Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
live up to one's income
به اندازه درامد خود خرج کردن
Other Matches
live it up
<idiom>
روز خوبی راداشته باشید
live
فشنگ جنگی
live
زنده کردن
live
زنده
live
موثر
live
سرزنده
live
:زنده
live
زنده بودن
live
: زندگی کردن زیستن
live
مهمات جنگی
live
تیراندازی جنگی
where do you live
کجا زندگی می کنید یا منزل دارید
live-in
زیست کننده در محل کار
live-in
سرخانه
to live in
پیش استاد یا کارفرمای خودغذا خوردن
live on
بازهم زنده بودن
live on
بزندگی ادامه دادن
live down
<idiom>
جبران خطاواشتباه
live
جریان دار
live
برقدار
live up to
<idiom>
طبق خواسته کسی عمل کردن ،موافق بودن با ،سازش کردن با
live down
باخاطرات زنده ماندن
live
به سر بردن
to live through something
تاب چیزی را آوردن
to live through something
طاقت چیزی را داشتن
to live through something
چیزی را تحمل کردن
live
دایر
live
تحت پتانسیل
live load
سربار
to die or to live
مردن یازیستن
live load
بارزنده
live lining
ماهیگیری در رودخانه که نخ و قلاب با جریان اب حرکت می کنند
long live
پاینده باد
long live
زنده باد
live vessel
شناوه با خدمه
live up to one's principles
موافق مرام خود رفتار کردن
live in a small way
بدون سر و صدا زندگی کردن
live stock
مواشی وگاووگوسفندی که برای کشتاریافروش پرورش شود احشام
to live beyond one's means
بیش از حدود استطاعت خودخرج کردن
to live in luxury
با تجمل زندگی کردن
to live fast
ولخرجی کردن
to live fast
خوش گذرانی کردن
How many people live here ?
چند نفر دراین خانه می نشینند ؟
to live extempore
کردی خوردی زندگی کردن
live ball
توپ در جریان
to live in a small way
با هزینه کم و بی سر وصدازندگی کردن
to live in cloves
روی تشک پرقو زندگی کردن
to live extempore
دست بدهن بودن یازندگی کردن
to live en pension
شبانه روزی شدن درمهمانخانه شبانه روزی زندگی کردن
live stock
چارپایان اهلی
live steam
بخار زنده
live round
تیر جنگی
live bag
توری که ماهی را در زیر اب زنده نگهمیدارد
it is impossible to live there
در انجا میسرنیست
live exercise
تمرین رزمی حقیقی
live fire
تیراندازی با تیر جنگی تیراندازی با فشنگ جنگی
live data
داده موثر
live load
بار زنده
live box
جعبه یا قلمی که در اب اویزان میکنند تا موجودات ابزی را زنده نگاهدارند
live bearing
زنده زا
live load
بار رونده
live exercise
تمرین با تیر جنگی
it is impossible to live there
نمیشود در انجا زندگی کرد زندگی
live load
بارموثر
live round
گلوله جنگی
live in a small way
با قناعت زندگی کردن
live out the night
شب را صبح کردن
live out the night
شب را بسر بردن
live forever
ابرون ریشه دار
live forever
ابرون گس
live forever
زندگی ابدی
live oak
بلوط ویرجینیا
live ammunition
مهمات جنگی
to live in luxury
درنعمت زیستن
Where dose she live ?
کجا زندگی می کند ؟
To live in affluence .
درنازونعمت زندگه کردن
To live off ones capital .
ازمایه خوردن
live ball
توپ زنده
live out of a suitcase
<idiom>
تنها بایک چمدان زندگی کردن
How can you know the value of water -you who live .
<proverb>
تو قدر آب چه دانى که در کنار فراتى .
to live in poverty
[want]
در تنگدستی زندگی کردن
to live out
[British E]
در بیرون از شهر زندگی کردن
to live outside Tehran
بیرون از تهران زندگی کردن
to live outside Tehran
در حومه تهران زندگی کردن
to live out of town
در بیرون از شهر زندگی کردن
He did not live long enough to …
آنقدر عمر نکرد که ...
live wires
سیم زنده
live wire
آدم پر حرارت و با پشتکار
does your father live
ایا پدر شما زنده است
live wires
آدم پر حرارت و با پشتکار
live wire
سیم زنده
live wire
سیم برقدار
live wires
سیم برقدار
we eat that we may live
میخوریم برای اینکه زنده باشیم
to live to oneself
تنها زندگی کردن
to live in reproach
بخواری یا مذلت زیستن
to live in privacy
تنهازیستن
to live in luxury
خوش گذرانی کردن
to live like animals
[in a place]
مانند حیوان زندگی کردن
[اصطلاح تحقیر کننده ]
to live like animals
[in a place]
در شرایط مسکنی خیلی بد زندگی کردن
[اصطلاح تحقیر کننده ]
to live at the expense of society
بار دیگران شدن
to live at the expense of society
روی دوش جامعه زندگی
The doctors dont think she wI'll live.
