English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
life style سبک زندگی
Other Matches
Life isn't about finding yourself. Life is about creating yourself. زندگی پیدا کردن خود نیست بلکه ساختن خود است.
style سبک بافت
style روش
style شیوه
old-style روش گاهشماری قدیمی
old-style حروف باریک و خمیده به جلو
style سبک
style میله متداول شدن
style ساخت [سازمانی یا سیستمی]
style ترکیب [سازمانی یا سیستمی]
style آرایش [سازمانی یا سیستمی]
there is no style about her لباس یا وضعش متداولی است
there is no style about her سرووضعش زیبایی
style خامه سبک نگارش
there is no style about her ندارد
style فاهر , نوشتار, اندازه قلم , رنگ , فضا و حاشیههای متن در نوشته فرمت شده
style سلیقه
style سبک متداول
style نامیدن
style معمول کردن مد کردن
style قلم
ease of style روانی انشا
ease of style سبک سلیس
easy style انشای روان
easy style سبک سلیس
brush style طرح قلم
Mejidian style طرح مجید [این طرح جلوه ای از طرح محرابی و ترکیب با گل فرنگ است که بدلیل علاقه عبدالمجید، سلطان ترکیه به این طرح آنرا به او نسبت داده اند.]
bald style روش و مکتب ساده وبی لطافت
brush style قالب قلم
cognitive style سبک شناختی
cramp one's style <idiom> محدودکردن صحبت یارفتارشخصی
castle style [نوعی معماری قرن هجدهم میلادی با کنگره و مزغل و پله های مارپیچی]
elegant style انشا فریف
finish style طرز قرار گرفتن پا نزدیک نقطه پرتاب نیزه
in a narrative style بسبک داستان
type style سبک فونت
style sheet ورق تعاریف
style sheet مجموعه تعاریف
style sheet الگویی که برای تولید خودکار نحوه یا نوع یک متن مثل روش کار , کتاب , برنامه ,... از پیش فرمت و قالب بندی شده باشد
Lombard style سبک لومبارد
managerial style سبک مدیرانه
Isabellian style سبک ایزابلین
style of architecture سبک معماری
severe style شیوه جدی
pointed style سبک قوس تیزه دار
point style شیوه معماری که نشان برجسته ان طاقهای نوک تیزاست
orientalizing style سبک شرقی
orientalizing style شیوه خاورمابی
Lancet style [سبک گوتیکی اواخر قرن نوزده مرسوم به سبک نیزه ای]
line style سبک خط
To go out of fashion (style). بدام افتادم
cathedral style [احیای سبک گوتیک در اوایل قرن نوزدهم میلادی]
chateau style [سبک معماری قرن نوزدهم فرانسه که ترکیب سبک های گوتیک و رنسانس بود.]
court style سبک کورت [دوره جدیدتری از سبک گوتیک شعاع ساز و گوتیک در فرانسه]
dragon style [سبک دراگون که سبک هنری وایکینگ های اسکاندیناوی بوده است.]
English style [نوعی سبک قرن بیستم در انگلستان و شمال آمریکا]
Federal style سبک معماری فدرال
Free style [سبک قرن نوزده در احساس سبک کلاسیک و دومستیک]
Isabellino style سبک ایزابلین
in a narrative style بشکل روایت
Indian style [سبک معماری هندی متاثر از فرهنگ غربی]
Hirsau style [نوعی معماری به سبک رومی در آلمان و استرالیا]
context style of a expression سیاق عبارت
Italian Villa style [سبک التقاطی مورد استفاده در قرن نوزدهم بومی ایتالیا]
attacking [style of play, player] <adj.> تهاجمی
His style of writing is rather colourless and lifeless. سبک نویسندگیش خشک وبی روح است
attacking [style of play, player] <adj.> مهاجم
attacking [style of play, player] <adj.> حمله
life عمر رمق
life موجود
life موجودات حبس ابد
for one's life برای حفظ جان
for one's life از بیم جان
life حیات
life نفس
life less بیجان
life less بیروح
life like واقع نما
way of life فعالیتهای روزانه
still life تصاویراشیاء بی جان
for life مادام العمر
life less بی ابادی
i life that better انرا بیشتر از همه دوست دارم
life مدت
the a of life شام عمر
to g. out life جان دادن
to g. out life مردن
take one's own life خودکشی کردن
life زندگی
life جان
to the life با کمال دقت
life دوام
useful life عمر مفید
life right حق عمری
life دوران زندگی
still life نقش اشیاء
Way of life. راه ورسم زندگی
still life طبیعت بیجان
Not on your life ! هرگز توعمرم ( چنین کاری نخواهم کرد) !
