English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (9 milliseconds)
English Persian
line of business حرفه
line of business پیشه
line of business شاخه پیشه
Other Matches
business دادوستد کاسبی
business بنگاه
business موضوع تجارت
business کار و کسب
business کسب و کار
business داد و ستد تجارتخانه
business حرفه
business سوداگری
business name اسم تجارتی
to get down to business به کار اصلی پرداختن [اصطلاح روزمره]
to get down to business کار و بار را شروع کردن [اصطلاح روزمره]
to do business معامله کردن
what is your business here کار شما اینجا چیست
business دادوستد
business کسب و کار بازرگانی
business like عملی
business like منظم
business <adj.> بازرگانی
business like مرتب
business شرکت تجاری
business خرید یا فروش
business کامپیوتر قوی کوچک که برای امور تجاری مشخص برنامه ریزی شده است
business مجموعهای از برنامه ها که برای امور تجاری برنامه ریزی شده اند.
business ماشینی که در شرکت استفاده میشود
business که باعث میشود یک تجارت کار باشد
business نمایشگاهی که محصولات را نشان میدهد.
business تجارت
business کسب
business شرکت
business موسسه بازرگانی
to do business کاسبی کردن
None of your business. [این] به شما مربوط نیست.
To go about ones business. دنبال کار خود رفتن
i have come on business کاری دارم اینجا امدم
do business معامله کردن
What is it to me?it is none of my business. به من چه؟
mean business <idiom> جدی بودن
business <adj.> تجاری
I am here on business. برای کار اینجا آمدم.
I am here on business. برای تجارت اینجا آمدم.
that business does not p به منتظرشدنش می ارزد صبرکردنش ارزش دارد
I mean business. I mean it. شوخی نمی کنم جدی می گویم
Anyway it is none of his business. تازه اصلابه او مربوط نیست
To go about ones business. پی کار خود رفتن
How is business ? How is everything? کار وبارها چطوره ؟
business <adj.> تجارتی
he was p in his business خوب بود کارش رونق گرفته بود
he was p in his business کارو
he had no business to حقی نداشت که
I cant do business with him . با او معامله ام نمی شود
to go away [off] on business به سفر تجاری رفتن
business goods کالای تولیدی
He is well versed in business . درامور با زرگانی کاملا" وارد است
transport business صنعت حمل و نقل
I am minding my own business. کاری بکار کسی ندارم
monkey business <idiom> دوز وکلک ،حقه باز
business hours ساعت اداری
business hours ساعت کاری
monkey business <idiom> شوخی کردن
He has no business to interfere. بیخود می کند دخالت می کند
carrying business صنعت حمل و نقل
business income درامد خالص تجارتی
business inventories موجودی تجاری
business law حقوق تجارت
What work do you do ? what is your business ? کارتان چیست ؟
He put me out of business. مرا از کسب وکاسبی انداخت
initiated into business دست اندرکار
business economics علم اقتصاد کسب و کار
business economics علم اقتصاد بازرگانی
business depression کسادی کار کسادی سوداگری
business cycle دور تجاری
business depression بحران کسب و کار
business cycle معادل cycle trade
business cycle دوران اقتصادی یا تجارتی دوران ترقی و تنزل فعالیت تجاری و اقتصادی
business park [ساخت شرکت تجاری در منطقه ای با چشم انداز طبیعی]
business cycle دور فعالیت بازرگانی
business cycle دور کسب وکار
business cycle دور اقتصادی
business cycle دور بازرگانی
business enterprise بنگاه بازرگانی
business enterprise بنگاه تجاری
small business تجارتوشرکتکوچککهتعدادکارمندانآنزیادنیست
business school مدرسهیا دانشکدهاقتصادیوتجاری
business group شرکت سهامی [شرکت]
monkey business کچلک بازی
business graphics گرافیکهای تجاری
business fluctuations نوسانات بازرگانی
business firms بنگاههای انتقاعی
business activity فعالیت بازرگانی
business combination ادغام دو یا چند موسسه دریکی از ان موسسات
business failure ناکامی تجاری
business failure شکست تجاری
business expenses هزینههای کار و کسب هزینههای شرکت
to go away on a business trip به سفر تجاری رفتن
carrying business تجارت حمل و نقل
one who transacts business with another معامل
