Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (11 milliseconds)
English
Persian
limit check
مقابله حدود
limit check
بررسی حدی
Other Matches
limit
محدود
without limit
بی حد بی اندازه نامحدود
limit
حد
there is no limit to it
حدی بران متصور نیست
limit
مسافت یا مدت مسابقه
limit
محدود کردن
to have a limit
[of up to something]
[تا]
به حد
[چیزی یا مقداری]
اعتبار داشتن
[اقتصاد]
there is no limit to it
اندازه ندارد
limit
حریم
limit
کران
limit
منحصر کردن
limit
معین کردن
limit
اندازه وسعت
limit
پایان
limit
کنار
limit
حدود
there is no limit to it
حد ندارد
limit
محدود کردن تعیین کردن حد
limit
حد
[ریاضی]
to limit something
چیزی را محصور کردن
audibility limit
حد شنودپذیری
proportional limit
حد نسبی
acceptance limit
حد پذیرش
acceptance limit
حد قابل قبول
speed limit
سرعت مجاز
speed limit
حداکثر سرعت مجز در جاده ها وغیره
absorption limit
لبه جذب
load limit
حد بار
price limit
حد قیمت
plastic limit
حد خمیری
limit switch
لیمیت سوئیچ
liquid limit
حد جاری شدن
liquid limit
حد سیلان
load limit
اندازه بار
lower limit
حد پایینی
lower limit
حد پائینی
bag limit
حد مجاز صید
lower limit
حد پایین
liquid limit
مرزحالت شلی
liquid limit
حد میعان
magnetic limit
مرز مغناطیسی
liquid limit
حدمیعان
liquid limit
مرز روانی
liquid limit
حد روانی
limit velocity
حداقل سرعت ابتدایی توپ یاخمپاره که بتوان با ان نفوذلازم را به دست اورد
physiological limit
کران فیزیولوژیکی
liquid limit
مرز ابگونگی
limit stop
حد ایست
lower limit
حد تحتانی
elastic limit
حدالاستیک
elastic limit
حد جهمندی
elastic limit
حد کشواری
elastic limit
مرز ارتجاعی
elastic limit
مرز برجهندگی
elastic limit
حد بر جهندگی حد ارتجاعی
elastic limit
حد کشسانی
elastic limit
حد ارتجاعی
detection limit
حد اشکارسازی
debt limit
حداکثر مبلغی که یک واحددولتی میتواند مدیون گردد وبیش از ان مجاز نیست
cut off limit
حد برش
critical limit
حد بحرانی
creep limit
حد خزش
creep limit
حد انبساط دائمی
endurance limit
حد دوام مصالح
fatigue limit
حد خستگی
flow limit
حد بده
limit of elasticity
حد ارتجاعی
limit state
حالت خاص یک ساختمان که دیگر وفیفه خودرا انجام نمیدهد و یا شرایطی که برای ان طرح شده است جایز نمیباشد
limit state
حالت حدی
limit of tolerance
حد رواداری
limit of proportionality
حد تناسب
limit of load
حد بار گذاری
limit of inflammability
حد قابل اشتعال
limit of inflammability
حد اتش گیری
limit of fire
حدود میدان اتش تیربار یاسلاح
limit of fire
حدود اتش
limit of elasticity
حد کشسانی
limit load
بیشترین باری که ممکن است در حالتی بر یک جزء یا قطعه وارد شود
limit indicator
نشاندهنده تلرانس
limit gage
وسیله سنجش تلرانس
high limit
حد نهایی
flow limit
حد جریان
confidence limit
حد اطمینان
upper limit
حد فوقانی
suction limit
حد مکش
tax limit
حد مالیاتی
temperature limit
مرز دما
tolerance limit
خطای مجاز
transfer limit
حدود صحت تصحیحات برای انتقال به دستگاه سمت توپ
transfer limit
حدود تصحیحات انتقال تیر
transmission limit
محدوده فرافرستی
upper limit
حد بالایی
upper limit
حد بالا
age limit
محدودیت سنی
To set a limit to everything.
برای هر چیزی حدی قائل شدن
to have a maximum limit
[of something]
[به]
حداکثر
[چیزی یا مقداری]
اعتبار داشتن
[اقتصاد]
what is the limit on my account?
حد اعتبار حساب من چقدراست؟
strain limit
حد تناسب میان تنش و انبساط
lower limit
کران پایین
proportional limit
حد خطی
rupture limit
مرز پاره شدن
time limit
حد زمانی
time limit
محدوده زمانی
time limit
محدودیت زمانی
shrinkage limit
حد انقباض
roche limit
حد روش
safety limit
حد تامین
work limit test
ازمون سرعت کار
rear limit line
خطمحدودکنندهعقب
prudent limit of endurance
حداکثر زمان پرواز مطمئن هواپیما از نظر سوخت
prudent limit of patrol
حداکثر زمان گشت مطمئن هواپیما از نظر سوخت
Limit your expenditures to what is essential .
