English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (9 milliseconds)
English Persian
live wire سیم برقدار
live wire سیم زنده
live wire آدم پر حرارت و با پشتکار
Other Matches
live down باخاطرات زنده ماندن
live برقدار
live تیراندازی جنگی
live مهمات جنگی
live فشنگ جنگی
live زنده کردن
live زنده
live دایر
live موثر
live تحت پتانسیل
live جریان دار
live-in زیست کننده در محل کار
live down <idiom> جبران خطاواشتباه
live it up <idiom> روز خوبی راداشته باشید
live up to <idiom> طبق خواسته کسی عمل کردن ،موافق بودن با ،سازش کردن با
live on بزندگی ادامه دادن
to live through something چیزی را تحمل کردن
to live through something طاقت چیزی را داشتن
to live through something تاب چیزی را آوردن
live به سر بردن
live on بازهم زنده بودن
live-in سرخانه
live :زنده
live زنده بودن
where do you live کجا زندگی می کنید یا منزل دارید
to live in پیش استاد یا کارفرمای خودغذا خوردن
live سرزنده
live : زندگی کردن زیستن
How can you know the value of water -you who live . <proverb> تو قدر آب چه دانى که در کنار فراتى .
To live off ones capital . ازمایه خوردن
live lining ماهیگیری در رودخانه که نخ و قلاب با جریان اب حرکت می کنند
does your father live ایا پدر شما زنده است
live load بارزنده
live load سربار
to live in reproach بخواری یا مذلت زیستن
live load بار زنده
live load بار رونده
we eat that we may live میخوریم برای اینکه زنده باشیم
to live in poverty [want] در تنگدستی زندگی کردن
live out of a suitcase <idiom> تنها بایک چمدان زندگی کردن
to live to oneself تنها زندگی کردن
live load بارموثر
live oak بلوط ویرجینیا
live in a small way بدون سر و صدا زندگی کردن
How many people live here ? چند نفر دراین خانه می نشینند ؟
it is impossible to live there در انجا میسرنیست
live ammunition مهمات جنگی
live ball توپ در جریان
live ball توپ زنده
live bearing زنده زا
live box جعبه یا قلمی که در اب اویزان میکنند تا موجودات ابزی را زنده نگاهدارند
live data داده موثر
live up to one's principles موافق مرام خود رفتار کردن
live exercise تمرین رزمی حقیقی
live exercise تمرین با تیر جنگی
live fire تیراندازی با تیر جنگی تیراندازی با فشنگ جنگی
live forever زندگی ابدی
live forever ابرون گس
Where dose she live ? کجا زندگی می کند ؟
live forever ابرون ریشه دار
live in a small way با قناعت زندگی کردن
To live in affluence . درنازونعمت زندگه کردن
it is impossible to live there نمیشود در انجا زندگی کرد زندگی
live vessel شناوه با خدمه
live wires سیم برقدار
to live out of town در بیرون از شهر زندگی کردن
long live پاینده باد
He did not live long enough to … آنقدر عمر نکرد که ...
to live fast ولخرجی کردن
live wires آدم پر حرارت و با پشتکار
live wires سیم زنده
to live fast خوش گذرانی کردن
to live extempore دست بدهن بودن یازندگی کردن
to live en pension شبانه روزی شدن درمهمانخانه شبانه روزی زندگی کردن
to live beyond one's means بیش از حدود استطاعت خودخرج کردن
to live extempore کردی خوردی زندگی کردن
live bag توری که ماهی را در زیر اب زنده نگهمیدارد
to die or to live مردن یازیستن
to live out [British E] در بیرون از شهر زندگی کردن
to live outside Tehran در حومه تهران زندگی کردن
live stock مواشی وگاووگوسفندی که برای کشتاریافروش پرورش شود احشام
live stock چارپایان اهلی
to live in luxury درنعمت زیستن
live steam بخار زنده
live round تیر جنگی
live round گلوله جنگی
live out the night شب را صبح کردن
live out the night شب را بسر بردن
to live in privacy تنهازیستن
to live in luxury خوش گذرانی کردن
to live in luxury با تجمل زندگی کردن
to live in cloves روی تشک پرقو زندگی کردن
live up to one's income به اندازه درامد خود خرج کردن
to live outside Tehran بیرون از تهران زندگی کردن
to live in a small way با هزینه کم و بی سر وصدازندگی کردن
long live زنده باد
to live a long life عمر دراز کردن
to live at hack and manger درفراوانی زیستن
live copy paste کپی الصاق مستقیم
live load reduction کاستن از بار زنده
to live at the expense of society بار دیگران شدن
(live off the) fat of the land <idiom> بهترین از هرچیز را داشتند
To live in a fools paradise . گول خوشیهای خیالی وزود گذر را خوردن
To live a long life . عمر طولانی (زیاد ) کردن
I live in the apartment(flat) below. درآپارتمان زیری زندگه می کنم
May his soull live in peace. روحش شاد باشد
To live from hand to mouth . دست به دهن زندگه کردن
To live a seeluded life. درگوشه تنهائی بسر بردن
The doctors dont think she wI'll live. پزشکان امیدی به زنده ماندن اوندارند
We live in the Machine Age . ما درعصر ماشین زندگه می کنیم
I live a very regular life . زندگی خیلی منظمی دارم
live from hand to mouth <idiom> پول بخور نمیر داشتن
live high off the hog <idiom> خیلی تجملاتی زندگی کردن
to live like animals [in a place] در شرایط مسکنی خیلی بد زندگی کردن [اصطلاح تحقیر کننده ]
to live at the expense of society روی دوش جامعه زندگی
to live like cat and dog دائما با هم جنگ و دعوا داشتن [زن و شوهر]
to live like animals [in a place] مانند حیوان زندگی کردن [اصطلاح تحقیر کننده ]
My name is "Oliver Pit" and live in Berlin. اسم من الیور پیت هست و در برلین زندگی میکنم.
