English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 162 (8 milliseconds)
English Persian
lightning strike اعتصاباعتراضآمیز
Other Matches
lightning صاعقه
lightning اذرخش
lightning برق
lightning اذرخش زدن
lightning برق زدن
street lightning روشنی راه و خیابان
lightning rod میله برقگیر
lightning rods میله برق گیر
lightning rods میله برقگیر
lightning conductor برقگیر
lightning conductors برقگیر
forked lightning برق پیچاپیچ یاشکسته
with lightning speed مانند برق به تندی برق بسرعت برق
lightning rod میله برق گیر
lightning arrester برقگیر
lightning arrester برق گیر
lightning bug شب تاب
heat lightning صاعقه
lightning chess شطرنج سریع
forked lightning برق جناغی
lightning discharge تخلیه اتمسفری
lightning path مسیر برق
lightning protection با خاموش کننده مغناطیسی
He ran like lightning. او [مرد] مانند صاعقه دوید.
lightning current جریان برق
lightning switch کلید برقگیر
lightning switch کلید انتن
non arcing lightning arrester برقگیر بی جرقه
lightning discharge current جریان تخلیه
lightning arrester relay رله برقگیر
comb lightning arrester برقگیر شانهای
aluminium cell lightning arrester برق گیر الومینیمی
strike up نواختن
to strike into شروع کردن
they are on strike اعتصاب کرده اند
to go on strike اعتصاب کردن
to strike into اغازنهادن
to strike in پامیان گذاردن
to strike in دخالت کردن
to strike in به اندرون زدن
to strike at any one ضربت خود را متوجه کسی ساختن
strike up نواخته شدن
strike out تمام کردن بازی با سه استرایک پی در پی در بخش دهم
strike out باطل کردن
second strike اولین حمله متقابله یا ضدحمله در یک جنگ اتمی
strike below بردن کالا به انبار
strike off بی زحمت ایجاد شدن
strike out <idiom> رفتاری ازبین اشتباهات خود پذیرفتن
strike off بی زحمت درست کردن
to strike an a بصورت ویژهای درامدن
to strike up خواندن یازدن اغازکردن
strike out از بازی خارج شدن
strike out واردعمل شدن
to strike an a وضعی بخودگرفتن
strike زدن
strike تک ناگهانی
strike چادر را از جا کندن
strike ضربت
strike حمله کردن
strike حمله ضربه زدن به دشمن
strike توپ زن بودن
strike فروبردن پارو در اغاز هر حرکت در اب به قلاب افتادن ماهی نخ را سفت کشیدن یافتن بوی شکار بوسیله سگ
strike تصادف و نصادم کردن اعتصاب
strike تصادم
strike تک هوایی
strike اعتصاب
strike ضربه زدن
strike بخاطرخطورکردن
strike سکه ضرب کردن
strike اعتصاب کردن
strike اصابت اعتصاب کردن
strike اعتصاب ضربه
strike برخورد
strike ضربت زدن خوردن به
strike اعتصاب کردن متوقف ساختن کار از جانب کارگران کارگاه یا کارخانه به طور دسته جمعی و به منظور تحصیل امتیازات بیشتر از کارفرما یا اعاده وضع مناسب سابق که از بین رفته است
go on strike اعتصاب کردن
strike ضربت زدن یورش
first strike اولین ضربت در اولین حمله
first strike اولین ضربه
to strike زدن [ضربه زدن] [آلت موسیقی]
to strike oil بنفت رسیدن
to strike oil کامیاب شدن موفق شدن
to strike one in the mouth توی دهن کسی زدن
strike plate صفحهتوپی
to go on a hunger strike اعتصاب غذا کردن
to strike off the rolls از صورت حذف کردن
to strike hands دست پیمان بهم دادن
to strike fire اتش دراوردن
to strike dumb مات ومبهوت کردن
to strike dumb گنگ کردن
to strike root ریشه زدن
to strike root ریشه گرفتن ریشه دواندن
to strike root ریشه کردن پابرجاشدن
strike-breakers اعتصاب شکن
strike-breaker اعتصاب شکن
rent strike پرهیزازپرداختکرایهبهنشانهاعتصاب
to strike work اعتصاب کردن
to strike work دست از کار کشیدن
strike-breaking شکستناعتصاب
To cross out . To strike off. خط زدن
To strike a match. کبریت زدن
strike it rich <idiom> یک شبه ره صد ساله رفتن
to strike something open با ضربه چیزی را باز کردن
wildcat strike <idiom> اعتصاب کارگران
strike it rich <idiom> ناگهان پول و پله ای به هم زدن
to strike tens اردو رابهم زدن
to strike root برقرارشدن
hunger strike اعتصاب غذا
to strike with awe هیبت زده کردن
strike pay حقوق ایام اعتصاب که ازطرف سندیکاهای کارگری به اعتصاب کنندگان پرداخت میشود
out law strike اعتصاب غیر قانونی
post strike بعد از اجرای تک
post strike بعد از تک هوایی
so strike one's flag پرچم خودراخواباندن
so strike one's flag کشتی یادژی رابدشمن تسلیم کردن
stay in strike اعتصاب
strike a balance موازنه بدست اوردن
strike an attitude حالتی بخود گرفتن
strike blind با ضربه کور کردن
nuclear strike تک هستهای
nuclear strike تک اتمی
light strike اعتصاب با اخطار کم مدت اعتصاب برقی
hunger strike اعتصاب غذای زندانیان وغیره اعتصاب غذا
general strike اعتصاب عمومی
air strike تک هوایی
air strike حمله هوایی
data strike چاهک داده ها
strike a bargain معامله کردن
fly strike هجوم مگس
he strike him blind چنان زد که کورش کرد
strike force نیروی ضربتی
strike force نیروی کمین یا ضربت
strike zone سیرمجاز گوی چوگان زن
ten strike ضربت بازی بولینگ ده میلهای
ten strike امر موفقیت امیز
to strike a light کبریت زدن
to strike camp اردورابهم زدن
to strike a balance موازنه دراوردن
to strike a bargain درمعامله موافقت پیداکردن
to strike a blow for سنگ
to strike a blow for به سینه زدن درسرچیزی دعواکردن
to strike a snag بمانعی برخوردن
strike zone منطقه خط سیر
strike with terror ترسیده
to strike a spark out of جرقه یابرق دراوردن از واداربه گفتن سخنان یکرکردن
strike with a hammer پتک زدن
strike with terror وحشت زده
strike root ریشه کردن گرفتن
strike root ریشه زدن
strike oil به نفت رسیدن
strike off the rolls از صورت وکلا خارج کردن
strike joint شکستگی طولی
strike while the iron is hot تا تنور گرم است باید نان پخت
to strike a match or light کبریت زدن
To deliver (strike ) a blow . ضربه وارد ساختن
To deliver (strike) a blow ضربه زدن ( وارد آوردن )
Strike while the iron is hot . <proverb> تا آهن داغ است ضربه بزن .
strike while the iron is hot <idiom> سود بردن
He warned he would go on a termless hunger strike. او [مرد] هشدار داد که اعتصاب غذای بی مدتی خواهد کرد.
multi strike printer ribbon ریبون جوهری در چاپگر که بیشتر از یک بار قابل استفاده است
To strike an a attitude . To put on a stern look . قیافه گرفتن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com