مخارجتان رافقط صرف ضروریات بکنید
limit fatigue stress
حد دوام
limit creep stress
حد خزش
cylinderical limit gage
دستگاه اندازه گیر رابط استوانهای
upper limit
[of the integral]
کرانه بالا
[انتگرال]
[ریاضی]
lower limit
[of the integral]
کرانه پائین
[انتگرال]
[ریاضی]
upper flammability limit
حد بالایی اشتعال پذیری
threshold limit values
استانه مقدارهای حدی
liquid limit test
ازمون حد روانی
rated fatigue limit
حد دوام نامی
liquid limit test
ازمون مرز حالت شلی
average limit of ice
حد متوسط یخ
limit state of failure
حالت حدی که برای ان حداکثرفرفیت باربری حاصل شده باشد
central limit theorem
قضیه حد مرکزی
ultimate stress limit
حد تنش نهایی
lower flammability limit
حد پایینی اشتعال پذیری
time yield limit
حد تسلیم زمانی
elastic limit tensile strength
دستگاه اندازه گیری الاستیسیته ارتجاع سنج
elastic limit tensile strength
elastometer ratio
To go too far . To exceed the limit . To overexend oneself .
از حد گذراندن ( شورش را در آوردن )
The prescribed time - limit expires tomorrow .
مهلت مقرر فردا منقضی می شود
check
تجزیه کردن
check
مطالعه کردن
check
تحقیق کردن
check
ارزیابی کردن
check
سنجیدن
check
بررسی کردن
second check
بررسی دوباره
check up
رسیدگی کامل کردن ازمایش کردن
check up
معاینه کردن
check
محک زدن
to check off
رسیدگی کردن ودرصورت درستی باخط نشان گذاردن
to check in
نام نویسی کردن
[هتل]
to check out something
چیزی را بررسی یا امتحان کردن
to check up
درست رسیدگی یاحساب کردن
Please check the ...
لطفا ... را کنترل کنید.
in check
<idiom>
غیرقابل کنترل
second check
بررسی نهایی
check
عیار گرفتن
check-in
وارد شدن
check
تطبیق کردن
check
او نتیجه چاپ و صورتحساب ها را بررسی کند تا ببیند آیا مشابه هم هستند یا خیر
check
اجرای خشک یک برنامه
check out
تصفیه حساب کردن
check out
بازدیدعمل و خصلت جنگ افزار
check
چک بانک
check
مقابله کردن مقابله
check-up
کنترل کردن
check
نشان گذاردن
check
یک بیت از کلمه دودویی که برای بررسی هر بیتی به کار می رود
check
دستگاهی که روی تاسیسات ابی جهت تنظیم سطح اب ساخته میشود
check
دریچه تنظیم
check
سرزنش کردن رسیدگی کردن
check
بازرسی کردن
check in
نام نویسی کردن مراسم ورود
check in
وارد شدن
check-up
کنترل
check
مقابله کردن بررسی
check
بررسی اینکه آیا چیزی به درستی کار میکند یا خیر
check off
تغییرروش بازی درتجمع
check
اطمینان از صحت چیزی
check
خطا یا توقف کوچک در فرآیند
check-in
نام نویسی کردن مراسم ورود
check
جلوگیری کردن از
check
ممانعت کردن
check
جعبه کوچک با یک ضربدر در آن در صورتی که عمل انتخاب شود و خالی در صورتی که عمل انتخاب نشود
check
حرف اضافی در متن ارسالی که بررسی میکند آیا خطایی در متن رخ داده یا یه و مقدار آن به متن بستگی دارد
check
و شدن بوی شکار
check
کیش
check
نشانهای که انتخاب جعبه بررسی را نشان میدهد واغلب یک ضربدر در آن است
check
محلی در برنامه که داده و وضعیتهای داده قابل ضبط ونمایش هستند
check
حافظه موقت برای داده دریافت شده پی از بررسی آن در برابر داده دریافت شده از طریق مسیر یا راه دیگر
check
خطا در خواندن داده ناشی از خطایی در رسانه مغناطیسی
check
چاپ گرفتند وضعیت داده و برنامه در یک نقط ه بررسی
check
امتحان
check
امتحان کردن بازرسی
check
چک
check
مقابله
check
کم یا متوقف کردن سرعت بدن
check
منع
check
تطبیق
check
وارسی
check
بررسی کردن
check
سخت افزار یا نرم افزاری که نشانی میدهد متن ارسالی نادرست است و خطا ردی داده است
check
بازرسی شد
check
رقم اضافی در متن ارسالی برای نشان دادن و تصحیح خطاها
check
بررسی
check-up
بازبینی
check
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com