butchery business گوشت فروشی
carry on business داد و ستد کردن
show business نمایشگری
show business حرفهی هنرپیشگی و نمایش
he prospered in his business در کار خود کامیاب شد کارش رونق گرفت
he has a rushing business کارش خوب گرفته است کارش خیلی رونق دارد
graphics, business تجارت
mind your own business درفکر کار خودت باش
graphics, business گرافیک
hours of business ساعتهای کاری
he prospered in his business کارش بالا گرفت
man of business وکیل گماشته
business union اتحادیه بازرگانی
big business واحد تجاری بزرگ
business prosperty رونق سوداگری
transport business تجارت حمل و نقل
relating to business <adj.> بازرگانی
business matters مسائل کسبی
business man ادم کاسب
Our business has become tangled up. کارمان پیچ خورده است
business mechines ماشینهای تجاری
relating to business <adj.> تجارتی
business transaction داد و ستد بازرگانی
business software نرم افزارهای تجاری
relating to business <adj.> تجاری
business prosperty رونق کسب و کار
international business machine IB
He is completely absorbed by his business. کاملاجذب کارش است
mail order business کسب و کار مکاتبهای
international business machine corporation
business type operation عملیات کامپیوتری
land office business کار وسیع وبسیط وسریع کارپر سود یا پر موفقیت
net business saving پس انداز خالص شرکتها
small business computer کامپیوتر کوچک تجاری
Why did you give away your business patern ? چرا شریک خودت را لو دادی ؟
to hold a share in a business در شرکتی سهمی داشتن
head of business firm رئیس تجارتخانه
business data processing داده پردازی تجاری
business type operation عملیات تجارتی
Trade ( business ) is slack this week . این هفته بازار ( تجارت ) کساد است
What advice would you give to someone starting up in business? چه توصیه ای شما به کسی که کسب و کار راه می اندازد می کنید؟
common business oreinted language زبان با گرایش متداول تجاری
Beat it !Buzz off! Mind your own business. برو کشکت را بساب
My trip to Europe was business and pleasure combined . سفرم به اروپ؟ هم فال بود وهم تماشا
to put one's affairs in order [to settle one's business] تکلیف کار خود را روشن کردن
line to line voltage ولتاژ بین دو خط
line by line milling فرز کردن سطری
line to line spacing فاصله سطور
line to line fault تماس خطوط
line to line fault اتصال کوتاه بین دو فاز
line to line fault اتصال کوتاه خط به خط
line to line fault اتصال کوتاه دوقطبی
line by line analysis تجزیه سطر به سطر
line by line milling فرز کردن سطر به سطر
line to line voltage ولتاژ زنجیر شده
in line شمشیر در وضع حمله
out of line خارج از خط جبهه
o o line خط دیدبانی سپاه
necessary line خط یاری که تیم مهاجم بایدبه فاصله چهار تماس به ان برسد
down the line <idiom> درآینده
line out قلمه درختان رادراوردن وبصورت خط منظمی کاشتن
in line همراستا
line by line سطر به سطر
to come in to line موافقت کردن
down the line ضربه از کنار زمین
Which line goes to ... ? کدام خط راه آهن به ... میرود؟
o o line خط تقسیم دیدبانی
below the line درامد یا هزینه غیر مترقبه
old line دارای قدرت در اثر ارشدیت ارشد
old line محافظه کار
on line help کمک مستقیم
on the line هواپیمای اماده پرواز
down line بار کردن پایین خطی
the line صف
out of line جملاتی مربوط به یک برنامه کامپیوتری که در خط اصلی برنامه نیستند
mean line خط میان
to come in to line در صف امدن
line out با خط علامت گذاشتن
line خط دار کردن
line up به خط شدن
off line منفصل
off line قطع
off line غیر متصل
off line برون خطی
off line وسایلی که جزو دستگاه کامپیوتری مرکزی نیستند وسایل غیر کامپیوتری یاخودکار
line ترازکردن
line استرکردن
line پوشاندن
line of d. حد فاصل
line خط
line خط زدن
line up به ترتیب ایستادن
line up ردیف ایستادن تیم
line بخط کردن
Are you still on the line? خط را قطع نکردی؟
on line مستقیم
on line متصل
on line درون خطی
on line مورداستعمال
on line داخل رده
on line در خط
line اراستن
line-up ردیف ایستادن تیم
line-up به ترتیب ایستادن
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com