English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
line shape calculations محاسبات شکل خط
Other Matches
calculations محاسبات
shape تجسم ترکیب
shape قالب
to get out of shape از شکل افتادن
to get into shape سروصورت دادن
to get into shape بشکل منظمی دراوردن
shape up <idiom> سروسامان به خود دادن
in the shape of بطریق
in the shape of بشکل
in the shape of برسبیل
shape قالب کردن طرح کردن به شکلی دراوردن
shape درست کردن
shape شکل
shape صورت
shape قواره
shape ریخت اندام
shape تجسم
shape ریخت
shape شکل دادن
shape شکل دادن به
shape شکل دهی
shape سرشتن
shape تصویر
shape factor نسبت لنگرپلاستیک به لنگر جاری شدن
image shape کادر تصویر
in human shape بصورت یا
in human shape انسان
if things shape well مایه امید واری بودن
if things shape right از اب درامدن
if things shape right درامدن
almond shape نگاره لوزی شکل
doughunt shape چنبره دوتایی
shape constancy ثبات شکل
lick into shape بشکل در اوردن
shape factor ضریب شکل
aerodynamic shape شکل یک جسم در رابطه باجریان هوا در اطراف ان
to setting into shape درست شدن
to setting into shape سروصورت گرفتن
it will wear to your shape بپوشیدبهترمیشود درنتیجه پوشیدن قالب تن شما خواهد شد
to put in to shape سر و صورت دادن
to put in to shape تنظیم کردن
to put in to shape درست کردن
pulse shape ریخت تپش
cone shape مخروطی
shape of the moment diagram شکل دیاگرام خمشی
sand shape factor ضریب شکل دادن دانه شن
In perfect condition (shape). کاملا" صحیح وسالم
shape of cross section نیمرخ عرضی
arch shape deep beam تیر تیغه قوسی شکل
Orderly . In good order . Tidy . Ship - shape . مرتب ومنظم
line to line voltage ولتاژ زنجیر شده
line to line voltage ولتاژ بین دو خط
line to line spacing فاصله سطور
line by line milling فرز کردن سطر به سطر
line by line milling فرز کردن سطری
line to line fault اتصال کوتاه دوقطبی
line to line fault اتصال کوتاه خط به خط
line to line fault اتصال کوتاه بین دو فاز
line by line analysis تجزیه سطر به سطر
line to line fault تماس خطوط
Things wI'll be looking up .Things wI'll be assuming a better shape (complexion). اوضاع صورت بهتری پیدا خواهد کرد
line-up به ترتیب ایستادن
on line مستقیم
Which line goes to ... ? کدام خط به ... میرود؟
to come in to line موافقت کردن
line-up به خط شدن
line up ردیف ایستادن تیم
in line <idiom> با محدودیت متداول
on line در خط
on the line هواپیمای اماده پرواز
on line داخل رده
on line مورداستعمال
on line درون خطی
on line متصل
line-up ردیف ایستادن تیم
out of line جملاتی مربوط به یک برنامه کامپیوتری که در خط اصلی برنامه نیستند
out of line خارج از خط جبهه
line دهنه
to come in to line در صف امدن
Which line goes to ... ? کدام خط راه آهن به ... میرود؟
o o line خط دیدبانی سپاه
necessary line خط یاری که تیم مهاجم بایدبه فاصله چهار تماس به ان برسد
all along the line درامتدادهمه خط
all along the line در همه جا
along line در امتداد خطوط
along line در خط
mean line خط میان
line by line سطر به سطر
in line شمشیر در وضع حمله
in line همراستا
the line صف
line out قلمه درختان رادراوردن وبصورت خط منظمی کاشتن
line out با خط علامت گذاشتن
out of line <idiom> ناصحیح
line up <idiom> سازمان دهی کردن ،آماده برای عمل کردن
line up <idiom> به درستی میزان کردن
line up <idiom> به صف کردن
on line help کمک مستقیم
down the line <idiom> درآینده
down the line ضربه از کنار زمین
down line بار کردن پایین خطی
old line دارای قدرت در اثر ارشدیت ارشد
o o line خط تقسیم دیدبانی
below the line درامد یا هزینه غیر مترقبه
line خط صف
line شعبه
line اتصال فیزیکی به ارسال داده
line پوشاندن
line خط دار کردن
line استرکردن
line لوله منفردی در سیستم سیالات
by line خط دوم یافرعی
by line خط فرعی راه اهن
by line کار یاشغل اضافی وزائد
by-line خط دوم یافرعی
by-line خط فرعی راه اهن
line محصول
line لاین
line صفی در خط
line خط
line در سمت
line سیم
line جبهه جنگ
line رانی در پیست مقدر امتیازاعطایی در شرطبندی روی اسب طناب مورد استفاده درقایق
line نسب
line خط زدن
line حدود رویه
line طرز
line طناب خط
line رشته
by-line کار یاشغل اضافی وزائد
line : خط کشیدن
line طناب سیم
Are you still on the line? خط را قطع نکردی؟
off line قطع
off line غیر متصل
Are you still on the line? هنوز پشت تلفن هستی؟
line رسن
off line برون خطی
off line وسایلی که جزو دستگاه کامپیوتری مرکزی نیستند وسایل غیر کامپیوتری یاخودکار
line رشته بند
line ردیف
line سطر
line of d. مرز
old line محافظه کار
line : خط
off line منفصل
line جاده
line of d. حد فاصل
line up به ترتیب ایستادن
line up به خط شدن
line ترازکردن
line ریسمان
line اراستن
line بخط کردن
line خط انداختن در
line لجام
median line میانه
mason's line ریسمان کار
marriage line گواهینامه ازدواج
local line خط محلی
lubber line خط عمودی بر روی صفحه قطب نما
message line خط مخابره
line voltage ولتاژ خطی ولتاژ زنجیرشده ولتاژ خط
line voltage ولتاژ شبکه
private line خط خصوصی
marriage line عقدنامه سند ازدواج
principal line خط رابط نقاط اصلی در روی عکس هوایی خط رابط
load line خط بار
load line خطی در اطراف کشتی که نمودار حداکثر فرفیت کشتی میباشد
line width پهنای خط
lubber's line علامت روی قطبنمای قایق نشاندهنده قسمت جلو و عقب قایق
loop line دوراهی
out line font فونت متغیر
load line خط دورکشتی که وقتی کشتی کاملا بارگیری شداب تا انجا میرسد
lubber line خطی که روی صفحه قطب نماامتداد محور طولی هواپیما رانشان میدهد
lubber's line نشانگر سینه
lumber's line خط شاخص قلب نما که مشخص کننده سینه ناو است
lumber's line خط سینه ناو
mach line موج ضربهای ضعیف
lyman line خط لیمان
marline or line طناب کوچک دولا
overhead line خط هوایی
phase line خط مبداء حرکت جنگی
phantom line خط سری
phantom line خط فرضی
pipe line خط لوله
pitch line مکان هندسی نقاطی که درانها مراکز نقاط تماس یا گام دندانههای چرخ دنده یادندانه ها اندازه گیری میشود
possibilities line خط امکانات
possibilities line خط بودجه
on line system سیستم درون خطی
on line storage حافظه درون خطی
phase line خط خیز
percolation line خط نفوذ
pass a line رد کردن طناب
overhead line سیمکشی هوایی
outhaul line برون کش
out of line coding کدگذاری برون خطی
peaked line خط چین
out line font قلم متغیر
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com