Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 206 (5 milliseconds)
English
Persian
live load
بارزنده
live load
سربار
live load
بار زنده
live load
بار رونده
live load
بارموثر
Search result with all words
live load reduction
کاستن از بار زنده
Other Matches
to live through something
چیزی را تحمل کردن
to live through something
طاقت چیزی را داشتن
to live through something
تاب چیزی را آوردن
live
به سر بردن
live-in
زیست کننده در محل کار
live up to
<idiom>
طبق خواسته کسی عمل کردن ،موافق بودن با ،سازش کردن با
live on
بزندگی ادامه دادن
live on
بازهم زنده بودن
live it up
<idiom>
روز خوبی راداشته باشید
live down
<idiom>
جبران خطاواشتباه
where do you live
کجا زندگی می کنید یا منزل دارید
to live in
پیش استاد یا کارفرمای خودغذا خوردن
live-in
سرخانه
live down
باخاطرات زنده ماندن
live
برقدار
live
:زنده
live
زنده کردن
live
: زندگی کردن زیستن
live
جریان دار
live
تحت پتانسیل
live
تیراندازی جنگی
live
مهمات جنگی
live
زنده
live
فشنگ جنگی
live
زنده بودن
live
موثر
live
سرزنده
live
دایر
live up to one's income
به اندازه درامد خود خرج کردن
live up to one's principles
موافق مرام خود رفتار کردن
live vessel
شناوه با خدمه
to live en pension
شبانه روزی شدن درمهمانخانه شبانه روزی زندگی کردن
to live beyond one's means
بیش از حدود استطاعت خودخرج کردن
long live
پاینده باد
to die or to live
مردن یازیستن
long live
زنده باد
we eat that we may live
میخوریم برای اینکه زنده باشیم
to live to oneself
تنها زندگی کردن
to live in reproach
بخواری یا مذلت زیستن
to live in privacy
تنهازیستن
to live in luxury
خوش گذرانی کردن
to live in luxury
درنعمت زیستن
to live extempore
کردی خوردی زندگی کردن
to live in luxury
با تجمل زندگی کردن
to live in cloves
روی تشک پرقو زندگی کردن
to live fast
ولخرجی کردن
to live fast
خوش گذرانی کردن
to live extempore
دست بدهن بودن یازندگی کردن
live stock
مواشی وگاووگوسفندی که برای کشتاریافروش پرورش شود احشام
live stock
چارپایان اهلی
live ball
توپ در جریان
live ball
توپ زنده
live forever
ابرون ریشه دار
live forever
ابرون گس
live forever
زندگی ابدی
live fire
تیراندازی با تیر جنگی تیراندازی با فشنگ جنگی
live exercise
تمرین با تیر جنگی
live exercise
تمرین رزمی حقیقی
live bearing
زنده زا
live data
داده موثر
live bag
توری که ماهی را در زیر اب زنده نگهمیدارد
live ammunition
مهمات جنگی
it is impossible to live there
در انجا میسرنیست
live steam
بخار زنده
live round
تیر جنگی
live round
گلوله جنگی
live in a small way
با قناعت زندگی کردن
live out the night
شب را صبح کردن
live out the night
شب را بسر بردن
live oak
بلوط ویرجینیا
does your father live
ایا پدر شما زنده است
live in a small way
بدون سر و صدا زندگی کردن
it is impossible to live there
نمیشود در انجا زندگی کرد زندگی
live box
جعبه یا قلمی که در اب اویزان میکنند تا موجودات ابزی را زنده نگاهدارند
live wire
سیم برقدار
to live outside Tehran
بیرون از تهران زندگی کردن
He did not live long enough to …
آنقدر عمر نکرد که ...
Where dose she live ?
کجا زندگی می کند ؟
To live in affluence .
درنازونعمت زندگه کردن
How many people live here ?
چند نفر دراین خانه می نشینند ؟
to live in poverty
[want]
در تنگدستی زندگی کردن
How can you know the value of water -you who live .
<proverb>
تو قدر آب چه دانى که در کنار فراتى .
live out of a suitcase
<idiom>
تنها بایک چمدان زندگی کردن
To live off ones capital .
ازمایه خوردن
to live in a small way
با هزینه کم و بی سر وصدازندگی کردن
to live outside Tehran
در حومه تهران زندگی کردن
to live out
[British E]
در بیرون از شهر زندگی کردن
live wire
آدم پر حرارت و با پشتکار
live lining
ماهیگیری در رودخانه که نخ و قلاب با جریان اب حرکت می کنند
live wire
سیم زنده
live wires
سیم برقدار
live wires
سیم زنده
live wires
آدم پر حرارت و با پشتکار
to live out of town
در بیرون از شهر زندگی کردن
to live like cat and dog
دائما با هم جنگ و دعوا داشتن
[زن و شوهر]
live high off the hog
<idiom>
خیلی تجملاتی زندگی کردن
live copy paste
کپی الصاق مستقیم
to live like animals
[in a place]
در شرایط مسکنی خیلی بد زندگی کردن
[اصطلاح تحقیر کننده ]
to live at the expense of society
روی دوش جامعه زندگی
to live at the expense of society
بار دیگران شدن
live from hand to mouth
<idiom>
پول بخور نمیر داشتن
to live like animals
[in a place]
مانند حیوان زندگی کردن
[اصطلاح تحقیر کننده ]
To live in a fools paradise .
