Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
litter relay point
نقطه تعویض برانکاردکشها نقطه تعویض حمل مجروحین
Other Matches
litter
وسیله حمل مجروحین
litter
برگریخت
litter
زایمان ریخته وپاشیده
litter
نوزادانی که جانوری در یک وهله میزاید
litter
محمل برانکار یا چاچوبی که بیماران را با ان حمل میکنند اشغال
litter
کجاوه
litter
تخت روان
litter
زاییدن اشغال پاشیدن
litter
اشغال
litter
تخته پهن چیزهای غیر ضروری برانکارد
litter lout
فردمزاحموبیارزشدرمحلهای
litter bin
مکانهایعمومی
litter bearer
متصدی برانکارد
litter bearer
برانکاردکش
litter bin
سطلآشغالمخصوصکنارخیابان
camel litter
هودج
camel litter
کجاوه
camel litter
محمل
relay
بازپخش
relay
باز پخش کردن رله
relay
امدادی
relay
یچ کنترل الکترومغناطیسی
relay
ذخیره
relay
ایستگاه واسطه مخابراتی رله
relay
عوض کردن روانه کردن مجدد توپ
relay
ربط دادن مربوط کردن
relay
دوباره پخش کردن اعلام خبر کردن
relay
رله کردن
relay
دستگاه تقویت نیروی برق یا رادیو و تلگراف و غیره
relay
ایستگاه تقویت مسابقه دو امدادی
relay
تقویت کردن
relay
رله
relay
ارسال داده ازیک منبع وسپس ارسال آن به نقط ه دیگر
impluse relay
رله ضربه جریان
cell relay
روش ارسال بستههای اطلاعاتی روی یک شبکه باند وسیع مثل roadband ISDN مثلاگ سیسیتم ATM داده را با حرکت خانههای داده بین گره ها در یک شبکه گسترده منتقل میکند
impedance relay
رله ی امپدانس
line relay
رله خط
polar relay
رله قطبی
polarized relay
رله قطبی
frequency relay
رله سلکتیو
pursuit relay
دو امدادی تعقیبی
radio relay
رادیو رله
relay station
ایستگاه واسطه
relay winding
سیم پیچی رله
electromagnetic relay
رله الکترومغناطیسی
electromagnetic relay
کلید مغناطیسی
sprint relay
مسابقه امدادی 4 نفره درمسافتهای مختلف
dimming relay
رله کاهنده
tape relay
ارسال و دریافت پیام به وسیله نوار یا به شکل نوارضبط
telegraph relay
رله تلگراف
telephone relay
رله تلفن
voltage relay
رله ولتاژ
relay station
ایستگاه رله
relay regulator
افتامات
radio relay
رله بی سیم تقویت ارسال پیام رادیویی
relay amplifier
تقویت کننده امدادی
relay baton
چوب امدادی
relay center
مرکز باز پخش
relay coil
سیم پیچ رله
relay magnet
اهنربای رله
relay contact
کنتاکت رله
relay magnet
رله تلگراف
relay post
پست رابط پست واسطه
relay race
دو امدادی
relay post
پست رابط ستون
cutout relay
رله باتری پرکن
induction relay
رله اندوکسیونی
induction relay
رله فراری
induction relay
رله القائی
overcurrent relay
رله جریان زیاد
measuring relay
رله اندازه گیری
measuring relay
رله سنجش
medley relay
شنا و دو امدادی
non polar relay
رله ناقطبی
medley relay
مسابقه شنای امدادی مختلط 4 در001 متر دو امدادی بامسافتهای مختلف
magnetic relay
رله مغناطیسی
neutral relay
رله ناقطبی
maximum current relay
رله جریان زیاد
lightning arrester relay
رله برقگیر
line breake relay
رله شکست سیم
communication relay ship
ناو تقویتی مخابراتی
vibrating relay regulation
تنظیم با رله لرزنده
line breake relay
رله شکست خط
magnetic control relay
رله کنترل مغناطیسی
time delay relay
رله تاخیری
magnetic latching relay
رله نگهدارنده مغناطیسی
magnetic overload relay
رله جریان زیاد مغناطیسی
magnetic time relay
رله زمانی مغناطیسی
basic relay post
پایگاه مقدماتی تحویل و تحول بیماران
low voltage relay
رله فشار ضعیف
hoop drop relay
رله سقوطی قلاب دار
heavy duty relay
رله جریان قوی
high impedance relay
رله پیچک دار
airborne radio relay
سیستم رادیو رله هوابرد
inductance current relay
رله ی القائی
high impedance relay
رله باامپدانس زیاد
gas discharge relay
رله تخلیه گازی
gas filled relay
رله گازی
ambulance basic relay post
