English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 143 (8 milliseconds)
English Persian
live up to one's principles موافق مرام خود رفتار کردن
Other Matches
to do v to one's principles برخلاف اصول خودرفتارکردن
principles اصول
accounting principles اصول حسابداری
banking principles اصول بانکداری
general principles کلیات
principles of religion اصول مذهب
relativity principles اصول نسبیت
planning principles اصول برنامه ریزی
principles of economics اصول اقتصاد
principles of economics اصول علم اقتصاد
principles of economy اصول اقتصاد
economic principles اصول اقتصادی
general principles اصول کلی
to preach moral principles اصول اخلاقی را وعظ و تلقین کردن
principles of islamic economics مبانی اقتصاد اسلامی
principles of islamic economics اصول اقتصاد اسلامی
This is contray to all moral principles ( codes ) . این کار مخالف کلیه اصول وضوابط اخلاقی است
live on بزندگی ادامه دادن
live-in سرخانه
to live in پیش استاد یا کارفرمای خودغذا خوردن
live down <idiom> جبران خطاواشتباه
to live through something چیزی را تحمل کردن
live زنده کردن
live on بازهم زنده بودن
live-in زیست کننده در محل کار
where do you live کجا زندگی می کنید یا منزل دارید
live زنده
live دایر
live موثر
live سرزنده
live :زنده
live it up <idiom> روز خوبی راداشته باشید
live زنده بودن
live up to <idiom> طبق خواسته کسی عمل کردن ،موافق بودن با ،سازش کردن با
to live through something طاقت چیزی را داشتن
live مهمات جنگی
live : زندگی کردن زیستن
live فشنگ جنگی
live تیراندازی جنگی
live جریان دار
live تحت پتانسیل
live برقدار
live به سر بردن
to live through something تاب چیزی را آوردن
live down باخاطرات زنده ماندن
to live in luxury درنعمت زیستن
to live to oneself تنها زندگی کردن
to live in reproach بخواری یا مذلت زیستن
to live in a small way با هزینه کم و بی سر وصدازندگی کردن
to live in cloves روی تشک پرقو زندگی کردن
to live in luxury با تجمل زندگی کردن
To live in affluence . درنازونعمت زندگه کردن
to live in privacy تنهازیستن
to live in luxury خوش گذرانی کردن
we eat that we may live میخوریم برای اینکه زنده باشیم
to live out of town در بیرون از شهر زندگی کردن
He did not live long enough to … آنقدر عمر نکرد که ...
Where dose she live ? کجا زندگی می کند ؟
to live outside Tehran بیرون از تهران زندگی کردن
How many people live here ? چند نفر دراین خانه می نشینند ؟
To live off ones capital . ازمایه خوردن
live out of a suitcase <idiom> تنها بایک چمدان زندگی کردن
How can you know the value of water -you who live . <proverb> تو قدر آب چه دانى که در کنار فراتى .
to live outside Tehran در حومه تهران زندگی کردن
live wire سیم برقدار
live wire سیم زنده
live wire آدم پر حرارت و با پشتکار
live wires سیم برقدار
live wires سیم زنده
live wires آدم پر حرارت و با پشتکار
to live out [British E] در بیرون از شهر زندگی کردن
to live in poverty [want] در تنگدستی زندگی کردن
to live fast ولخرجی کردن
does your father live ایا پدر شما زنده است
live forever ابرون ریشه دار
live in a small way با قناعت زندگی کردن
live in a small way بدون سر و صدا زندگی کردن
live lining ماهیگیری در رودخانه که نخ و قلاب با جریان اب حرکت می کنند
live load بارزنده
live load سربار
live load بار زنده
live load بار رونده
live load بارموثر
live fire تیراندازی با تیر جنگی تیراندازی با فشنگ جنگی
live forever ابرون گس
live forever زندگی ابدی
live exercise تمرین با تیر جنگی
live ball توپ زنده
live ball توپ در جریان
it is impossible to live there نمیشود در انجا زندگی کرد زندگی
it is impossible to live there در انجا میسرنیست
live ammunition مهمات جنگی
live bag توری که ماهی را در زیر اب زنده نگهمیدارد
live bearing زنده زا
live box جعبه یا قلمی که در اب اویزان میکنند تا موجودات ابزی را زنده نگاهدارند
live data داده موثر
live exercise تمرین رزمی حقیقی
live out the night شب را بسر بردن
live out the night شب را صبح کردن
long live پاینده باد
live round گلوله جنگی
live round تیر جنگی
live steam بخار زنده
long live زنده باد
live stock چارپایان اهلی
live stock مواشی وگاووگوسفندی که برای کشتاریافروش پرورش شود احشام
live vessel شناوه با خدمه
live up to one's income به اندازه درامد خود خرج کردن
to die or to live مردن یازیستن
to live fast خوش گذرانی کردن
to live extempore کردی خوردی زندگی کردن
to live extempore دست بدهن بودن یازندگی کردن
to live en pension شبانه روزی شدن درمهمانخانه شبانه روزی زندگی کردن
to live beyond one's means بیش از حدود استطاعت خودخرج کردن
live oak بلوط ویرجینیا
live from hand to mouth <idiom> پول بخور نمیر داشتن
to live a long life عمر دراز کردن
to live like cat and dog دائما با هم جنگ و دعوا داشتن [زن و شوهر]
To live from hand to mouth . دست به دهن زندگه کردن
live copy paste کپی الصاق مستقیم
to live at hack and manger درفراوانی زیستن
to live at the expense of society بار دیگران شدن
to live at the expense of society روی دوش جامعه زندگی
To live a long life . عمر طولانی (زیاد ) کردن
(live off the) fat of the land <idiom> بهترین از هرچیز را داشتند
I live a very regular life . زندگی خیلی منظمی دارم
To live a seeluded life. درگوشه تنهائی بسر بردن
We live in the Machine Age . ما درعصر ماشین زندگه می کنیم
May his soull live in peace. روحش شاد باشد
The doctors dont think she wI'll live. پزشکان امیدی به زنده ماندن اوندارند
I live in the apartment(flat) below. درآپارتمان زیری زندگه می کنم
live high off the hog <idiom> خیلی تجملاتی زندگی کردن
live load reduction کاستن از بار زنده
to live like animals [in a place] در شرایط مسکنی خیلی بد زندگی کردن [اصطلاح تحقیر کننده ]
To live in a fools paradise . گول خوشیهای خیالی وزود گذر را خوردن
to live like animals [in a place] مانند حیوان زندگی کردن [اصطلاح تحقیر کننده ]
Most home helps prefer to live out. بسیاری از کارگران خانگی ترجیح می دهند بیرون از خانه زندگی کنند .
My name is "Oliver Pit" and live in Berlin. اسم من الیور پیت هست و در برلین زندگی میکنم.
By trying to live like a king one ends by drawing . <proverb> آخر شاه منشى کاه کشى است .
To live on borrowed money . To play for time . این کلاه آن کلاه کردن ( کلاه کلاه کردن )
They live abroad for the greater part of the year. آنها بخش بیشتری از سال را در خارج زندگی می کنند.
people who live in glass houses should not throw stones <idiom> هرچه را برای خود میپسندی برای دیگران هم ب"سند
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com