پزشکان امیدی به زنده ماندن اوندارند
to live at hack and manger
درفراوانی زیستن
I live in the apartment(flat) below.
درآپارتمان زیری زندگه می کنم
To live a long life .
عمر طولانی (زیاد ) کردن
May his soull live in peace.
روحش شاد باشد
To live from hand to mouth .
دست به دهن زندگه کردن
To live in a fools paradise .
گول خوشیهای خیالی وزود گذر را خوردن
To live a seeluded life.
درگوشه تنهائی بسر بردن
We live in the Machine Age .
ما درعصر ماشین زندگه می کنیم
(live off the) fat of the land
<idiom>
بهترین از هرچیز را داشتند
live from hand to mouth
<idiom>
پول بخور نمیر داشتن
live load reduction
کاستن از بار زنده
live high off the hog
<idiom>
خیلی تجملاتی زندگی کردن
to live a long life
عمر دراز کردن
I live a very regular life .
زندگی خیلی منظمی دارم
to live like cat and dog
دائما با هم جنگ و دعوا داشتن
[زن و شوهر]
live copy paste
کپی الصاق مستقیم
income
درامد
mean income
درامد متوسط
income
دخل
income
جریان
income
ورودیه جدیدالورود
income
مهاجر واردشونده
income
عایدی
his income
هر چه درامد داردخرج میکند
but for income
قسمتی از درامد که به علت دخالت عامل بخصوصی عایدشده
income
عواید
income
عایدات
income
ریزش فهور
Most home helps prefer to live out.
بسیاری از کارگران خانگی ترجیح می دهند بیرون از خانه زندگی کنند .
My name is "Oliver Pit" and live in Berlin.
اسم من الیور پیت هست و در برلین زندگی میکنم.
By trying to live like a king one ends by drawing .
<proverb>
آخر شاه منشى کاه کشى است .
transfer income
درامد انتقالی
income and expenditure
درامد و هزینه
wage income
درامد بشکل دستمزد
wage income
درامدمربوط بکار
earned income
درامدحاصله از کار
windfall income
درامد باد اورده
income determination
تعیین درامد
earned income
درامدکسب شده
earned income
درامد تحصیل شده
income distribution
توزیع درامد
distribution of income
توزیع درامد
disposable income
درامد دریافتی
disposable income
درامد شخصی پس از مالیات و بیمه
income analysis
تحلیل درامد
income accounts
حساب های درآمد
total income
درامد کل
fixed income
درامد ثابت
economic income
درامد اقتصادی
flow of income
جریان درامد
flow of income
گردش درامد
gross income
درامد ناخالص
income tax
مالیات بر درامد
imputed income
درامد ضمنی
imputed income
درامد انتسابی
transitory income
درامد انتقالی
unearned income
درامد باد اورده
unearned income
درامد ازمبنایی جز کار
income support
پولیکهافرادکمدرآمدازدولتمیگیرند
disposable income
درامدقابل استفاده
disposable income
درامد قابل تصرف
income taxes
مالیات برعایدات
income taxes
مالیات بر درامد
to rely on somebody for your income
از لحاظ درآمد وابسته به کسی بودن
income tax
مالیات برعایدات
median income
درامد میانی
deferred income
پیش دریافت درامد
deferred income
درامدهای انتقالی
deduction from income
کسور درامد
current income
درامدیک دوره معین
current income
درامد یک سال مالی
current income
درامد جاری
business income
درامد خالص تجارتی
bunched income
درامد خدمات شخصی
annual income
درامد سالانه
actual income
درامد واقعی
a modest income
درآمدی متوسط
transitory income
درامدموقتی
the p of income to expenses
نسبت درامدبه هزینه
labor income
درامدهای کار
net income
درامد خالص
nominal income
درامد اسمی
nonmonetary income
درامد غیر پولی
notional income
درامد فرضی
notional income
درامد خیالی
ordinary income
درامد عادی
overseas income
درامد از کشور یا کشورهای خارجی
per capita income
درامد سرانه
permanent income
درامد دائمی
personal income
درامد شخصی
income effect
اثر درامدی تغییر در مقدارتقاضای کالا در نتیجه تغییردرامد واقعی بدون تغییر درقیمتهای نسبی کالاها
marginal income
درامد نهائی
income velocity
دفعاتی که پول برای خرید کالای کامل جدیدی خرج شود
income velocity
سرعت گردش پول
income policy
سیاست مربوط به درامدها
income policy
سیاست درامدی
income per capita
درامد سرانه
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com