English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 122 (7 milliseconds)
English Persian
lion skin دلیری بخود بسته
Other Matches
lion شیر
he has never seen a lion او هرگز شیر ندیده است
he never saw a lion او هرگز شیر ندیده است
lion [حکاکی سر شیر در معماری کلاسیک بخصوص در کتیبه ها]
the lion said شیر گفت
lion هژبر
lion شیر نر
lion برج اسد
yong lion جویای نام
lion rug فرش شیری [این طرح بیشتر مربوط به استان فارس و عشایر آن منطقه بوده و گاه در طرح از شتر و یا حیوانات دیگر نیز استفاده می شود.]
ant lion اسیابانک
as brave as a lion <idiom> مثل شیر [شجاع]
lion share بزرگترین یا بهترین بخش
lion mouth جا یا وضع خطر ناک
lion heart مواد فلزی که درنتیجه قال کردن معدن بدست می ایدوتااندازهای ناپاک است
lion hearted شیر دل
lion's provider شغال
lion's share همهی چیزی
lion's share بخش عمده
lion passant شیردستبلند
sea lion خوک دریایی یالدار
yong lion شیر جوان
lion's share تمام
lion's share بزرگترین سهم
Leo the Lion (July 23) شیر
Wake not a sleeping lion . <proverb> شیر خفته را بیدار نکن.
An ass in the guise of a lion. خر درپوست شیر
jump into the lion's mouth <idiom> خود را توی دهان افعی انداختن
the red lion & sun شیروخورشیدسرخ
To behave ( act ) like a ruffian. To beard the lion in his den . لوطی بازی درآوردن
skin لخت کردن
next to the skin زیر همه جامه ها
next to the skin روی تن
skin پوسته ریخته گی
skin پوسته
skin پوست
skin پوست کندن با پوست پوشاندن
skin جلد
skin چرم
with a whole skin پی گزند سالم
skin پوست پوستی
were i in his skin اگر بجای او بودم
get under one's skin <idiom> آزاردادن
wing skin پوسته بال
skin with mortar اندود کردن با ملات
skin with mortar رومالی کردن با ملات
smoothing the skin کاشیکاری
onion skin پوست پیاز [از این رنگینه طبیعی برای تهیه رنگ زرد نخودی استفاده می شود اگرچه ثبات رنگی خوبی ندارد.]
onion skin پوست پیاز
soft skin پوسته نرم
skin tight <adj.> بدن نما
oxide skin قشر نازک اکسید
skin-tight تنگ
skin-tight چسبیده
skin alive <idiom> سرزنش کردن،کتک زدن
jump out of one's skin <idiom>
skin-deep <idiom> سطحی
(no) skin off one's nose <idiom> دلبستگی به چیزی ،دلواپسی
by the skin of one's teeth <idiom> بزور [با زحمت] کاری را با موفقیت انجام دادن
sheep skin پوست گوسفند
by the skin of one's teeth <idiom> باسود بسیار اندک
(by the) skin of one's teeth <idiom> فقط وفقط
Everyone was thinknig of his own skin. هر کس به فکر جان خود بود
banana skin اشتباهتصادفیو سهوی
warty skin پوستزگیلدار
skin surface سطحپوست
leather skin پوستچرمی
skin and bones <idiom> خیلی لاغر
skin the cat حالت گربهای
skin diver غواص
he was a skin and bones همه پوست واستخوان بود
kid skin تیماج
kid skin پوست بزغاله
water skin مشک
onion skin یکجور کاغذ نازک
kid skin شورو
oxide skin پوسته اکسید
scarf skin پوست برونی
goose skin ترکیدگی پوست ازسرمایابیم
corrugated skin پوسته موجدار
calf skin تیماج
skin-diver غواص
skin-divers غواص
skin deep سطحی
skin deep فقط تا روی پوست رویی
skin deep فاهری
skin diving غواصی
skin-diving غواصی
calf skin پوست گوساله
scarf skin بشره
scarf skin جلدرویی
skin effect اثر پوست
skin eruption جوش
skin eruption دانه
skin eruption بثورات
skin friction مقاومت پوسته
skin effect اثر سطحی
skin game قمار از روی تقلب
skin game تقلب درقمار
skin game فریبکاری
skin graft پوست به بدن پیوند زدن پیوندپوست
skin paint نوعی علایم راداری روی صفحه رادار که از انعکاس امواج رادار تولید میشود
skin dive غوص کردن
skin dive زیر ابی رفتن
skin the cat اسکن د کت
scarf skin فوق الجلد
scarf skin پوشش یاغلاف بیرونی
skin churn خیک
skin and bone پوست واستخوان
skin and bone لاغر
To eat an apple with the skin. سیب را با پوست خوردن
onion skin language زبان عملیات پایگاه داده ها که میتواند ساختار داده سلسله مراتبی را پردازش کند
onion skin architecture طراحی سیستم کامپیوتری به صورت لایهای طبق کارایی یا حق تقدم
Oily skin (food). پوست ( غذای ) چرب
magnetic skin effect جابجایی فوران مغناطیسی اثر پوستی مغناطیسی
galvanic skin response پاسخ برقی پوست
galvanic skin response جی اس ار
He escaped by the skin of his teeth. بزحمت جانش رانجات داد
the sun had parched his skin افتاب پوست تنش را سوزانده بود
save one's neck/skin <idiom> نجات خوداز خطر ومشکل
The skin ages intrinsically and extrinsically. سن پوست از درون و بیرون رشد می کند.
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com