English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 157 (9 milliseconds)
English Persian
living wage مزدکافی برای امرار معاش
living wage مزد معیشت
living wage مزد امرارمعاش
Other Matches
For all we know he may be living . از کجامعلوم که زند ؟ نباشد
living زندگی
living معاش
ever living غیرفانی
living وسیله گذران معیشت
living زنده
living حی درقیدحیات
To be living off someone. سربا رکسی بودن
living جاودانی
d. living زندگی باناز نعمت
ever living جاودانی جاودان
ever living بی مرگ لایموت
living جاندار
wage اجرت کارمزد
wage مزد
specified wage اجرت المسمی
just wage مزد عادلانه
wage اجر
wage کار مزد دسترنج
wage جنگ برپا کردن
wage ضمانت حسن انجام کار
wage اجیر کردن
wage اجرت
wage حمل کردن
wage دستمزد
level of living سطح زندگی
living cost هزینه زندگی
living area منطقه زندگی
make a living <idiom> پول کافی برای گذراندن زندگی بدست آوردن
living chess شطرنج با مهرههای جاندار
living death زندگی مرگبار
living creatuse حیوان
living standard سطح زندگی
living expenses هزینه زندگی
living creatuse جاندار
living polymer بسپار زنده
to scramble for a living تقلای معاش کردن
within living memory تا انجا که مردمان زنده
within living memory به یاد دارند
ye living and the dead زندگان و مردگان
living standards استانداردزندگی
To be in the land of the living . درقید حیات بودن
To take away someones living . کسی را از نان خوردن انداختن ( نانش را آجر کردن )
living end <idiom> عالی
living soil خاک زنده
living picture نمایش یاتصویر برجسته
living picture پرده نقاشی
living organisms موجودات زنده
living environment جانداران محیط زیوندگان- پرمون
living environment محیط زنده
living death زندگی شبیه مرگ
to scramble for a living برای معاش یازندگی تلاش کردن
living room اتاق نشیمن
standard of living معیار زندگی
standard of living استاندارد زندگی
standard of living سطح زندگی
cost of living نفقه
cost of living هزینه زندگی
living rooms اطاق نشیمن
living rooms سالن نشیمن
living rooms اتاق نشیمن
living room اطاق نشیمن
living room سالن نشیمن
standards of living سطح زندگی
standards of living استاندارد زندگی
to scramble for a living خون عرق ریختن تا نان خود را در بیاورد
free living بی بند وبار
free living تسلیم هوای نفس
free living عیاش
free living خوش گذران
standards of living معیار زندگی
living death مرگ تدریجی
living corpse مرده متحرک
cost of living خرجی
wage policy سیاست دستمزد
wage market بازار دستمزد
wage level سطح مزد
wage index شاخص دستمزد
wage income درامدمربوط بکار
wage income درامد بشکل دستمزد
wage good کالائی که نقش مزد را ایفا میکند
wage funds وجوه دستمزد
wage incentive انگیزه مزد
wage funds مایه دستمزد
wage good کالای مزدی
wage rate نرخ مزد
wage rate نرخ دستمزد
to wage a campaign لشکرکشی کردن
cash-wage دستمزد نقدی
wage-packet پاکتیکهحقوقرادرآنمیگذارند
wage tax مالیات بر مزد
wage system نظام پرداخت دستمزد
wage standard دستمزد استانده
wage stabilization تثبیت مزد
wage stabilization ثبات دستمزد
wage share سهم مزد
wage rigidity انعطاف ناپذیری مزد
wage freeze ثابت نگهداشتن دستمزد
annual wage دستمزد سالانه
wage ceiling سقف دستمزد
wage bill لیست حقوق
wage bargain چانه زنی دستمزد
wage agreement موافقت نامه دستمزد
wage agreement قرارداد دستمزد
to wage war دست بجنگ زدن
to wage war جنگ کردن
real wage مزد واقعی
rate of wage نرخ دستمزد
nonflexible wage مزد انعطاف ناپذیر
nominal wage مزد اسمی
money wage مزد پولی
minimum wage حداقل دستمزد
daily wage مزد روزانه
wage ceiling حداکثر دستمزد
wage cuts کاهش دستمزد
wage earners حقوق بگیران
wage earners مزد بگیران
wage earner اجیر
wage differentials اختلاف در دستمزد
wage determination تعیین دستمزد
wage flexibility انعطاف پذیری دستمزد
wage costs مخارج دستمزد
wage control کنترل دستمزد
wage constraint محدودیت دستمزد
wage freeze انجماد دستمزد
minimum standard of living حداقل سطح زندگی
knock the living daylights out of someone <idiom> باعث غش کردن کسی شدن
to scare the living daylights out of somebody کسی را آنقدر بترسانند که زهره اش بترکد
he makes a living with hispen بانویسندگی گذران میکند
to beat the living daylights out of someone <idiom> دمار از روزگار کسی درآوردن
cost of living index شاخص هزینه زندگی
living from hand to mouth <idiom> دستش به دهانش می رسد
living from hand to mouth <idiom> دست به دهان زندگی کردن
Do you call this living ? Some life ! این هم شد زندگه ؟
He is stI'll alive (living). هنوززنده است
The living languages of the world. زبانهای زند ؟ دنیا
Elephant in the living room فیل در اتاق نشیمن
wage compution day دستمزد ساعتی
wage price spiral قیمت
base wage rate حداقل دستمزد
wage price guideline قیمت
wage price spiral دور تسلسل دستمزد
wage push inflation تورم ناشی از فشار مزد
wage profit ratio نسبت دستمزد به سود
wage price guideline راهنمای مزد
minimim wage law قانون حداقل دستمزد که براساس ان حداقل دستمزدنبایستی از میزانی که توسط دولت تعیین میشود کمتر باشد
iron law of wage قانون مفرغ دستمزدها براساس این نظریه که بوسیله مالتوس ارائه شده نرخ بالای زاد و ولد عرضه نیروی کار را در سطحی بالاتر از تقاضا و فرفیت تولیدی جامعه قرار داده و لذادستمزدها بسطح کاهش معیشت تقلیل میابد
rate of wage increase نرخ افزایش دستمزد
rate of money wage نرخ مزد پولی
We are living in the age of mass communication. ما در دوران ارتباطات جمعی زندگی می کنیم.
wage fund theory of wages نظریه مزد بر اساس وجوه دستمزد براساس این نظریه که توسط استوارت میل بیان شده مزد بر اساس رابطه میان کل وجوه مربوط به پرداخت دستمزد و تعدادکارگران تعیین میشودبنابراین برای افزایش دستمزد بایستی یا کل این وجوه را بالا برد و یا اینکه تعداد کارگران را کاهش داد
reasonable of average wage fair اجرت المثل
demands of providing healthy living and working conditions خواسته هایی از فراهم نمودن شرایط زندگی و کار سالم
Don't let making a living prevent you from making a life. اجازه ندهید تلاش برای پول درآوردن مانع زندگی شما شود.
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com