By trying to live like a king one ends by drawing . <proverb> آخر شاه منشى کاه کشى است .
Most home helps prefer to live out. بسیاری از کارگران خانگی ترجیح می دهند بیرون از خانه زندگی کنند .
They live abroad for the greater part of the year. آنها بخش بیشتری از سال را در خارج زندگی می کنند.
To live on borrowed money . To play for time . این کلاه آن کلاه کردن ( کلاه کلاه کردن )
people who live in glass houses should not throw stones <idiom> هرچه را برای خود میپسندی برای دیگران هم ب"سند
wire چاپگر Matrix-dot
wire نصب سیم بندی
down to the wire <idiom> به آخر خط رسیدن
to go down to the wire <idiom> تا آخرین لحظه با تهیج نا معلوم ماندن
to go down to the wire <idiom> تا آخرین لحظه با تهیج معلق ماندن
wire سیم
wire خط اغاز یا پایان مسابقه
wire to wire از اغاز تا فرجام
wire کامپیوتر به همراه برنامه نوشته در سخت افزار که قابل تغییر نیست
wire روش ساده اتصال الکتریکی قط عات ترمینال , هم با استفاده از سیمهای عایق که دور هم پیچیده شده اند در هرترمینال و سپس وارد یک محل می شوند با استفاده از سیستمهای نمونه
wire وایر
wire هادی فلزی نازک
by wire باتلگراف
wire سیم تلگراف سیم کشی کردن
he sent me a wire تلگرافی برای من فرستاد تلگرافی بمن مخابره کرد
wire ارتباط باسیم
wire مفتول
wire مخابره کردن
wire سیم کشی کردن
by wire بوسیله تلگراف
wire تلگراف کردن تلگراف زدن
wire locking بستن تعدادی مهره یا پیچ به یکدیگر توسط سیم ایمنی برای جلوگیری از شل شدن انها
wire cutter قیچی میخچین
wire cutter قیچی سیمبر
wire cutter سیم چین
wire dancer سیم باز
wire dancer کسیکه که روی سیم میرقصد و بازی میکند
wire dancer بندباز
wire puller سیم کش
wire mesh شبکه فلزی
wire puller شخص اب زیرکاه و مرموز
wire pike راهنمای سیم دستک سیم کشی
wire pike دوشاخه سیم کشی
wire netting تور سیمی
wire netting بافت توری سیمی
wire cutler سیم بر
wire net شبکه با سیم
wire mesh اهنبندی مشبک
wire net شبکه تلفنی
wire laying سیم کشی کردن
wire laying تیم سیم کشی
wire gauze تور فریف سیم مانند
wire finder سیم یاب
wire entanglement مانع سیم خاردار
wire entanglement با سیم خاردار محصور کردن حصار سیم خاردار
wire entanglement سیم خاردار کشیدن
wire drawer سیمکش
wire drag لاروب سیمی
wire fuse فیوز ذوب شونده
wire dispenser سیم بازکن
wire gauge مقیاس اندازه گیری ضخامت سیم یا ورق فلز
wire gauge معیار ضخامت سیم
wire gauze توری سیمی
wire glass شیشه دارای شبکه سیمی در متن ان
wire grip بست سیم
wire guage اندازه سیم
wire head قسمت مقصد سیم کشی ایستگاه جلویی سیم کشی
wire hinge لولای سیمی
wire dispenser چرخ سیم کشی
wire pulling گربه رقصانی تحریک سیاست بازی
point wire سرسیم
wire-tapping وسیلهی استراقسمع تلفنی
wire-tapping نیوشه کردن
wire-tapping گوشیازیتلفنی کردن
wire beater همزن سیمی
wire brush برسسیمی
wire frame قالبفلزی
wire nut سیممهره
wire sling تسمهسیمی
wire stripper سیمچین
rigging wire سیمنگهدارندهدکل
wire wool سیمفرفشوئی
wire-tapping استراقسمع تلفنی کردن
wire-taps استراقسمع تلفنی
wire-taps گوشیازی تلفنی
wire-taps نهان گوشی تلفنی
input wire سیمداخلی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com