پست مبنای کنترل ستون امبولانسها
point to point line
خط نقطه به نقطه
point to point network
شبکه نقطه به نقطه
point-to-point connection
اتصال نقطه به نقطه
0.42
[zero point four two]
[zero point forty-two]
[forty-two hundreths]
صفر ممیز چهار دو
[ریاضی]
The point is that…
چیزی که هست
on the point of going
در شرف رفتن
way point
ایستگاههای هوایی ایستگاههای اصلی عملیات هوانوردی
beside the point
<idiom>
مسائل حاشیهای
come to the point
<idiom>
به نکتهاصلی رسیدن
off to a point
باریک شده نوک پیدامیکند
zero point
نقطه مرکزی گلوله اتشین اتمی در لحظه انفجار
near point
نقطه نزدیک
not to point
بیرون از موضوع
not to point
پرت بیجا
zero point
نقطه صفر
not to the point
خارج از موضوع
point out
<idiom>
توضیح دادن
try for point
تلاش برای کسب امتیاز
off the point
بدون اینکه وابستگی داشته باشد
off the point
بطور نامربوط
off the point
بطور بی ربط
point to point
1-اتصال مستقیم بین دو وسیله . 2-شبکه ارتباطی که در آن هر گره مستقیما به سایر گره ها وصل هستند
point to point
را پشتیبانی میکند و برای تامین ارسال داده بین کامپیوتر کاربر و سرور راه دور روی اینترنت با استفاده از پروتکل شبکه ICPIFP به کار می رود
point to point
پروتکلی که اتصال شبکه آسنکرون
point to point
نقطه به نقطه
in point
مناسب
in point
بجا
point four
رهبری این گونه ممالک را به دست گیرد
point four
چهارمین ماده از مواد اصلی نطق افتتاحیه ترومن رئیس جمهور امریکادر ژانویه 9491 در کنگره که در ان پیشنهاد شده بود که ایالات متحده امریکا به وسیله تامین کمکها و مساعدتهای فنی در کشورهای توسعه نیافته جهان
to the point
بجا
to the point
مربوط بموضوع
to come to a point
باریک شدن
to come to a point
بنوک رسیدن
three point
فن 3 امتیازی کشتی
let point
امتیازی که بخاطر مداخله حریف به رقیب او داده میشود
far point
برد بینایی
point four
اصل چهار
in point
در خور
point
پوینت
point
نشان میدهد
to let it get to that point
اجازه دادن که به آنجا
[موقعیتی]
برسد
point
محل مرکز
point
که تقسیم بین واحد کامل و بخش کسری آنها
point
نقط ه
point
نقط های در تخته مدار یا در نرم افزار که به مهندس امکان بررسی سیگنال یا داده را میدهد
point
نقط های در برنامه یا تابع که مجددا وارد میشود
point
نقطه
point
محل یا موقعیت
point
هدف گیری کردن
point
نشانه روی کردن
point
به سمت متوجه کردن
point
مقصود
to point to something
به چیزی اشاره کردن
point
سر
point
نوک
the point is
اصل مطلب این است
point
حد
point
نقطه گذاری کردن
point
نقطه نوک
to point to something
به چیزی متوجه کردن
point
مرکز راس حد
point
دماغه
point
محل
point
نقط های که تقسیم بین بیتهای عدد کامل و بخش کسری آنرا از عدد دودویی نشان میدهد
One point for you.
یک درجه امتیاز
[ بازی]
برای تو.
point
محل شروع چیزی
point
قطبهای باطری یاپلاتین
point
درصد
point
جهت مرحله
point
درجه امتیاز بازی
Now he gets the point!
<idiom>
دوزاریش حالا افتاد!
[اصطلاح]
point
نشان دادن
point
جهت
point
متوجه ساختن
point
نقطه گذاری کردن ممیز
point
موضوع
point
ماده اصل
point
نمره درس پوان
point
خاطر نشان کردن
point
نوکدار کردن
point
نوک گذاشتن
point
گوشه دارکردن
point
تیزکردن
point
پایان
point
مرحله قله
point
مسیر
point
هدف
point
نکته
point
رسد نوک
point
امتیاز
point
راس
point
ممیز
[در کسر اعشاری]
[ریاضی]
point
اصل
point
اشاره کردن
point
باریک کردن
point
اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
point
سب زدن به دایرههای مختلف هدف از 01 به پایین
point of impact
محل اصابت گلوله
point of intersection
نقطه تلاقی
point of intersection
نقطه بهم رسید
point of honour
موضوعی که شرف ادمی وابسته بان است
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com