mean life عمر متوسط
To do well in life . در زندگی ترقی کردن
Not on your life. <idiom> مطمئنا نه
That's (just) the way it [life] goes. زندگی حالا اینطوریه. [اصطلاح روزمره]
life شور و نشاط
mean life عمر میانگین
staff of life مایه حیات
staff of life نان یا چیزی شبیه ان
single life تجرد
single life انفرادی
to claim somebody's life کسی را کشتن
the life of a contract مدت یک قرارداد
the fountain of life چشمه حیوان یازندگی
light is necessary to life روشنایی برای زندگی لازم است
light is necessary to life روشنایی لازمه زندگی است
life force نشاط حیات
tenant for life شخص دارای حق عمری
kiss of life تنفس مصنوعی دهان به دهان
marriage life زندگی زناشویی
restore to life زنده کردن
married life زندگی زناشویی
married life تاهل
single life زندگی مجردی
short life با عمر قانونی کم
short life کم دوام
pon my life بجان خودم
pond life جانوران بی مهره [که دراستخرها و حوض ها زیست می کنند.]
right of benefit for life حق عمری
restore to life احیا کردن
prime of life بهار عمر
prime of life عنفوان جوانی
temporal life زندگی موقت
public life زندگی در سیاست
public life زندگی سیاسی
restoration to life زنده سازی
to claim somebody's life کسی را هلاک کردن
safe life عمر مطمئن
to claim somebody's life جان کسی را ستاندن
sequestered life زندگی مجرد
to claim somebody's life کسی را قتل کردن
servicae life عمرخدمتی یکانها
servicae life عمر خدمتی وسایل
phases of life مراحل یاشئون زندگی
sequestered life گوشه نشینی
scheme of life نقشه زندگی
scheme of life رویه زندگی
satiety of life بیزاری یا سیری از عمر [چندانکه بیزار کند یا تنفر آورد.]
planetary life زندگی دربدر
restoration to life احیا
the pilgrimage of life سفرزندگی
life-size باندازه شخص زنده باندازه طبیعی
tree of life درخت زندگی [این نگاره بگونه های مختلف در فرش های مناطق مختلف بکار رفته و جلوه ای از حیات انسان را تداعی می کند.]
To be fed up with life . اززندگی سیر شدن
To embitter ones life. زندگی رازهر کردن
to lose one's life مردن
to lose one's life درگذشتن
to lose one's life جان دادن
To wreck some ones life . روزگار کسی راسیاه کردن
to lose one's life فوت کردن
Life and soul. جان وروان
He is in fear of his life. ترس جانش رادارد
attempt on somebody's life قصد کشتن کسی
social life زندگی اجتماعی
She paid for it with her life . بقیمت جانش تمام شد
life the hound <idiom> زندگی مثل سگ تازی
life boad قایق نجات
While there is life there is hope . <proverb> تا زندگى هست امید هست.
within an inch of one's life <idiom> نفسهای آخر را کشیدن
walk of life <idiom> طرز زندگی کردن
time of one's life <idiom> زمان عالی
life of Riley <idiom> زندگی بی دغدغه
life of privation زندگی در سختی
(the) high life <idiom> زندگی تجملاتی
for dear life <idiom> دست کشیدن از زندگی
facts of life <idiom> حقایق زندگی
Life and property . جان ومال
quality of life کیفیتزندگی
life-sized بهاندازهاصلی
life-and-death موقعیتحیاتی - موقعیتمرگوزندگی
true life مطابق زندگی روزمره
true life حقیقی وصحیح
true life واقعی
to saunter through life عمر را بیهوده وبا ولگردی گذرانیدن
to restorative to life احیاکردن
to restorative to life زنده کردن
to restor to life جان دادن
to restor to life زنده کردن
to give one's life to please درعیاشی زیستن
to give one's life to please خوش گذرانی کردن
to give one's life to please عیاشی کردن
to fret away ones life جان خودرافرسودن یاگداختن
the pride of life بهار عمر
useful life of an investment عمر مفیع یک سرمایه گذاری
uterine life زندگی زهدانی
life sentence حکم زندان
fact of life حقیقتزندگی
love life زندگی عشقی و جنسی
life sciences علوم طبیعی
life sciences علوم زیستی
life sciences دانش زیستی
life science علوم طبیعی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com