گول خوشیهای خیالی وزود گذر را خوردن
to live at hack and manger
درفراوانی زیستن
to live a long life
عمر دراز کردن
To live a long life .
عمر طولانی (زیاد ) کردن
The doctors dont think she wI'll live.
پزشکان امیدی به زنده ماندن اوندارند
I live in the apartment(flat) below.
درآپارتمان زیری زندگه می کنم
May his soull live in peace.
روحش شاد باشد
I live a very regular life .
زندگی خیلی منظمی دارم
To live from hand to mouth .
دست به دهن زندگه کردن
To live a seeluded life.
درگوشه تنهائی بسر بردن
We live in the Machine Age .
ما درعصر ماشین زندگه می کنیم
(live off the) fat of the land
<idiom>
بهترین از هرچیز را داشتند
Most home helps prefer to live out.
بسیاری از کارگران خانگی ترجیح می دهند بیرون از خانه زندگی کنند .
My name is "Oliver Pit" and live in Berlin.
اسم من الیور پیت هست و در برلین زندگی میکنم.
By trying to live like a king one ends by drawing .
<proverb>
آخر شاه منشى کاه کشى است .
They live abroad for the greater part of the year.
آنها بخش بیشتری از سال را در خارج زندگی می کنند.
To live on borrowed money . To play for time .
این کلاه آن کلاه کردن ( کلاه کلاه کردن )
people who live in glass houses should not throw stones
<idiom>
هرچه را برای خود میپسندی برای دیگران هم ب"سند
off load
انتقال کارها از یک سیستم کامپیوتری به سیستم دیگری که براحتی بار میشود قراردادن داده ها در یکدستگاه جانبی
useful load
فرفیت مفید
able to take a load
<adj.>
بار پذیر
useful load
بار مفید
to load off
خالی کردن
over load
اضافه بار
load and go
بارکنش و اجرا
load and go
بار کنش و اجراء
load
فرمانی انتقال اطلاعات ازحافظه جانبی به حافظه اصلی
get a load of
<idiom>
دیدن چیزی
to load off
بار اندازی کردن
load
بار
load
فشنگ گذاری
load
فشنگ
load
محموله
load
بارگیری کردن
load
بار زدن
load
خشاب
load
بارگیری مهمات
load
شارژ کردن
load
کاری که باید انجام شود
load
قرار دادن دیسک یا نوار در کامپیوتر تا اجرا شود
load
استفاده از بیش از یک کامپیوتر در شبکه حتی خارج از بار هر پردازنده
load
تعداد کارهایی که ماشین باید کامل کند
load
بار فشار
load
برنامه کاپیوتری که در حا فظه اصلی باز میشود و سپس به صورت خودکار اجرا میشود
load
برای انتقال برنامه به حافظه با گنجایش بالا
load
بار کردن داده ترتیبی در محلهای نامتمادی حافظه
load
فرفیت بارگیری
load
انتقال فایل یا برنامه از دیسک یا نوار به حافظه اصلی
load
بارمهمات هواپیما
load
فرفیت
load
فیلم
load
سنگین کردن
load
گرانبارکردن
load
بار کردن پر کردن
load
عملکردماشین یا دستگاه
load
عمل پرکردن تفنگ باگلوله
load
بارالکتریکی
load
فشار مسئولیت
load
کوله بار
load
گذاشتن
load
بارزدن
load
بار کردن
load
پر کردن تفنگ یا توپ فشنگ گذاری کردن
load
خرج گذاری کردن
load
ذخیره گذاری کردن
load
نیرو
load
بار گیری شدن
load
بار داشتن
load
بار خارجی
load
تفنگ یا سلاحی را پرکردن
standard load
بار مهمات مطابق نمونه یا تنظیم شده
static load
بار استاتیک
steady load
بار دائم
suspended load
بار معلق
suspended load
مواد غوطه ور
standard load
بار تنظیم شده
sling load
بار اویزان از هواپیما
sling load
بارمعلق
sling load
بار خارجی هلی کوپتر
central load
نیروی وارد به مرکز
single load
بار تک
shear load
نیروی برشی
suspensed load
بار اویخته
sustained load
بار طویل المدت
tail load
بار دم
combat load
بارجنگی کامل هواپیما
combat load
بار رزمی هواپیما
condensive load
بار فشرده
connected load
بار خارجی متصل
connected load
بار متصل شده
connected load
توان اتصال
testing load
بار ازمون
concentrated load
بار متمرکز
tension load
بار کششی
tensile load
بار کششی
tax load
بار مالیات
testing load
بار ازمایش
service load
بار مفید
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com