly مجمع
assembly نقطه الحاق هوایی
assembly همگذاری
assembly گردایش
assembly مجموعه یک واحد کامل ازچندین قطعه
unlawful assembly در CL سه نفر یا بیشتر را گویند که به قصد ارتکاب اعمالی که مخل اسایش و امنیت جامعه است گرد هم ایند
unlawful assembly مجمع غیر قانونی
unit assembly یک قسمت مجزا و مستقل از یک دستگاه یا وسیله
unit assembly یک قطعه مجزا
cable assembly مجموعه کابل و پیچ مجموعه کابل
assembly area گمگاه
assembly area منطقه تجمع
unlawful assembly تجمع غیر قانونی
ball assembly توپمجمع
bridge assembly برآمدگیسیمها
bridle assembly کنترلوزنه
needle assembly مجمعسوزنی
spout assembly سرشیرآب
tail assembly قسمتهایدم
assembly tools ابزار مونتاژ
assembly shop کارگاه مونتاژ
assembly program برنامه اسمبلی
assembly bench میز مونتاژ
assembly fixture تجهیزات مونتاژ
assembly instrudactions مقررات یا دستورات نصب
assembly language زبان همگذاری
assembly language زبان اسمبلی
assembly of notables مجلس بزرگان یا اعیان پارلمانی موقتی
cell assembly مجتمع یاختهای
assembly list سیاهه همگذاری
assembly listing صورت برداری همگذاری لیست اسمبلی
assembly order دستور مونتاژ وسایل
assembly order دستورتعمیر دستور جمع شدن درنقطه تجمع
cable assembly کابل
assembly program برنامه همگذاری
assembly program assembler
riotous assembly اجتماع و مواضعه اشوبگرانه
major assembly قطعه عمده
final assembly نصب نهایی
final assembly مونتاژ نهایی
pre assembly نصب اولیه
assembly line تیمار خط
assembly line دستگاهی که اشیاء یا مصنوعاتی را پشت سرهم ردیف میکند تا بمحل بسته بندی برسد
assembly line خط کلی
assembly line خط تولید
paragraph assembly جمع اوری پاراگراف
gear assembly مجموعه چرخ دنده ها
national assembly مجلس ملی
major assembly قسمت عمده دستگاه
instruction for assembly مقررات نصب
house of assembly مجلس ایالتی
house of assembly مجلس درجه دوم قانون گذاری
guard assembly محفظه
general assembly مجمع عمومی
general assembly مجلس عوام
consmtituent assembly مجلس موسسان
constituent assembly مجلس موسسان
consultative assembly مجلس شورا
duplexing assembly دستگاه دو راهه
critical assembly ترتیب بحرانی
guard assembly الات محافظ روپوش جنگ افزار مجموعه روپوش
assembly line خط مونتاژ
ready for assembly اماده جهت نصب
assembly lines خط مونتاژ
assembly lines تیمار خط
assembly lines خط کلی
assembly lines خط تولید
assembly lines دستگاهی که اشیاء یا مصنوعاتی را پشت سرهم ردیف میکند تا بمحل بسته بندی برسد
clandestine assembly area منطقه تجمع قوای زیرزمینی منطقه تجمع نیروی پنهانی
national consulative assembly مجلس شورای ملی
interchangeable end assembly مجمعانتهاییمتحرک
object assembly test ازمون الحاق قطعات
convoy assembly port بندر محل تجمع کاروان دریایی
convoy assembly port بندر محل تجمع ستون موتوری
the national consultative assembly مجلس شورای ملی
outline assembly drawing نقشه کلی ساختمان نقشه ایکه تصویر کلی ساختمان را نشان میدهد وجزئیات ساختمان روی ان پیاده نشده است
assembly language instruction دستورالعمل زبان اسمبلی
breechblock operating lever assembly سطحبازکنندهگلنگدنتفنگ
basic unit assembly group گروه ساختمانی
assembly order control number شماره کنترل تعمیراتی
assembly order control number شماره کنترل دستور کارتعمیر
body دست
body هیات
body گروه یا یکانی از یک عده عمده عمده قوا
body اطاق اتوبوس
body نوشتار و اندازه پیش فرض برای بیشتر متن ها
body 1-بخش اصلی در یک متن 2-بخش اصلی یک برنامه
body جسد
body جسم [بدن]
after body قسمت پاشنه ناو
body بدن [کالبد]
in a body همه با هم
body دارای جسم کردن
body اطاق ماشین جرم سماوی
body بدنه
body لاشه جسم
body بدن
body تن
body تنه
body غلیظ کردن
body ضخیم کردن
body متن پیام
in a body جمعا
body جسم
rigid body جسم صلب
body and soul <idiom> با تمام وجود
to report [to a body] گزارش دادن [به اداره ای]
the whole body of a nation ملت
olivary body بر امدگی جلو پیاز مخ برامدگی قدامی بصل النخاع
parant body جسم مادر
middle body قسمت میانه ناو یا کشتی
military body هیئت نظامی
military body هیئت رئیسه نظامی
primary body جسم اولیه
organ of the body عضو بدن
pineal body جسم صنوبری
body odour بویبدن-بویعرقبدن
the body politic جامعه
to register [with a body] اسم نویسی کردن [خود را معرفی کردن] [در اداره ای] [اصطلاح رسمی]
tipper body بدنهتخلیهکننده
body wire سیماصلی
body whorl پیچبدنه
body tube لاستیکبدنه
body shirt بادی
body pad بالشتکبدنه
body of nail وسعتناخن
body of fornix نوارسفیدزیرنیمکرههایمغز
body flap زبانهبدنه
body search بازرسیبدنی
over one's dead body <idiom> هرگز
camera body بدنهدوربین
ciliary body بخشمژهدار
triangular body بدنهمثلثی
pylon body بدنهستون
pylon body بدنهبرج
vertebral body استخوانمهره
vitreous body قسمتمیداندید
body blow سدیبزرگدربرابررسیدنبههدفی
hive body بدنهکندو
fuse body بدنهفیوز
circular body صفحهمدور
bakelite0 body بوفهباکلیت
body stockings جامهی تنگ که به بدن میچسبد و بالاتنه و پاها را تا بالای زانو میپوشاند
the whole body of a nation تمامی
the body politic ملت و دولت
the body of a document متن یک سند
the body of a carriage بدنه یک کالسکه
streamline body بدنه اتومبیل یاهواپیماکه ....تیزی شکل خودکمترباجریان هوامقاومت کند
soul and body روح و جسم
solid body جسم سخت
saturated body بخار مشبع
The human body بدن انسان
thyroid body غده درقی
to a agarment to the body جامهای را اندازه تن کردن
trapezoid body جسم ذوزنقهای
body stocking جامهی تنگ که به بدن میچسبد و بالاتنه و پاها را تا بالای زانو میپوشاند
wisdom of the body خردمندی بدن
white body بدنه سفید
whitcomb body جسم ایرودینامیکی که به هواپیما اضافه میشود و سبب بهبود توزیع حجم اریارول میگردد
body-builder بدنساز
foreign body آنچهتصادفادرسرجایخودنباشد
To keep body and soul together. زندگی بخور ونمیری داشتن
Never!over my dead body . صد سال سیاه ( هر گه ؟ابدا" )
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com